eitaa logo
شوادون خاطرات
573 دنبال‌کننده
120 عکس
11 ویدیو
0 فایل
شوادون در زبان دزفولی یعنی سرداب. خانه‌ای که در زیر زمین ساخته می‌شد تا در تابستان از شدت گرما به آن پناه برند. البته روزگار جنگ تغییر کاربری داد. شد پناهگاه موشک‌ها. شوادون در فرهنگ دزفول سابقه جالبی دارد. یادآوریست از خاطرات تلخ و شیرین @aliyane
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 روزه‌شو نشکست! سن و سالش خیلی کم بود که شروع کرد به گرفتن روزه. جسم و جونی هم نداشت. دلم نمی‌خواست به خودش فشار بیاره و مانعش می‌شدم. اما اصرارهای من بی‌فایده بود. حتی یه روز گلوش و ورم کرده بود، بردمش بیمارستان. به دکتر نگفته بود روزه است. داروهاشو هم که گرفتیم لب نزد تا افطار. با اینکه هنوز بهش واجب نبود اما روزه‌شو نشکست! "شهید علی مشتاق دزفولی" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 من پول می‌خوام چکار؟ پدرمون راننده نیسان باری بود. بهروز هم دست راستش. توی پر و خالی کردن بار بهش کمک می‌کرد. بعضی وقتا که باری برای شهرهای دیگه گیر بابا میومد بهروز رو هم همراهش می‌برد. مزدش رو که می‌دادند بدون کم و کاست همه‌شو می‌‌ذاشت توی جیب پدر. می‌گفت تو سرپرست مایی! من پول می‌خوام چه‌کار؟ "شهید بهروز رضا بدلی" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 شبیه قاسم سن و سالی نداشت، چندتا از برادرهاش هم جبهه بودند. اما اصرار پشت اصرار که اونم اعزام بشه. نمی‌خواستیم بزاریم بره. روز اعزام دیدمش که داره پابلندی می‌کنه تا قدبلند تر بنظر بیاد و کسی بخاطر کوچیکی جثه‌اش از صف اعزام بیرون نندازه‌اش. بنده‌خدا تا توی اتوبوس هم رفت. ولی با هر دردسری که بود سر مچش رو گرفتیم و پیاده‌اش کردیم و نذاشتیم اعزام بشه. "شهید علی مشتاق دزفولی" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 توی جبهه می‌خوریم و می‌خوابیم هروقت میومد مرخصی ازش می‌پرسیدم مادر تو جبهه چیکار می‌کنی؟ همیشه یک جواب می‌داد: می‌خوریم و می‌خوابیم، هیچ کاری نمی‌کنیم! یک بار هم نشد از اون چیزی که واقعا تو اون شرایط بهشون می‌گذشت حرفی بزنه. "شهید علیرضا چوبتراش" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 ره صد ساله سن و سالی نداشت که اثر مهر روی پیشونیش بمونه، اما نماز شب‌های مکرر و سجده‌های طولانی کار خودش رو کرده بود. غلامرضا از همون‌ نوجوونایی بود که داشت ره صد ساله رو یک شبه طی می‌کرد. "شهید غلامرضا صفائی‌فر" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 شاگرد اول کلاس هوش عجیبی داشت. معمولا کتاب و دفتر دستش نبود اما شاگرد اول کلاس بود. گاهی صدای پدر و مادرش در می‌اومد که چرا نمیری‌ سراغ درس و مشقت؟ چرا درس نمی‌خونی؟ با خنده جواب می‌داد همه رو بلدم. من سر کلاس یاد می‌گیرم، نیازی به خوندن ندارم. "شهید بهروز رضا بدلی" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 ماشین بیت المال تویوتای سپاه زیر پاش بود. توی مسیر همسر و خواهرش رو می‌بینه که دارند از بازار برمی‌گردند خونه. خواهرش گفته بود همسرت خیلی اذیته. توی این وضعیت بارداری سخته که بخواد مسیر طولانی پیاده بره، یه لطفی کن و مارو تا خونه‌خودتون برسون. حمید بهشون گفته بود این ماشین من نیست که بخوام استفاده شخصی کنم. ماشین سپاهه‌. ماشین بیت المال! براشون تاکسی گرفته بود، خودش هم با ماشین سپاه رفت. "شهید عبدالحمید صالح نژاد" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠حکم شنیدن غنا در خط مقدم برای شروع عملیات بطرف نقطه رهایی حرکت کردیم. خیلی زود به نقطه‌ای رسیدیم که می‌بایست منتظر حمله باشیم. اونقدری نزدیک بودیم که صدای رادیوی نگهبان عراقی رو می‌شنیدیم. وقتی رادیو عراق شروع به پخش موسیقی و ترانه ایرانی کرد، مجید انگشت‌هاشو گذاشت توی گوشش که صدای ترانه رو نشنوه. شهید حسین ناجی با شوخی گفت شاید این از معدود موارد شنیدن غنایی باشه که چیزی گردن آدم نمیاد. "شهید عبدالمجید صدفساز" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 از چیزی نمی‌ترسید اونقدری با دل و جرئت بود که بچه‌های اطلاعات و شناسایی می‌گفتند:« ما از عراقی‌ها نمی‌ترسیم، از نترسی حسین می‌ترسیم!» ترس توی وجود این نوجوون ۱۸ ساله راهی نداشت. بدون هیچ واهمه‌ای می‌زد به دل دشمن. انگار برای شناسایی و اخذ اطلاعات از مواضع و نیروهای دشمن ساخته شده بود. "شهید عبدالحسین قمشی" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 با اینکه فرمانده بود... آدم خوش اخلاق و شوخ طبعی بود. برای همه آغوش باز میکرد. موقع صحبت آدم خشکی نبود. چند نفر از نیروهاش فهمیده بودند شنا بلد نیست، گرفتند و بردنش توی کرخه. یکی از بچه‌ها دست گذاشت گردن حاجی و هی سرش رو می‌کرد زیر آب! با اینکه فرمانده بود فقط می‌خندید و چیز خاصی نمی‌گفت... "شهید حاج‌عظیم محمدی زاده" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠 افتخار نسل ما می‌گفت از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی میکنیم که اسرائیل قراره تو اون دوره و به دست ما نابود شه. "شهید حسین ولایتی‌فر" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon
💠من پشت خطم معمولا از کار و مسئولیت و برنامه‌ها و ماموریت‌هاش حرف نمی‌زد. هر از چندگاهی که توی خونه پیداش می‌شد، بهش می‌گفتم :« داداشم! عزیزم! تو رو خدا نری اون جلو جلوها! وضعیت تو با خیلی‌های دیگه فرق داره! یه پدر و مادر پیر داری که بهت احتیاج دارن!» می‌گفت: «جلو جلوها کجا بود؟ من پشت خطم، جلو نمی‌رم که! کار خاصی هم انجام نمی دم!» "شهید غلامحسین پرچه‌خوارزاده" @shavadon | شوادون‌خاطرات https://eitaa.com/shavadon