💠 مساجد رو خالی نگذارید!
یازده نفر بودیم که از پایگاه بسیج شهرک میرفتیم جبهه. با مینیبوسی که رانندهاش داوطلبانه برای اعزام ما اومده بود. تو اون لحظههای خاص و به یاد موندنی هر کدوم از بچهها وصیت و سفارشی به خونواده و رفقاش میکرد. آخرین نفری که سوار شد حسن بود. ایستاد روی رکاب ماشین و با صدای بلند گفت: «آی مردم! ما که داریم میریم اما شما مساجد رو خالی نگذارید!»
"شهید حسن پورمحمد"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 رسم بچگیمون...
رسم بچگیمون بود، هر سال به مناسبت جشن نیمه شعبان با بچههای مسجد موکب میزديم. حسین از افراد پای کار بود و این برنامه رو تا قبل شهادتش اجرا میکرد. بدلایلی جلسه ما از هم پاشید. بچههای اصلی دیگه دور هم نبودن. خودش تنها میرفت دنبال خرید وسایل. میرفت دنبال پیگیری مالی. نمیذاشت کار اهل بیت علیهمالسلام رو زمین بمونه.
"شهید حسین ولایتیفر"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 اثر فوقالعاده اشک!
می گفت: آدمی که گناه میکنه، قلبش سیاه میشه. قلب آدم مثل یه صفحهی سفیده، با گناه قطره قطره سیاهی رو قلب میشینه و سیاهش میکنه. اما اشک، همهی اون سیاهیها رو شستشو میده و پاک میکنه.
"شهید عبدالحسین خبری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 دختر پر کار انقلاب!
واقعا پرکار بود. خیلی به فعالیتهای فرهنگی اهمیت میداد و جلسات متعدد آموزشی و معرفتی برای خواهران برگزار میکرد. میگفت باید سطح معلومات و آگاهیمون رو مدام ارتقا بدیم تا بتونیم دیگران رو راهنمایی کنیم. ما باید با رفتار خوبمون زمینهساز ظهور باشیم.
"شهیده عصمت پورانوری"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 یک روز قبل از انتخابات
تنها یک پسر داشت. شیرین و دلنشین. صورتش کم از مهتاب نداشت. نمیدانم زیر این همه آوار چه بر سر این طفل آمده بود. شب شده بود و هنوز جنازهاش پیدا نشده بود. مادرش رمق نداشت. به زحمت خودش را رساند نزدیک امدادگران. گفت: کوَکم تُنِ خدا گَردات دنبال دولاب. سِجِلدُم مِنشَه. مَخومِش، سُبا انتخاباته. «پسرم تو رو خدا بگرد دنبال کمد. شناسنامهام توی کمده. میخوامش، فردا انتخاباته»
"مادر شهید محمد نمازی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از شهید حسین ولایتی فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | حرفای دلسوزانه یک مادر شهید از دزفول
به خاطر ایران، به خاطر شهدا
با عشق به مملکت، با عشق به ایران
ان شاءالله که فرداها رو سفید باشیم.
#شهید_حسین_ولایتی
#انتخابات
@shahidvelayati
💠 جبهه واقعی همینجاست!
وقتی میومد مرخصی میگفت: کار شمایی که زیر این همه موشک و توپ و راکت توی شهر موندید از ما که توی جبهه میجنگیم، خیلی سخت تره. میگفت: «مادر! بخدا جبههی واقعی همینجاست! توی شهر و زیر همین موشک بارونها!
"شهید نصرالله طحان پسران دزفولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
هدایت شده از روایتخانه پایتخت مقاومت
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 این یه فیلم کوتاه نیست، تبلیغ هم
نیست، شاید بشه بگیم یه دعوتنامهاست!
بین این همه آدم دعوتنامه
به تو رسیده و هر دعوتی هم
یه فرصته، پس فرصت رو از
دست نده!
جمعه شب ما منتظرتیم...
به اتفاق یـه جـمــع نـوجــوون
که میخوان یکی از قهرمانای
شهرشون رو معرفی کنند.👌
خ طالقانی، کوچه دیانــتـی
روایتخانۀپایتختمقاومت
@ravayatkhane
@barava
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
خاطره گویی سردار سعیدفر_17-10-24_10-47-30-769_90_79.mp3
29.89M
🔰 خاطره گویی سردار سعیدفر از شهید غلامعلی مهران زاده
@shohada_mohebandez
💠 دیگه نیازی به شام ندارم!
هوا تاریک شده بود. داشتن بین بچهها شام توزیع میکردن. یهو یه صدای ضعیف ناله به گوشم خورد. تعجب کردم. گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده. رفتم سراغ صدا که با کمال ناباوری چشمم خورد به غلامرضا. به شدت داشت گریه می کرد. نورانی بود. صورتش مثل ماه سفید شده بود. هیچوقت صورتش رو توی چنین وضعیتی ندیده بودم. رفتم نزدیک و پرسیدم: «چی شده؟ داری چیکار می کنی؟!» حرفی نزد. دوباره گفتم: «دارن شام میدن! بیا شامت رو بگیر!»
گفت: «دیگه به شام احتیاج ندارم!» برداشتم این بود که لابد گرسنه نیست. بیخیال شدم و برگشتم بین بچه ها! چند ساعت بعد وقتی خبر شهادتشو شنیدم، تازه معنی حرفشو فهمیدم که گفت: «دیگه به شام احتیاجی ندارم!»
"شهید غلامرضا پاپی علی کولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
InShot_۲۰۲۴۱۱۰۲_۰۹۵۲۵۳۳۹۸-mc.mp3
3.17M
#بشنوید | با مصطفی کمیل میخونم...
براساس خاطرهای از "شهید مصطفی رجول دزفولی"
با صدای؛ خانم سلیمانی نژاد
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon