eitaa logo
شهدای مدافع حرم
481 دنبال‌کننده
46.1هزار عکس
37.2هزار ویدیو
83 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
✍دست‌نوشته سردار شهید محمدحسین یوسف الهی در فراق شهید حمیدرضا مظهری صفات قسمت دوم... 🔹هر وقت می خواهم کاری را شروع کنم جایت را خالی می بینم بچه ها همه تو را درک کرده بودند همه آن ها که با تو بودند و همچون مادری برای سنگرشان بودی و وقتی رفتی احساس یتیمی می کردند و خدا این مصیبت را به آنان سبک کرد. 🔸حمید جان آن وقت که بچه بودم با هم به مسجد می رفتیم برای قرآن وقتی کمی از آن موقع گذشت با هم همکلاسی بودیم و هم فوتبالی و وقتی بزرگ تر شدیم در چادر شکار تانک پاسگاه زید گیلان غرب و فکّه و دیگر نبودی بودی ولی از من جدا بودی به هر حال همیشه با هم بودیم. 🔹در آن دنیا مرا فراموش نکنی ای پاک و ای کوچولوی بزرگوار و ای هادی سربازان امام زمان عجل الله در عملیات والفجر یک... 🔸و شهید مظهری صفات درجه ات متعالی باد. 🌹آدرس مزار مطهر شهید علیرضا مظهری صفات گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۵ شماره ۴۱... 🌹آدرس مزار مطهر شهید حمیدرضا مظهری صفات گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۵ شماره ۴۲... 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✍خنده رویِ گریان... 🔹صبح بچه ها چشمشان به پوتین های تمیز و براقشان افتاد تعجب کردند شب که خوابیده بودند کفش هایشان گِلی بود صدای پسر شوخ طبع و بذله گوی گردان بلند شد کی بوده این قدر اخلاص داشته کفشای ما رو تمیز کرده بچه ها کدومتون بودین شیخ کار تو بوده نه کار من نیست مَمَّد نکنه کار توئه نترس ریا نمی شه بگو نه بابا من که خواب بودم پس کار کی بوده هیچ کس گردن نگرفت و هیچ کس متوجه نشد کار چه کسی بوده است تنها فرمانده بود که جواب این سؤال را می دانست اما سکوت کرد و حرفی نزد. 🔸اواخر جنگ شد فرمانده برای نیروهایش صحبت می کرد از معنویت و اخلاص رزمنده ها می‌گفت ضمن صحبت هایش خاطره ای از علیرضا که در عملیات بیت المقدس ۷ شهید شده بود تعریف کرد فرمانده گفت ساعت دو نیمه شب بود رفتم به نیروها سرکشی کنم دیدم کسی کنار بهمنشیر نشسته و مشغول کاری است و در خلوت خودش گریه می کند و اشک می ریزد. 🔹با خودم گفتم نکنه مشکلی براش پیش اومده و غم و غصه ای داره به آرامی از پشت نخل ها جلو رفتم در نور مهتاب چهره اش را دیدم علیرضا بود کفش های بچه ها را کنارش گذاشته و یکی یکی در آب می شست و گریه و مناجات می کرد. 🔸نمی خواستم مزاحم حالش شوم بدون این که خلوتش را به هم بزنم از او دور شدم صبح که بچه ها بیدار شدند و کفش های تمیز را دیدند علیرضا با روحیه ی شوخ طبعی همیشگی اش گفت می بینم یه نفر مخلص بین ما بوده و کفش های ما رو تمیز کرده کار کی بوده رو کرد به یکی از بچه های طلبه و گفت کار تو بوده شیخ و او گفت نه گفت پس حتما کار فلانی بوده... 💢منبع چلچراغ آسمان میهن...
✍خنده رویِ گریان... 🔹بذله گو و طناز بود به قدری شلوغ کرد که ذهن هیچ کس به سمت خودش نرفت و کسی به او شک نکرد ظاهرش این گونه نشان نمی داد در جمع خودش را جور دیگری نشان می داد هیچکس به ذهنش هم خطور نمی کرد این گونه باشد. 🔸چند سال بعد از شهادت علیرضا یکی از دوستانش همین خاطره را بازگو کرد یکی از همرزمانش که در جمع نشسته بود در تأیید حرف او گفت از علیرضا خوشم نمی آمد نمی دانستم چرا بچه ها این قدر دوستش دارند اهل شوخی و خنده بود ولی موقع کار کردن کارها را گردن دیگران می انداخت. 🔹تا این که یک شب یک ساعت مانده به اذان صبح بیدار شدم هنوز نیم ساعتی مانده بود که بچه ها بیدار شوند به سمت وضوخانه گردان رفتم. 🔸احساس کردم صدای زمزمه ای از وضوخانه می آید صدای شستشو هم بود تعجب کردم با خودم گفتم کیه که این وقت شب سرویس ها رو نظافت می کنه آرام جلو رفتم دیدم علیرضاست سرویس ها را نظافت می کرد در حال خودش بود و اشک می‌ریخت مزاحم خلوتش نشدم آرام دور شدم و کنار تانکری وضو گرفتم از آن موقع نظرم نسبت به او عوض شد. 💢منبع چلچراغ آسمان میهن...