┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_هشتم
تکه های پازل را کنار هم می چینم، یک تکه ناآشناست... تکه ابراهیم، تکه ی گمنام پازل..! ابراهیم که بود؟ خاک با ابراهیم چه سر و سری داشت؟! فرزام از کدام شخصیت صحبت می کرد که شبیه او شدن را انتخاب کرده بود، آنهم در این مدت کوتاه! حرفی که در دلش ماند و نزد چه بود؟ ذکر لبم شده فرزام... فرزام... فرزام... آه لعنت به من! اصلا چه شد فرزام شد جز دغدغه هایم! ادا و اطواری که دلم درآورده را نمی فهمم، عقل تخمه می شکند و فقط نظاره گر این ماجراست. عقل off شده و دکمه دل on! دلم می خواهد داد بزنم، کاش می توانستم دردم را به کسی بگویم؛ اما صدایی در درونم می گوید: "نشود فاش اسرار مگو!" فرزام اسرار مگو بود و باید مگو باقی می ماند، باید این راز را در دلم خاک می کردم. خاک، خاک، خاک..! همه چیز به خاک وصل می شود، به خاک ختم می شود؛ بوی خاک در فضا می پیچد! دست روی سینه گذاشتم و مدام ذکر " الا بذکرالله تطمئن القلوب " را تکرار کردم تا دلم آرام گرفت...
هنوز توی دانشگاه چادر به سر نشده ام، از متلک ها و مزه پرانی های بچه ها واهمه داشتم. علی که من را در بدو ورود به خانه بدون چادر دید بی مقدمه گفت: «نامحرم، نامحرمه!» جمله اش را چندین باره تکرار کردم و گفتم: «خب، منظورت؟!» یعنی پسرخاله مهبد جان و سوپری سر کوچه هر دو نامحرم اند! یعنی هم کلاسی و اساتید توی دانشگاه هر دو چی؟ نامحرم اند! کسی که این حجاب رو انتخاب می کنه دیگه جا و مکان براش فرقی نداره... اندر استند؟! افتاد؟!» گفتم: «علی تو ترشی نخوری یه چیزی می شیا... چه عجب برای اولین بار حرف حسابی زدی، باید این جملات ناب رو تو گینس ثبت کرد! الانم توقع بیجا مانع کسبه برو کنار...» من و علی باز به پرو پای هم پیچیده و در نهایت غش غش خندیدیم. می دانستم ممکن است در این راه حرف و حدیث ها بشنوم، اما دل به دریا زدم و خریدارش شدم...
.
.
خمیازه کشان از خواب بیدار شدم، نیم نگاهی به چادر اطو شده روی میز گوشه اتاقم انداختم، نور آفتاب روی چادرم مثل ستاره می درخشید، گل از گلم شکفت، با شور و شوق وصف ناشدنی آماده شدم. با گفتن بسم الله چادرم را سر کردم، زیر لب گفتم "برای رضای خدا حجاب سر می کنم قربه الی الله"
هنوز نیم ساعتی تا شروع کلاس زمان داشتیم، پیامک مرجان مرا به سمت بوفه کشاند. مرجان تا مرا دید، مات و مبهوت زل زد به چارقد مشکی ام، چند دقیقه ای را در همان حال ماند و آخر پرید ماچ و بوسه هایش را نصیبم کرد. سمیرا هنگ کرده بود باورش نمی شد، کم مانده بود چشمانش از حدقه بیرون بزند! پاستیل در بین دستان و دهان سمیرا روی هوا مانده بود. مسابقه بیست سوالی براه شد و من بی آنکه اجازه لب زدن به خوراکی ها را داشته باشم، یک به یک جواب سوال ها را شرح می دادم. از دور لبخند تلخ سارینا را روی لب های جیغ قرمزش که چند میز آن طرف تر، سمت در ورودی تک و تنها نشسته بود، می دیدم. در گوشی های دو به دو میزهای کناری و روبرویی را می دیدم، بی توجه به آنها پاسخگوی سوالات بچه ها شدم.
نگاه های تمسخرانه همه و همه خنجر به دلم می زدند اما قرار بود مصمم باقی بمانم در این راه و خم به ابرو نیاورم. در این روزهای چادر به سر شدنم لقب "جوزده" بالاترین رای را در دانشگاه به خود اختصاص داد! تیکه ها هرازگاهی نثارم می شد، یک گوشم در بود و یک گوشم دروازه... حرف های صدمن یا غاز دیگران برایم اهمیتی نداشت. باید صبر را یاد می گرفتم... صبر مادر را در برابر زخم زبان برای چادر مادر... ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98
✍️امام صادق عليه السّلام فرمودند:
كسي كه حاجت و خواسته اي را از خداوند مي خواهد، ابتدا بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستد، سپس حاجت خود را درخواست كرده و در آخر نيز بر محمّد و آل محمّد درود و صلوات بفرستد، پس بدرستي كه خداوند عزّوجلّ كريم تر و بزرگوارتر از آن است كه دو طرف (اول و آخر) دعاي او را اجابت نموده و حاجت وسط را اجابت نكند.
📚مكارم الاخلاق، ج ۲، ص ۱۹
🌸🍃 @shayestegan98
❤️ چرا امام مهدی(عج) را قائم می گویند؟
✨امام محمد باقر(ع) در پاسخ به پرسش ثمالی از علت نامگذاری آن حضرت به قائم- فرمود :
🔸 چون جدّم حسین علیهالسلام کشته شد فرشتگان با گریه و فغان به درگاه خداوند عزّ و جلّ فریاد برآوردند که: ای خدای و سرور ما! آیا از کسانی که برگزیده تو و فرزند برگزیده تو و بهترین آفریده تو را میکشند چشم می پوشی؟
🔹خداوند عزّ و جلّ به آنان وحی فرمود که: فرشتگان من! آرام گیرید؛ به عزّت و جلالم سوگند از آنان انتقام خواهم گرفت گرچه به طول انجامد.
🔸آن گاه خداوند عزّ و جلّ امامانِ نسل حسین علیه السلام را به فرشتگان نشان داد و فرشتگان بدان شادمان گشتند. در میان آنان یکی ایستاده بود و نماز می خواند. خداوند فرمود: با این قائم (ایستاده) از آنان انتقام می کشم!
📚 «بحارالأنوار، ج۵۱، ص ۲۸-میزانالحکمه، ج1، ص376»
🌸🍃@shayestegan98
#خنده_حلال
یه اصفهانی سرما میخوره...
بلافاصله پشتش قرص ميخوره، شربت ميخوره، آب نمك غرغره ميكنه، حليم ميخوره، آب جوش میخوره، بعدشم شلغم میخوره...
😂😳
ويروسِ مياد بيرون ميگه: خدا وَرِد داره
یه دِیقه اَمون بده، بذار بیبينم اِز كوجا بايِد برم بیرون....😂😂😂
🌸🍃@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_نهم
باران بهاری شرشر می بارید و چادرم را می شست. تنهایی مسیر مترو را در پیش گرفتم، هوا تاریک بود و شدت باران بیشتر از قبل می شد. قدم زدن زیر باران با همراه مشکی ام، لذت بخش ترین لحظات عمرم را می ساخت. یک لحظه کلاسور از دستم رها شد و پخش زمین... یک قدم عقبگرد کردم، یک نفر چفیه به دوش جلوی پاهایم سبز شد. رد نگاهم از چفیه به سمت چشمانش حرکت کرد! خودش بود، این چشم ها و ماه گرفتگی کنارش، همان چشمان علامت سوال ذهن من است! زلزله ۸ریشتری در دلم به پا شد... باید آتشنشانی و امداد، همه و همه به صف می شدند و به داد این دلم می رسیدند. صدایش هشدار ضربان قلبم را به صدا درآورد...
_سلام.
من من کنان گفتم:
+سلام!
کلاسور را مقابل چشمانم گرفت.
_بفرمایید.
+خیلی ممنون.
_خواهش می کنم.
دقایقی نگاهش روی مشکی آرام من متوقف شد، یک لحظه نفهمیدم چه شد؛ اختیار چشمانم از دست رفت! لنز چشمانم روی لنز چشمانش متوقف شد، نگاهمان در هم گره خورد؛ آنی چشمانش را به زمین دوخت! یاد آن سرمشق دفتر گمشده افتادم، حجب و حیا! از خجالت گونه هایم سرخ شد، گر گرفتم و به زمین خیره شدم. دستپاچه گفتم: بازم ممنون خدانگهدار. رمزش "یاعلی" بود، باز هم یاعلی گویان راهش را در پیش گرفت.
صدای تالاپ تولوپ قلبم گوش هایم را کر کردند. دیگر نقش بازی کردن بی فایده بود، فرزام کار دلم را ساخته بود! به بخت خود لعنت می فرستادم، گریه هایم به هق هق تبدیل شد. متنفر بودم از علاقه یک طرفه! مثل جاده ی بی برگشت می ماند! یک لحظه مهبد دخترکش از ذهنم عبور کرد، وای... مهبد! یعنی نفرین او دامنگیرم شده بود؟! قدم هایم آهسته تر شدند تا به خانه برسم موش آب کشیده شدم. از بهار بعید بود اینهمه بی وقفه دست و دلبازی... جای پای پاییز نهاده بود! گویا کسی به بهار گفته بود پشت چشمت ابروست و بهار خانوم هم اشکش دم مشکش شده و اختیار از دست داده بود.
بعد حال و احوال با اهل خانه، بی آنکه معده را مهمان آبگوشت مادر پز کنم، به منطقه ی امن همیشگی ام پناه بردم. سجاده سبز دوای دردم بود... آرام تر که شدم، دست به دامان پهلو شکسته شدم، صبر .... صبر مادر... صبر در برابر این عشق نافرجام!
هر جور که می شد باید فکر و ذکر فرزام را از خود دور می کردم. توی محوطه دانشگاه یک جا بند نمی شدم تا مبادا چشمم برای یک لحظه هم که شده به فرزام بیفتد اما مگر فراموشی ممکن بود، آنهم فراموش کردن کسی چون فرزام با تمام علامت سوال ها و سوژه هایی که در ارتباط با او بود! نمی دانم شاید من هم مثل سارینا بتوانم بزودی او را از خاطرم محو کنم و از دلی که صاحبخانه اش شده بیرونش کنم. شاید... شاید اصلا عشق و دوست داشتنی در کار نباشد، یه حس زود گذر مهمان دلم باشد! نمی دانم به قول اشرف خانم همسایه محترمه سر خودم شیره می مالم یا واقعا حسم آبکی هست و از همان عشق های لحظه ای و ساعتی! آه... آه از این دل زبان نفهم که سرخود شده و بیچاره ام کرده، کاش می شد دل را تبعید کرد آنهم تا ابد، به سرزمینی دور... کاش تبعید را ممکن بود... کاش..! هر چه که هست خدا خدا می کنم این ترم به چشم برهم زدنی تمام شود تا دل من بیشتر از این از دست نرود. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98
🌸 #بهترین_قلب
قلبی که هیچگاه از صداقت خالی
نمیشود
🌸 #بهترین_مردم
کسی که بخاطر خدا دوستت دارد و
فراموشت نمیکند
🌸 #بهترین_روز
روزی که در آن بهترین باشی
🌸 #بهترین_هدیه
دعای خیری که برایت می شود و تو
نمیدانی
🌸🍃 @shayestegan98
🌺 امام سید علی خامنه ای:
این مسئله [ #کرونا ]
مدتی نه چندان طولانی برای کشور وجود خواهد داشت و سپس رخت برمیبندد اما #تجربیات حاصل از آن و فعالیت مردم و دستگاهها که به مثابه "یک رزمایش عمومی" است، میتواند به عنوان
یک دستاورد باقی بماند!
[+ از بالا نگاه کردن را بیاموزیم! ]
🌸🍃 @shayestegan98
💢سهلانگاری در شیوع بیماری حرام شرعی است
🔸حضرت آیتالله العظمی خامنهای با تأکید بر رعایت دستورالعملهای بهداشتی و توصیه پزشکان فرمودند: «یقیناً هر چیزی که کمک کند به سلامت جامعه و عدم شیوع این بیماری، یک حسنه است؛ در نقطهی مقابل هر چیزی که کمک کند به شیوع این بیماری، یک سیّئه است. خدای متعال ما را موظّف کرده که نسبت به سلامت خودمان و سلامت دیگران، سلامت مردم، احساس مسئولیت کنیم ۱۳۹۸/۱۲/۱۳
⬅️ حواسمون باشه: هر اقدامی که جان خود یا دیگری را در معرض آسیب قرار میدهد، حرام و مسئولیتآور است و ضمان شرعی دارد.
🌸🍃 @shayestegan98
🌺🌺🌺 کجای قرآن ازامام علی(علیه السلام) گفته است!!!
♦️روزی معاویه «لعنةاللهعلیه» وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : آیا می دانی که ابن عباس تفسیر قرآن می کند؟
♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟!
♦️گفتند: آیات را به نفع علی بن ابیطالب تفسیر می کند و ما از این قضیه شاکی هستیم!
♦️معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم.
♦️ معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید!
بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت:
♦️ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟!
🌺ابن عباس گفت :
معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟
"انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد" این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت :
رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است!
ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟!
🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا" بگو این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون" معاویه این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم!
ولی حتما این را باید بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم" معاویه بگو این آیه در حق کیست؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید،
ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : "وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا" بگو ببینم این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید.
ولی باید همین را تفسیر کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این قصه قصه ی علم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند،
ولی لازم است حتما این را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" بگو به من که این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند،
ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم !
آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک" این آیه دیگر برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم!
ولی این را حتما باید بازگو کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم" معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟
معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است
ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را !
🌺 ابن عباس از جا بلند شد و گفت:
معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب علیه السلام نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟!
معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان "اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها
ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب علیه السلام است!
معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟!
🌺ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی علیه سلام در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود:
زمین ! ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر!
معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت:ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود...
📚بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۲۵
🌸🍃 @shayestegan98
👈الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ.
🌸🍃 @shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_سی_ام
حال و حوصله هیچ کاری را نداشتم جز خواندن کتاب های ردیف شده در کتابخانه، همانطور که مشغول خواندن بودم، سمیرا پشت هم پیام می داد: «دلم برات لک زده جونم، می خوام ببینمت نمی تونم!» بی حوصله برایش تایپ کردم: «خودتو لوس نکن... حوصله ندارم برو سر اصل مطلب.» جواب داد: «اصل مطلب را گفتم اما دوست بی ذوقم توجه ننمودی! همو ببینیم دیگه؟» بالاخره با شیرین زبانیش مرا راضی کرد. بعد امتحانات همدیگر را ندیده بودیم، دلم برایش لک زده بود.
آفتاب مستقیم فرق سر را نشانه می گرفت و می تابید، نشانه گیریش در حال گیری ماهرانه بود؛ آدم ها را گرمازده می کرد، عده ای را مهمان خاک شیر و عده ای را راهی دکتر و دوا... زودتر از سمیرا رسیدم، زل زدم به تابلویی کوچک که روی دیوار کافی شاپ نصب شده بود؛ یک تصویر زیبا که من را در خود محو کرده و سوق داده بود به سمت فکر و خیال... سمیرا با مانتوی گلبهی رنگ و شال گلدار زیبایش جلوی رویم ظاهر شد: «دختر کجا سیر می کنی دقیقا؟! از کیه دارم صدات می کنم. کر شدی احیانا! گفتم جلو روت وایسم ببینم چشمات سالمه یا کورم شدی!» دست از زیر چانه برداشتم و گفتم: «هم گوشام می شنوه، هم چشمام به کوری چشم دشمن می بینه!» بین ابروهایش گره نقش بست: «بی مودب حالا من شدم دشمنت!» خنده بعد از مدتها با لب هایم آشتی کرد، از دستم نیشگون گرفت و گفت: «مشکوک می زنیا... نگو نه که می زنمت!»
_وا مشکوک چرا خانم مارپل؟
چیزی نگفت و شروع کرد به سفارش دادن بستنی و کیک شکلاتی. کامم به لطف سمیرا داشت شیرین می شد که گفت:
_از اولش بگو..
+از اول چی؟
_خودتو نزن به اون راه، چشمات داد می زنه!
+چشمام چه دادی می زنه؟
_عین شین قاف!
قاشق بستنی از دستم رها شد و روی میز چوبی افتاد. من که چیزی بروز نداده بودم، سمیرا چه تیز بود که پی به حال دلم برده بود. خندید و گفت: «برق چشمات از ده فرسخی مشخصه...» مجدد نگاهم به همان تابلو خیره شد، اندکی مکث کردم و سپس به حرف آمدم: «خودمم نمی دونم چی شد، اما یه چیزی تو وجودش هست که منو جذب خودش می کنه...»
_خوشگل و جذابه دیگه!
نگاهم را از تابلو گرفتم، اخم هایم در هم رفت.
+سمیرا تو که از جیک و پوک من خبر داری! عکس مهبد رو مگه ندیدی! زشت بود؟ کچل بود؟ پول نداشت؟
اگه به اینا بود که تا الان با مهبد عروسی کرده بودم.
_من تسلیم! ببخشید غلط کردم.
+اگه عاشق زیباییش شده بودم از همون روز اول وا می دادم. اما من به مرور، وقتی شناختمش جذبش شدم. اذیت شدنش اذیتم کرد، سکوتش اذیتم کرد... صبرش... ص ب ر...
_الهی عزیزم. چی کشیدی تو این مدت...
آهی کشیدم و گفتم:
+اما دیگه مهم نیست.
_چرا؟
+یک درصدم احتمالا دو طرفه بودن این حس رو نمی دم، فرزام از من خیلی سرتره... باید این حس تو وجودم خفه بشه!
"یک طرفه! از کجا معلوم؟ نگاه فرزام زیر آن باران یک طرفه بودن را تکذیب می کرد، نمی کرد! نه! نه! شاید توهمی بیش نباشد!"
_انقدر سطحی نگر نباش، اگه قیافه برای فرزام مهم بود که سارینا رو از دست نمی داد...
+نمیدونم هر چی که هست باید بجنگم با این حسی که بی اجازه تو وجودم رخنه کرده... فراموشش می کنم...
_می تونی؟
+باید بتونم!
دلم برای دلم می سوخت، دردی که به آن مبتلا شده بودم درمانی نداشت. تب کرده بودم و مراجعه به طبیب الزامی بود اما فقط یک طبیب از پس معالجه من بر می آمد. طبیبی که هم درد من بود و هم درمان درد! چه شب ها که تا سحر با گریه سر نشد... چه آهنگ ها که چندین و چند باره از هندزفری شنیده نشد، چه دستمال ها که فدای پاک کردن اشک چشم ها نشد و چه خون دلها که از برای او نخوردم. ذره ذره آب شدم و دم نزدم... باید کاری می کردم کارستان..باید کاری می کردم تا دل مشغول دل نشوم! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98
✍مرحوم اسماعیل دولابی :
🌸صلوات خیلی کارها می کند
ظرف انسان را بزرگ می کند
صلوات به آدم قوت می دهد
👌هم در امر آخرت و هم در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند صلوات در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند . صلوات هم در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی ، اگر دیدی تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی صلوات بفرست ، دوباره نطقت باز می شود .
❁اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّـدٍ وآل مُحَمَّد❁
🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله بزودی میگیم:
مهــــــدی فاطمه آمـــد😍
👌فوق العاده زیبــــ💖ــــا
🌹تقدیم به شما عزیزان همراه کانال
🌸🍃 @shayestegan98
01.Hamd.04.mp3
2.31M
📌 خدا مالک روز قیامت است، مگه خدا مالک دنیا نیست؟!
💕اگر آنی کند نازی، فرو ریزد قالب ها💕
🌸🍃 @shayestegan98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دختر ارمنستانی که شیعه شده وبشنوید بقیه ماجرا را از زبان خودش....
چقدر خدا بهمون نعمت داده و قدرش رو نمی دونیم...
🌸🍃 @shayestegan98