eitaa logo
بانوان شایسته
321 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
865 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان شایسته
#رمان_دایرکتی_ها 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
از بچگی درس خوندن رو دوست نداشتم بخاطر پدر و مادرم مجبور شدم تا لیسانس ادامه بدم... بعدش رفتم سراغ کلاسهای هنری خیاطی،خطاطی... هر هنری رو که یاد میگرفتم برا خودم و اطرافیانم انجام میدادم اما دوست نداشتم برم سرکار.. آرامشی که تو خونه بود رو دلم نمیخواست با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم هر روز بعد از انجام کارهای روزانه میرفتم سراغ گوشی.. تقریبا تا عصر سرگرم مجازی میشدم.. فعالیتم توی اینستا بیشتر بود،راه به راه پست میذاشتم استوری که خوراکم بود..! یه روز یکی از فالورام به اسم افشین پستی در مورد داروهای گیاهی برای پوست گذاشته بود پست خیلی خوبی بود،میخواستم دارو رو برای صورتم استفاده کنم نحوه استفاده رو خوب متوجه نشدم براش کامنت گذاشتم و سوالمو پرسیدم یه روز گذشت اما جواب نداد.. تعداد لایکاش زیاد بود و خیلیا کامنت گذاشته بودند گفتم لابد هنوز وقت نکرده جواب بده روز بعدش دیدم اومده تو دایرکت و پیام گذاشته.. [سلام حال شوما؟ عذر میخوام تو خصوصی مزاحم شدم و خیلی بیشتر عذر میخوام که شما بانوی محترم رو در انتظار جواب گذاشتم..] بعدش نحوه استفاده رو خیلی خوب و کامل توضیح داده بود نمیدونم چرا اومده بود دایرکت.. خواستم جوابشو ندم اما دیدم دور از ادبه جواب کسی رو که انقدر محترمانه صحبت کرده رو ندم! خلاصه مجبورشدم براش پیام بذارم تا گفتم سلام! آنلاین بود و جوابمو داد سلام خانومم😊 _ممنون بابت جواب سوالم،خیلی لطف کردید +خواهش بانوی محترم _خدانگهدار +عه چه زود خداحافظی! سوالی نداری؟! _نه دیگه..متوجه دستور استفاده شدم +اگه سوالی برات پیش اومد حتما ازم بپرس،خوشحال میشم کمکت کنم _بله،ممنون. خداحافظ +قطعا که پوست بانو خوب و زیبا هست اما امیدوارم پوستتون شفاف تر از همیشه بشه😉 خدانگهدار🌺 اینبار حس خوبی نسبت به طرز صحبتش نداشتم... چند روزی گذشت یه روز توی اینستا استوری گذاشتم دیدم سریع اومد دایرکت شکلک😍 فرستاده بود دیدم اما جوابشو ندادم.. یعنی نمیدونستم چی باید جواب بدم! پیام فرستاد جواب شکلک سکوته بانو؟! ادامه دارد.. @shayestegan98 💕
⁉️چگونه دخترم رو با حجاب آشنا کنم؟🤔 💡این دغدغه ی خیلی از مادرها هست که فرزندم رو چه طوری و از چه سنی با حجاب آشنا کنیم. 1⃣ برای فرزندتون صحبت کردن و بیان دلایل و فواید حجاب رو از ۵ یا ۶ سالگی شروع کنید. بهش بگید که: ✔️ چقد با حجاب زیبا میشه. ✔️ به ارزش و حیاش اضافه میشه. ✔️ بدی ها ازش دور میشن. ✔️ با حجاب خدا و حضرت زهرا(س) خیلی ازش راضی هستن. 2⃣ درسته که سن تکلیف از ٩ سال قمری هست. ولی آشنایی تدریجی با حجاب مسئله ی مهمی هست.از سن ۶ سالگی کم کم لباس های پوشیده تری رو براش انتخاب کنید. از ٧ سالگی با روسری های دخترونه موهاش رو بپوشونید. 🔸نکته:بعضی دخترها با روسری احساس خفگی می کنن و سختشون هست.اینجا وظیفه ی مادرهای گل هست که با روش‌های متنوع بستن روسری و با آرامش کمکش کنن تا عادت کنه. اینکار نیاز به لطافت و ملایمت زیادی داره. ... موضوع: رده سنی: منبع : سایت نمناک @shayestegan98
| نـــ✒️ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 . 🌱 . ■ نهم تیر ماہ سال ۱۳۵۷/۲۵۳۷■ مثل تمام روزهاے گرم و آفتابے تیر ماہ،بانوے آسمان روے سر حیاط سایہ انداختہ بود. چشم بہ عقب گرداندم و خوب اطراف را دید زدم! خبرے از مامان فهیمہ و ریحانہ نبود اما براے اطمینان خاطر،پاورچین پاورچین بدون دمپایے روے موزاییڪ هاے داغ قدم برمیداشتم. از ترس این ڪہ نڪند یڪهو حاج بابا هوس ڪند وسط ظهر بہ خانہ جلوس ڪند،روسرے حریرم را مرتب ڪردم. هرچند موهاے بافتہ شدہ ام روے ڪمر افتادہ بود! زبان دور لب هایم گرداندم،تنم تب داشت و گلویم عطش! احساس میڪردم قرار است بزرگترین خبط دنیا را مرتڪب شوم! قلبم بے تاب و بے قرار بہ سینہ ام مے ڪوبید،آهستہ نفسم را آزاد ڪردم و بہ راهم ادامہ دادم. باید ملتفت مے شدم آن پایین چہ خبر است،هرچند چیزهایے حدس میزدم! چند قدم ماندہ بہ پلہ هاے آجرے انبار صداے در حیاط بلند شد. از ترس لب گزیدم اما سریع بہ خودم آمدم. عادے روے برگرداندم ڪہ دیدم حاج بابا دارد در را مے بندد. آب دهانم را قورت دادم و نفس تازہ ڪردم. بیخود بہ دلم بد نیوفتادہ بود! خواست راہ خانہ را پیش بگیرد ڪہ چشمان میشے رنگش شڪارم ڪردند. مهلتش ندادم و زبان چربم را چرخاندم:سلام حاج بابا! خداقوت! خوش اومدین! و در همان حین با نازے دخترانہ بہ سمتش خرامیدم! ابرو بالا ڪشید و جواب داد:علیڪ سلام! این چہ وضعشہ؟! سپس با نگاهش پاهایم را نشانہ گرفت. پشت سرش ایستادم و ڪمڪ ڪردم ڪت قهوہ اے رنگس را از تن خارج ڪند. _منظورتون پاهاے برهنمہ؟! _بعلہ! گلو صاف ڪردم و رو بہ رویش ایستادم:اصلا حواسم نبود! مامان فهیم سرش درد میڪرد از بس گف سر و صدا نڪنین پا برهنہ تو حیاط دورہ افتادم! آهانے گفت ڪہ بوے طعنہ میداد. اخمے تحویلم داد و گفت:صد مرتبہ گفتم این گیسا رو ڪامل بپوشون! نسیہ عمل میڪنے؟! با دست بہ پشت بام همسایہ ها اشارہ ڪرد و ادامہ داد:دور و ور این حیاط صد جفت چِش هس! خوش ندارم همہ ے اهل محل بشینن از موهاے ڪمند دختر حاج خلیل حرف بزنن! سر بہ زیر انداختم و زمزمہ ڪردم:شرمندہ حاج بابا! آخہ... تحڪم در صدایش موج زد! _آخہ و ولے و اما و شعر و قصہ ندارہ رایحہ! دیگر ڪلامے بہ زبان نیاوردم،چند قدم دور شد و پا روے پلہ ے ورودے پذیرایے گذاشت! _هنوز واسادے ڪہ! مامان فهیمت یادت ندادہ چطور باید از مرد خونہ استقبال ڪنے؟! سر بلند ڪردم و لبخند زدم:الان بساط هندونہ و شربت خاڪ شیرتونو آمادہ میڪنم. با عجلہ بہ سمتش دویدم،ڪنارش ڪہ رسیدم ڪتش را بہ سمتم گرفت و گفت:اینو ببر داخل. میخوام بشینم حیاط. سرے تڪان دادم و ڪتش را گرفتم. بہ سمت حیاط عقب گرد ڪرد و ڪنار حوض نشست. دستش را داخل حوض برد و مشتے آب برداشت. از چهار پلہ ے ورودے ڪہ گذشتم صدایم زد:رایحہ! سر برگرداندم:بلہ حاج بابا؟! نگاهش بہ گلدان شمعدانے روے حوض بود. با یڪ دست ساقہ ے گل شمعدانے را نوازش میڪرد و با دست دیگر ریش هاے تقریبا پر پشت سیاهش را. _راجع بہ انبارے ام نسیہ عمل نڪن! اینم صد مرتبہ گفتہ بودم! دیگہ نبینم دور و ور انبار مے پلڪے! پس دستم را خواندہ بود! بہ چشم گفتنے اڪتفا ڪردم،شڪست خوردہ و رنجیدہ وارد خانہ شدم. از حرص پا روے زمین ڪوبیدم و بہ خودم نهیب زدم:خاڪ بر سر بے عرضہ ت! نتونستے یہ انباریو دید بزنے و بفهمے چہ خبره! با حرص ڪت حاج بابا را روے رخت آویز چوبے آویزان ڪردم و بہ سمت آشپزخانہ رفتم. باید یڪ سر بہ خانہ ے عمو باقر مے رفتم و سر و گوشے آب میدادم. از حاج بابا و مامان فهیم چیزے دستگیرم نمے شد. سر منشاء همان جا بود و ساڪنِ منفور خانہ! . ۹۸/۷ . ---------------------------------- . ✍🏻نویسندھ⇦لیلے سلطانے✨ . 👈🏻ڪپۍتنها با ذڪࢪنامـ نویسندھ وذڪࢪ ڵینڪ (http://) جایز است...🌿 . 🌸~°( @shayestegan98 )^^ . ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓ 🌿{ https://eitaa.com/joinchat/2832859169C1031acc0b0