🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_دوم
هر اندازه گرمای شهریور فزونی می یافت، فضای ابرهای تیره که بر مرزهای ایران و عراق سایه افکنده بود، بیشتر رو به تیرگی می رفت.
تا اینکه صدام معدوم در روز ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ طی نطقی در مجلس عراق، قرارداد سال ۱۹۷۵ الجزایر بین دو کشور را به طور یک جانبه لغو کرد.
او متن قرارداد مزبور را در برابر دوربین تلویزیون پاره و هشدار داد که ایران حق کشتیرانی در اروند را ندارد و عراق حاکمیت نظامی خود را بر این آبراه اعمال خواهد کرد.
در پی سخنان صدام ، ارتش عراق در مناطق مهران و قصر شیرین و همچنین پاسگاه های برزگان، سوبله، صفریه، رشیدیه، طاووسیه، دو برج و فکه عملیات 'تجاوز کارانه انجام داد که با واکنش سریع و به موقع خلبانان جان برکف پایگاه هوایی دزفول مواجه شد. هواپیماهای جنگنده و بمب افکن ارتش جمهوری اسلامی ایران با حمله به مواضع نیروهای متجاوز بعثی تا اندازه ای مانع پیشروی آنها شدند.
#شهید_لشکری درهمان روز به فرماندهی پایگاه اعلام آمادگی کرد تا در عملیات هوایی علیه متجاوزان بعثی وارد عمل شود.
آنگاه #حسین صبح پنجشنبه برای آخرین بار از دزفول با هسمرش تماس گرفت تا حال علی را جویا شود و با او خداحافظی کند.
هنگام این گفت و گوی تلفنی، اشک سراسر وجود همسر جوان را فراگرفت، و دست علی اکبر چهار ماهه را در درست گرفت و او را نوازش داد. آشوب و دلهره نسبت به سرنوشت همسرش او را به شدت نگران کرده بود. هرچه از او خواهش کرد تا با آمدن او به دزفول موافقت کند، اما او نپذیرفت که همسر به دزفول برود.
آن شب کلافه بود و دلشوره داشت و به همین دلیل چشمان او به خواب نمی رفتند.
#ادامه_دارد ...
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_سوم
#حسین_لشکری بامداد روز پنجشنبه با صدای زنگ ساعت از خواب برخاست و پس از اقامه فریضه نماز، لباس خلبانی بر تن کرد و به گردان پرواز رفت.
او همراه سرگرد ورتوان برگه مأموریت را باز کرده و هر دو برای هماهنگی به اتاق توجیه رفتند.
#لشکری پیشنهاد کرد که هنگام ورود به خاک عراق در ارتفاع پایین پرواز کنند و با فاصله هدف را رد کرده و هنگام بازگشت به خاک خودمان اهداف مورد نظر را مورد حمله قرار دهند. ولی سرگرد ورتوان که فرماندهی عملیات را به عهده داشت این پیشنهاد را نپذیرفت و قرار شد در ارتفاع هشت هزار پایی و با سرعتی حدود ۹۰۰ کیلومتر در ساعت عملیات آغاز شود.
هر دو پس از توجیه لازم به اتاق تجهیزات پروازی رفتند، و خود را برای پرواز آماده کردند .
هواپیمای فانتوم #لشکری مسلح به راکت بود و لیدر او ورتوان بمب رها می کرد.
پس از بازدید از هواپیما از نظر فنی، فرم صحت دو فروند هواپیما را امضا کرده و به مکانیسین پرواز دادند و لحظاتی بعد هر دو هواپیما سینه آسمان را شکافتند.
#ادامه_دارد ...
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_چهارم
در آن بامداد #لشکری و سرگرد ورتوان دومین دسته پروازی پایگاه دزفول بودند که در خاک عراق به عملیات رفته بودند.
دسته او با حملاتی که انجام داد، پدافند موشک عراق را هوشیار کرد. لذا به محض عبور آن دو هواپمیا از مرز نقطه هدف را شناسایی کردند. گرد و غبار ناشی از شلیک توپخانه عراق وجود هدف را مشخص کرده بود.
هر دو برای شیرجه آماده بودند.
در پناه تپه ای چندین دستگاه تانک و نفربر استتار شده بودند.
#لشکری از لیدر پرواز اجازه زدن هدف را می گیرد.
قرار بود هر دو به صورت ضربدری از چپ و راست یکدیگر را رد کرده و هدف ها را منهدم نمایند.
#لشکری زاویه مخصوص راکت را به هواپیما داد و نشان دهنده مخصوص را روی هدف تنظیم کرد ولی ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد و #حسین_لشکری فرمان کنترل را از دست داد.
نمی دانست چه بر سر هواپیما آمده است.
کوشید هواپیما را که در حال پایین آمدن بود کنترل کند.
او در وصف آن حادثه می گوید: « به هر نحو توسط پدال ها سکان افقی هواپیما را به سمت هدف هدایت کردم. در این لحظه ارتفاع هواپیما به شش هزار پا رسیده بود.
چراغ هشدار دهنده موتور مرتب اخطار می داد.
شاسی پرتاب راکت ها را رها کردم.
در یک لحظه ۷۶ راکت روی هدف ریخته شد و جهنمی از آتش زیر پایم ایجاد کرد.
از این که هدف را با موفقیت نشانه گیری و بمباران کردم بسیار خوشحال بودم ولی می دانستم با وضعیتی که برای هواپیما پیش آمده قادر به بازگشت نیستم.
در حالی که دست چپم روی دسته گاز موتور بود دست راستم را به سمت دکمه ایجکت بردم.
دماغ هواپیما در حال شیرجه بود و هر لحظه زمین جلوی چشمانم بزرگتر می شد.
تصمیم نهایی را گرفتم و با گفتن #شهادتین دسته ایجکت را کشیدم و از اینجا به بعد دیگر چیزی یادم نیست.»
#ادامه_دارد ...
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_آخر
وقتی #حسین چشمانش را باز کرد همه چیز تیره و تار بود.
به زحمت می دید که سربازان مسلح عراقی به صورت نیم دایره او را محاصره کرده اند.
دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که اسلحه ندارد و تسلیم است.
ستوانی به او نزدیک شد و دستش را گرفت و کمک کرد تا چتر و جی سوت را از خودش جدا کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند).
دود غلیظی همراه شعله از پشت تپه هوا بلند بود و لاشههواپیما دقیقاً روی هدف افتاده بود و با بنزین زیادی که داشت منطقه وسیعی را به آتش کشیده بود.
این تجهیزات عراقی ها بود که در آتش خاکستر می شد.
#لشکری با نگاه به این صحنه لبخند رضایتی به لب آورد و به آسمان خیره شد. گویی از خدای خود برای این پیروزی تشکر می کرد.
عراقی ها اولین اسیرشان را گرفته بودند و با تیراندازی هوایی و هلهله ابراز شادی می کردند.
سربازان عراقی چشمان حسین را بسته و سوار خودروی نظامی کردند.
کم کم بدنش سرد می شد و درد ناشی از پریدن از هواپیما آشکار می شد.
بند چتر در حال بیهوشی پوست گردن او را کنده بود.
باز بیهوش شد.
وقتی چشم باز کرد، یک دکتر عراقی را در بیمارستان دید .
به انگلیسی به او می گوید: تو سالم هستی، ما با اشعه ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط کوفتگی دارید که آن هم خوب می شود.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#همسرانه
#خاطره
#یادت_نره_من_برگشتم
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.
توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد.
یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.
تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد.
من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم.
بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم.
یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.
هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم.
لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید.
کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید.
گفت خانم من را یادت رفته بود؟
از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت :
#یادت_نره_من_برگشتم
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🥀 🌹🕊
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم
🌹 #شهید_حسین_لشگری
خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
#قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
✍️خاطرات دردناک. رزمنده آزاده ناصر کاوه.
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#همسرانه
#خاطره
#یادت_نره_من_برگشتم
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.
توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد.
یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.
تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد.
من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم.
بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم.
یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.
هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم.
لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید.
کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید.
گفت خانم من را یادت رفته بود؟
از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت :
#یادت_نره_من_برگشتم
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🥀 🌹🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#پله_های_جدایی
لحظه #شهادتش تلخ ترین لحظه زندگی ام بود.
نوزدهم مرداد سال 88 بود.
شام خورده بودیم و #حسین می خواست نوه مان محمد رضا را به بیرون ببرد.
حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت.
گفت می خواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم.
من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفه اش بلند شد.
بخاطر شکنجه هایی که شده بود حال بدی داشت و همیشه سرفه می کرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود.
پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم.
حالت خفگی پیدا کرده بود.
به سختی نفس میکشید.
دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود.
دنیا برایم تیره و تار شد.
چشمان #حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس میکرد ...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
🌹 🌹🕊
میدانید ۶۴۱۰ روز اسارت یعنی چه؟
میدانید 18 سال گذران عمر در سلولهای انفرادی رژیم بعث چه طعمی دارد؟
✍️اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه ها بود. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت..
راوے : #همسر_شهید
#شهید_سرلشگر_خلبان_حسین_لشگری
#سیدالأسرای_ایران🌷
📷 تصویر پایین: دیدار #شهيد_حسین_لشگری با رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۷۷/۱/۱۹
🌴 رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر "حسین لشگری" فرمودند: " لحظه به لحظه رنجها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید...
🌷۱۹ مرداد – سالروز شهادت "سیدالاسرا"
🇮🇷🕊 سرلشکر خلبان #شهید_حسین_لشگری 🕊🇮🇷
لقب: سیدالاسرای ایران
تولد: ۲۰ اسفند ۱۳۳۱ – ضیاءآباد تاکستان قزوین
شهادت: ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ – تهران
مدفن: بهشت زهرا (س) تهران
یگان: نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
سمت: خلبان شکاری اف-۵
🌷 شهید لشگری یکی از مقاومترین و استثناییترین اسرای جنگ تحمیلی بود که:
🔹 پس از ۱۲ مأموریت رزمی در دفاع مقدس، به اسارت نیروهای بعثی درآمد
🔹 ۱۶ سال اسارت را تحمل کرد که ۸ سال آن در انفرادی و بدون اطلاع صلیب سرخ بود!
🔹 در سال ۱۳۷۷ به وطن بازگشت و در سال ۱۳۷۸ با حکم فرمانده کل قوا به درجه سرتیپی و سپس سرلشکری نائل شد
🔹 در ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ بر اثر عوارض سخت اسارت، به شهادت رسید 💔
#اربعین
#امام_حسین
#کربلا
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
میدانید ۶۴۱۰ روز اسارت یعنی چه؟
میدانید 18 سال گذران عمر در سلولهای انفرادی رژیم بعث چه طعمی دارد؟
✍️اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، وقتی رفت 28 ساله بود، وقتی برگشت 47 سال از عمرش می گذشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه ها بود. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... اینها گوشه ای از صحبت های خانم حوّا لشکری همسر سرلشکر خلبان شهید حسین لشگری است؛ درد روزهای نبودن و 18 سال اسارت همسر کم کم داشت به دست فراموشی سپرده می شد که شهادت برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت..
راوے : #همسر_شهید
#شهید_سرلشگر_خلبان_حسین_لشگری
#سیدالأسرای_ایران🌷
تصویرے از دیدار #شهيد_حسین_لشگری با رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۷۷/۱/۱۹
بہ مناسبت سالگرد شهادت ۱۹ مرداد ۱۳۸۸🌷
#سیدالأسرای_ایران
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم
🌹 #شهید_حسین_لشگری
خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت
#قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
🌹حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
🌹سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندش صلوات