eitaa logo
بانوان شایسته
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
832 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ روز اول کلاس بعد تعطیلات جزو خلوت ترین روزهای دانشگاه بود، جز عده معدودی که آمده بودند بقیه هنوز تعطیلاتشان را ناتمام می پنداشتند، از سمیرا و مرجان هم خبری نبود. سمیرا احتمالا خواب در کنج اتاقش را به چرت زدن در سر کلاس ترجیح داده و مرجان هم هنوز از سفر نوروزی اش بازنگشته بود. چند دقیقه ای دیر رسیدم، نمی توانستم چک کنم ببینم او آمده یا نه! استاد که اجازه ورودم را صادر کرد فقط فرصت کردم سرجایم بنشینم. دلم می خواست سر بگردانم و چشم بچرخانم ببینم آمده یا نه؟! نمی دانم چرا اینقدر آمدن و نیامدنش بعد آن اتفاق برایم مهم تر شده بود! کلاس به اتمام رسید اما از جایم تکان نخوردم تا بلکه رفتنش را نظاره گر باشم. همه از کلاس خارج شدن، اما هنوز صدای پای یک نفر به گوش می رسید. آخرین نفر... صدای قدم های محکم خودش بود! قلبم به تالاپ تولوپ افتاد، نفس عمیقی کشیدم و بی اختیار چشمانم را روی هم گذاشتم تا مبادا دست گل دیگری به آب دهم! منتظر شدم تا از صدای قدم هایش کاسته شود اما یک دفعه صدای قدم هایش در نزدیکی من قطع شد. سرفه ای کرد و با گفتن سلام، از جایم پریدم! باورم نمی شد این همان فرزام باشد؟! کت چرم اصلش عید در کنار شومینه ویلای لاکچری شان سوخته که کت کتان ساده به تن کرده؟! کفش های مارک دارش که قیمتش از دور داد می زد توی برف زمستان جامانده که کفش دیگری به پا کرده! نه از شلختگی خبری است و نه از بد تیپی! هنوز هم خوش تیپ است اما با تفاوتی به اندازه زمین تا آسمان! تیپ سابق اش نمی گذاشت مردم به راحتی از کنارش عبور کنند! اما الان تعداد دیدزدگان کاهش می یابد! کمی به خودم مسلط شدم و گفتم: بفرمایید! همانطور سر به زیر گفت: «ممنون بابت تلنگر!» " تلنگر! این بشر دیوانه است! او را مضحکه دست بچه ها کرده ام از آن به عنوان تلنگر یاد می کند! " _ببخشید تلنگر دقیقا تو کدوم قسمت جمله هام بود؟ +برادر لاکچری! شرمنده تر از قبل سربه زیر افکندم، یک آن حس کردم گر گرفته ام... آب دهانم را به سختی قورت دادم: «شما که اهل سکوت بودید الان رویه تغییر کرده! تیکه رو می ندازید زمین که صاحبش برداره؟!» لحن صدایش تغییر کرد: «این چه حرفیه! من حرفم کاملا جدی بود و صادقانه! مسئول باور شما نیستم.» باز گند زدم... سکوت چه گنجی بود که من از آن بی بهره مانده بودم. من من کنان گفتم: _عذر می خوام منظوری نداشتم. +خواهش می کنم. تسبیح خاکی لابه لای انگشتانش خودنمایی می کرد، نگاهم درگیر دانه های تسبیح شد. فرزام اندکی مکث کرد و سپس گفت: «از لاکچری بودن به خاک رسیدن کار ابراهیم هاست. نمیشه مثل اونا شد، یعنی کار من نیست. اما تا حدودی می تونم مزه مزه اش کنم. به امتحانش می ارزه... فقط حیف که دیر یاد خاکی شدن افتادم! یاد نکات ناب ابراهیم!» " ابراهیم ها! خاک... خاکی شدن! از چه حرف می زد؟! چرا علامت سوال های مرا بیشتر از قبل می کند! لابد فهمیده در حل او وامانده ام هی لج کرده و معادله را پیچیده تر می کند! " یاعلی گویان از کلاس خارج شد. حالت چهره اش، او را مردد نشان می داد. انگار می خواست کاری انجام دهد یا چیزی بگوید، آخر هم دو دو تا چهار تا کرد و باز هم سکوت! ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98 💕