هدایت شده از مجمع رهروان امربه معروف و نهی از منکر استان اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈✅انتخابات چرا؟؟چگونه؟؟چه کسانی را؟؟
❤️ #شگفتی_های_آفرینش ❤️
🔸🔹چشم 🔹🔸
👀 عنبیه ی چشم، ماهیچه ای است که مردمک چشم را باز و بسته می کند تا میزان نور ورودی به داخل چشم را کنترل کند و خود از نقوش بافتی بسیار ریزی تشکیل شده است.
دی ان ای 🧬 هر شخص تعیین کننده ی رنگ و ساختار عنبیه است اما پستی بلندی ها، شیارها، شکل حرکت و شکاف های نامنظم آن در طی دوره ی رشد جنینی شکل می گیرد؛دراین صورت عنبیه های هر فردی مثل اثر انگشت با دیگران متفاوت است 🌸
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_هشتم
در به در دنبال برگه A4 که داخل یکی از پوشه ها گذاشته بودم، می گردم. نیست که نیست انگار آب شده رفته توی زمین! دست چپ زیر چانه و دست راست روی سر، حالت متفکرانه ای کیوسان را به خود می گیرم، سه سوته در ذهنم جرقه می زند. آخرین بار پوشه را توی کشوی کتابخانه گذاشته بودم، برگه را از لای پوشه بیرون کشیدم. یک به یک نوشته ها را رصد کرد، مغزم سوت کشید! کی وقت کرده بودم اینهمه نذر و نیاز کنم. از نذر فرهنگی و روزه، لقمه نان و پنیر، سبزی و گردو گرفته تا نذرهایی که چاره کارشان جیب پدر را نشانه می رفت. خودکار اکلیلی رنگ دوران دبیرستان را به دست گرفته تا خرد خرد هر نذر ادا شده را تیک سبز بزنم تا چیزی از قلم نیفتد. اولین نذر خوش بو کردن دهان بود، آنهم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد... و حالا الوعده وفا...
حکم آزادی ام از چاردیواری خانه امشب بعد مدتها امضاء می شد و قفل درب خانه می شکست، در به رویم گشوده می شد و چشمم به جمال دنیای بیرون روشن، چه روشن شدنی بهتر از رویت امامزاده صالح... توی حیاط زیر درخت گردو منتظر بقیه شدم، با صدای تق در به عقب برمی گردم. سه عضو خانه از دیدنم خشکشان زد! دهان مادر از زود آماده شدنم نیمه باز ماند، چشمان پدر از مشکی دلخواهش که امشب روی سرم پادشاهی کرده برق می زند. هر چه با خودم فکر می کنم عشق آتشینش نسبت به این پارچه سیاه را درک نمی کنم! چشمان علی هم که فقط این رژ روی لب هایم را می بیند، نگاهش از صد تا فحش بدتر است!
بعد از زیارت یکهو دلم هوای خان جان را کرد، شیرینی ناپلئونی به دست زنگ خانه حاج بابا را فشار دادم. صدای قشنگش به گوشمان رسید: «کیه کیه این وقت شب! مهمون ناخونده، حبیب خدا، دو دقه دندون رو جیگر بذار تا من پیرمرد با این پاهای لرزون برسم به اون در چوبی!» علی با خنده جواب داد: «منم منم آقا گرگه!» همگی زدیم زیر خنده...
خان جون روی میز کنار حوض نشسته، مثل همیشه بساط سمار و چای زغالی و نخود چی کشمش هایش براه است، حاج بابا قبولی من را بهانه کرده و یک به یک شیرینی ها را مهمان معده اش می کند. هر چه خان جان لبش را می گزید و از دیابتش می ترساند بی فایده بود.
.
.
آسمان امشب مهتابی ست... از دیدنش سیر نمی شوم، چشمانم سمت آسمان قفل شده اند مانند عاشق غیرتی که چشم از معشوقش بر نمی دارد. با صدای پیامک گوشی هوش و حواسم سرجایش می آید، سمیرا فردا خودش را بی دعوت راس ساعت 9صبح به صرف ناشتایی مهمان کرده! طنازی ام گل می کند و انگشتانم شروع به تایپ: «ای پیامک که می روی به سویش از جانب من نبوس رویش! مرسی اه! در ضمن سنگ پای قزوین پیش شما تعظیم کرده و درس پس می دهد!» منتظر جوابش نشدم، ساعت کوک کردم و بی آنکه وعده روحم را اجابت کنم، کتاب باز نشده را روی میز رها می کنم. کاش عقلم امشب زودتر فرمان خواب را به چشمانم ارسال کند، وگرنه سمیرا صبح مثل اجل معلق بالای سرم حاضر می شود و مثل دفعه ی قبل آب لیوان را روی سرم خالی می کند... دختر نیست که بلاست! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
🌈 @shayestegan98 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 بین هزاران دیروز و میلیون ها فردا
🌿 فقط یک امروز وجود دارد
👈 امروز را از دست نده
🌺#روز _خوب ساختنی است
☀️"صبحتون درخشان"☀️
🌈 @shayestegan98 🌺🍃