#پایاننویسی 🌷📚
2 / پنجشنبه/ شهریور ماه 1402 🌷🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
یکی بود یکی نبود. سالها قبل در کشور هندوستان برای مدتی طولانی باران نبارید و تنها چشمه جنگل خشک شد. به همین دلیل حیوانات جنگل دور هم جمع شدند تا فکری برای تهیه آب کنند. بعد از صحبت های زیادی که با هم کردند سرانجام تصمیم گرفتند برای خود چاهی بکنند. یک چاه بزرگ و عمیق که تمام حیوانات بتوانند از آن استفاده کنند.
اما خرگوش که خیلی تنبل بود حاضر نبود که کار کند. او آب می خواست، اما حاضر نبود برای به دست آوردن آن زحمت بکشد.
جانوران جنگل از کوچک و بزرگ شروع به کار کردند و مشغول کندن چاه شدند ...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/324
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🍎📚🍎📚🍎
#پایاننویسی 🌷📚
9 / پنجشنبه/ شهریور ماه 1402 🌷🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
در یکی از روزهای گرم تابستان جوجه اردک ها یکی یکی سر از تخم بیرون آوردند به غیر از یکی که از بقیه یک کمی بزرگتر بود.
خانم اردک با کمی حوصله منتظر ماند تا اینکه جوجه اردک زشت هم از تخم بیرون آمد.
صبح روز بعد خانم اردک بچه هایش را برای آموزش شنا به برکه برد. جوجه اردک زشت از بقیه زودتر شنا کردن را یاد گرفت.
بعد از بیرون آمدن از آب وقتی به طرف مزرعه حرکت کردند پرندگانی که چشمشان به جوجه خاکستری رنگ افتاد شروع به مسخره کردن او کردند و گفتند: او نباید در بین ما زندگی کند و همه با نوک زدن به سر او حمله کردند و هرچه مادرش دفاع می کرد فایده نداشت.
جوجه اردک با چشمی گریان تک و تنها از مزرعه دور شد. یک روز در کنار برکه چشمش به یک سگ شکاری افتاد، جلو رفت و به او سلام کرد و ماجرا را برایش تعریف کرد و از او راهنمایی خواست.
سگ شکاری گفت...
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/335
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🍎📚🍎📚🍎
#پایاننویسی 🌷📚
16 / پنجشنبه/ شهریور ماه 1402 🌷🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
هر ساله توی جنگل حیوونای مهربون، یه جشن بزرگ برگزار میشد و تموم حیوونا توی اون شرکت میکردن. حتی حیوونای جنگلهای دیگه هم به اونجا میاومدن. غذاهای خوب و خوشمزه، میوههای رنگارنگ و نوشیدنیهای خنک روی میزها گذاشته میشد. بعد از اینکه همه مهمونها پذیرایی میشدن، هر حیوونی روی سکو میرفت و کارهای زیبا انجام میداد. بعضیا شعر میخوندن، بعضیا قصه میگفتن، بعضیام حرکات نمایشی انجام میدادن.
اون سال هم حیوونا تکتک و دونهدونه بالای سکو رفتن و کارهای زیبایی انجام دادن. صدای دست و خنده و شادی تموم جنگل رو پر کرده بود. جشن داشت تموم میشد که کلاغ کوچولو روی سکوی بلند رفت.
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/341
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🍎📚🍎📚🍎
#پایاننویسی 🌷📚
30 / پنجشنبه/ شهریور ماه 1402 🌷🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/378
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🍎📚🍎📚🍎
#پایاننویسی 🐬📚
23 / پنجشنبه/ آذر ماه 1402 🐬🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
دهقانی یک غاز پیدا میکند و به خانه میبرد. دهقان به غاز غذا میدهد و او را مداوا میکند.ابتدا حیوان ترسو مردد است و به این فکر می کند که: «چه اتفاقی افتاده است؟ چرا او به من غذا میدهد؟»
موضوع هفتهها ادامه پیدا میکند تا اینکه بالاخره تردیدهای غاز از بین میرود. بعد از چند ماه غاز مطمئن میشود که: «من در قلب دهقان جا دارم.» و هرچه این غذا دادن ادامه مییابد تأییدی بر این باور او است.
در حالی که غاز کاملاً از خیرخواهی دهقان مطمئن شده است، یک روز در کمال ناباوری...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
shavaladpub.ir/community/postid/504
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🐬📚🐬📚🐬
#پایاننویسی 🍉📚
30 / پنجشنبه/ آذر ماه 1402🍉🌱
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیرمرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمیرفت و گلههای شوهرش رو به حساب بهانهگیریهای او میگذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز...
پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف میکند و آسایش او را مختل میکند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناسهای گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیرمرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپفهای شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
shavaladpub.ir/community/postid/517
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
📚🍉📚🍉📚🍉
#پایاننویسی ❄️📚
7 / پنجشنبه/ دی ماه 1402❄️📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
جغد گفت: «اون دختره رو نگاه کنین. من هر روز میبینمش که با مادرش میاد جای صندوق پست. امروز تنهاست و یک نامه هم تو دستشه که میخواد پست کنه. من میگم نمیتونه پستش کنه. آخه قدش خیلی کوتاهه.»
کرکس گفت: «من میگم میتونه. حالا دیگه قدش بلند شده. مادرش از مدتها پیش باید بهش اجازه میداد که اون خودش این کار رو بکنه.» و بعد با نوکش فوت محکم و صداداری کرد.
– «من میگم نمیتونه.»
– «من میگم میتونه.»
جغد گفت: «اگه بتونه، من میرم و میگردم و یک موش صحرایی برات پیدا میکنم، میارم که بخوری.» و بالهاش رو پرباد کرد.
کرکس خندید: «اگه نتونه، من میرم و میگردم و یک مار برات پیدا میکنم و میارم. میدونم که چقدر مار دوست داری؛ اما میدونم که اون میتونه.» و دمش رو بالا و پایین کرد.
جغد سقلمهای به کرکس زد: «داره میاد. تقریباً رسیده. حالا میتونه یا نمیتونه؟»
دخترک به سمت صندوق پست دوید...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/525
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
❄️📚❄️📚❄️📚
#پایاننویسی 🍊📚
14 / پنجشنبه/ دی ماه 1402🍊📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند.
کوشا میدانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنکها را باد کند.
وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد او میخواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند.
کوشا میدانست که جشن تولد یعنی اینکه او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر میشود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد.
وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
shavaladpub.ir/community/postid/534
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
🍊📚🍊📚🍊📚
#پایاننویسی 🦆📚
21 / پنجشنبه/ دی ماه 1402🦆📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
یکی بود یکی نبود. یه جنگل بزرگ و قشنگی بود؛ پر از درختهای سرسبز و گلهای رنگارنگ و زیبا.
از وسط این جنگل یه رودخونه پر آب و زیبایی هم رد میشد. اون روز هم مثل همه روزهای دیگه جنگل روز آفتابی قشنگ و دلپذیری بود.
مامان اردکه سه تا تخم کوچولوی خودش رو توی لونش گذاشته بود و داشت نگاهشون میکرد. اون خیلی دلش میخواست که هر چی زودتر جوجه اردکا پوسته تخمها رو بشکنن و از توی تخم بیرون بیان.
مامان اردکه همش مراقب تخمها بود که مبادا براشون اتفاقی بیفته و از اینکه مدت طولانی روی تخمها خوابیده بود خسته شده بود و احساس گرسنگی کرد.
به خاطر همین اون سریع لونش رو ترک کرد و رفت تا یک مقداری گیاه و سبزیجات بخوره تا سیر سیر بشه. اون میخواست زود زود برگرده تا بتونه دوباره روی سه تا تخم کوچولوش بشینه و مواظبشون باشه.
اما همون موقع عصر وقتی که مامان اردکه به لونش برگشت...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/549
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
🦆📚🦆📚🦆📚
#پایاننویسی 🕷🕸📚
21 / پنجشنبه/ دی ماه 1402🕸🕷📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
عنکبوت به پیرزن عادت کرده بود. چون در تمام مدت به او نگاه می کرد. همیشه مشغول کاری بود. جارو می زد، خیاطی می کرد، آشپزی می کرد، گاهی هم چای دم می کرد و می نوشید. پیرزن هیچوقت سرش را بلند نمی کرد تا عنکبوت را ببیند. شاید اگر پیرزن عنکبوت را می دید، او هم به عنکبوت عادت می کرد.
یک روز صبح زود، وقتی که عنکبوت صبحانه می خورد، دید که خانم خانه در و پنجره اتاق را باز کرده است. ناگهان باد سردی به تن عنکبوت خورد و سردش شد. با خودش گفت:”چرا خانم خانه امروز در و پنجره ها را باز کرده؟ عجب هوای سردی؟” او فکر کرد که خانم خانه درها را می بندد. ولی هر چه انتظار کشید، پیرزن در و پنجره را نبست.
عنکبوت تپلی کم کم به سرمای اتاق عادت کرد. او بقیه صبحانه اش را لابه لای تارها پیچید و خودش از آن بالا مشغول تماشای پیرزن شد....
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/556
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
🕷🕸🕷🕸🕷🕸🕷🕸
#پایاننویسی 🌴📚
3 / پنجشنبه/ اسفند ماه 1402🌴📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
زمستان تمام شده بود و بهار همه جا را سبز و خرم کرده بود. همه درختان، برگهای نو در آورده بودند؛ تنها یک درخت بود که هنوز در خواب عمیق زمستانی خروپف می کرد. مثل اینکه از رسیدن بهار با خبر نشده بود. یا شاید تنبلی و خواب آلودگی او را از سبز شدن دور کرده بود.
پرندگانی که لانه هایشان روی آن درخت بود، از این قضیه خیلی ناراحت بودند. آنها می خواستند هر طوری شده درختشان را از خواب بیدار کنند تا مثل دیگر درختان، سر سبز و پر از برگ شود. می خواستند بهار را در لابلای شاخ و برگش جشن بگیرند.
پرندگان به فکر چاره افتادند. آنها می دانستند که باید قلب درخت را از خواب بیدار کنند. قلب درخت در ریشه های درخت است باید ریشه های درخت را بیدار می کردند.
پرندگان همگی از روی درخت پایین آمدند تا قلب درخت را بیدار کنند. اما...
⚠️ادامه متن داخل سایت منتشر شده است...⚠️
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/590
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒
#پایاننویسی 🌴📚
9 / پنجشنبه/ فروردین ماه 1403🌴📚
.
اعضای محترم باشگاه نویسندگان شاولد، سلام! روزتون بخیر!!😊✋🏻
. ⚠️داستان را با خلاقیت خودت ادامه بده!⚠️
..........................................................................
امسال من به سن تکلیف رسیدم و اولین سالی بود که می خواستم در ماه مبارک رمضان روزه بگیرم، من خیلی ماه رمضان را دوست دارم و سال های گذشته که پدر و مادرم اجازه روزه گرفتن را به نمی دانند خیلی ناراحت می شدم.
اولین روزی که می خواستم روزه بگیرم را به خوبی به یاد دارم، آن قدر هیجان زده و خوشحال بودم که تا اذان صبح چندین بار از خواب بیدار شدم؛ موقع سحر با اولین صدای مادرم بیدار شدم و برای خوردن سحری به پای سفره رفتم.
من هیچ موقع در آن ساعت از شب بیدار نشده بودم و بیدار بودن در آن ساعت شب و سحری خوردن...
به ذوق خودتان ادامه دهید!!
.............................................................................
لینک ورود به تالار سرفصل آموزش بخش👈🏻 "پایاننویسی" و موضوع پنجشنبه این هفته:
https://shavaladpub.ir/community/postid/612
عضویت در گروه ایتا آفی کالا
http://eitaa.com/joinchat/3997368585Ce07d64de8c
#انتشارات_شاولد
@shavaladpub
🌴🍒🌴🍒🌴🍒🌴🍒