✍شهید شناسی معرفی عارفی در دل لشکر خون خدا سردار شهید علی ماهانی...
🔹سردار سرافراز سپاه اسلام و لشکر ۴۱ ثارالله شهید علی آقا ماهانی کرمانی مردی برخاسته از کویر که دلش به گستردگی کویر و روحش به التهاب روزهای گرم سرزمین زادگاهش بود زاده پاییزی سال ۱۳۳۶ دیار کریمان که مرداد سال ۱۳۶۲ در قلاویزان خلعت زیبای شهادت بر تن کرد.
🔸و حال ای قلاویزان سخن بگوی و بگو چه رازها در سینه داری از آخرین روضه حضرت زهرا سلام الله توسط عارف بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله که با تنی رنجور و زخم برداشته به ملاقات با خدا رفت سخن بگو...
🔹ای قلاویزان حرف بزن و با خود زمزمه کن آنچه را که در سینه داری و ناگفتههایت و بغضهایت را ترجمه کن و شهادت بده که مردان مردی که در دامن تو در ارتفاعات کله قندی مهران با لبان تشنه در آن گرمای سوزان و در حالی که بر پشت پیراهنهایشان نوشته بودند میرویم تا انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله بگیریم و خط سرخ شهادت همچنان باز باشد.
🔸ای کاش سلولهای انفرادی پادگان نظامی کازرون فارس پرده از حجابها کنار میزدند و میگفتند که علی آقا ماهانی که بود.
🔹ای کاش اتوهای شکنجه ساواک شهادت میدادند هر وقت بر بدن نحیف علی آقا وارد میشدند بجز تلاوت قرآن چیز دیگری از او نمیشنیدند.
🔸و آن تن نحیف مجروح مستجاب الدعوه چهارده سال دل کندن از قلاویزان را نداشت اما مأوایش گلزار شهدای کرمان هم بی تابش بود تا او را با پیراهن خاکی اش در دل خود جای دهد و پناه و مأوای مردمان دیارش باشد.
🌹آدرس مزار مطهر شهید علی ماهانی گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۴ شماره ۴۴...
#شهید_علی_ماهانی
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍روایتی کم نظیر از شهید مستجابالدعوه حافظ قرآن سردار شهید علی ماهانی...
💢پاشنه چوبی شهید علی ماهانی...
🔹به سنگر اپراتوری مخابرات رفته بودم دیدم علی آقا یک دستش را روی پوتین گذاشته و نخی را به سوزن کرده و با دست دیگرش در حال دوختن پوتین است.
🔸چون یک پایش پاشنه نداشت چوبی تراشیده بود و گذاشته بود جای پاشنه اش و این چوب که کار پاشنه را می کرد گاهی کج می شد و موجب پاره شدن وصله ته پوتین می گردید لذا دائما ًدر حال وصله کاری بود.
🔹با این وضعیت با اصرار زیاد به او گفتم علی آقا توی انبار پوتین هست شما چرا با این زحمت داری پوتین می دوزی چند سال داری این پوتینُ به پا می کنی حال بگذارش کنار می رویم شهر می دهیم کفاشی درستش کنه.
🔸هر چه گفتم قبول نکرد رفتار او آدم را یاد مولا علی علیه السلام می انداخت که کفش پاره اش را وصله مجدد می زد.
💢راوی محمد رضا ایرانمش...
#شهید_علی_ماهانی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
انسی داشت با حضرت زهرا(س)
در شادترین لحظاتش با شنیدن
نامِ حضرت زهرا(س) بارانی میشد
وارد اتاقش که شدم روضه
یک نفره راه انداخته بود
گفتم: چرا گریانی؟!
گفت: برای مظلومیت حضرت زهرا(س)
شما هم وقتی شهید شدم
بیائید سر مزارم روضه
حضرت زهرا(س) بخوانید ..
#شهید_علی_ماهانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
💔
..
انسی داشت با حضرت زهرا سلام الله
در شادترین لحظاتش با شنیدن نام
حضرت زهرا علیها السلام بارانی میشد.
وارد اتاقش که شدم روضه یک نفره
راه انداخته بود. گفتم چرا گریانی؟..
گفت برای مظلومیت حضرت زهرا سلام الله...
بعد ادامه داد: "شما هم وقتی شهید شدم
بیائید سر مزارم روضه حضرت زهرا سلام الله بخوانید.
📚 روز تیغ
#شهید_علی_ماهانی
#فاطمیه
#حضرت_زهرا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
27.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهید مستجاب الدعوه...
💢سردار شهید علی ماهانی به روایت سردار حسنی سعدی...
#شهید_علی_ماهانی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
از همه هستی خودتان
در راه خدا بگذرید
دنیا ارزش ندارد؛
دنیا را بدهید به اهل دنیا،
دنیا را با عشق امامحسین(ع)
عوض نکنید ...
#شهید_علی_ماهانی
#فرمانده_مخابرات_لشکر۴۱ثارالله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🥀🕊سردار شهید علی ماهانی
🍃نام پدر : محمد حسن
🍃تاریخ ولادت :1336
🍃محل ولادت: کرمان
🍃تحصیلات : دیپلم
🥀تاریخ شهادت : 1362/5/8
عملیات والفجر 3
🥀محل شهادت : مهران
🥀مسئولیت: فرمانده واحد مخابرات لشکر 41 ثارالله کرمان
🥀🕊مزارشهید: بعد از 14 سال گمنامی تفحص میشوند و در گلزار شهدای کرمان آرام میگیرند
🍃🌸مختصری از زندگینامه سردار شهید علی ماهانی
🍃شهید علی ماهانی در سال 1336 در شهر کرمان بدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت در این شهر به پایان برد. علی رغم قبولی در دانشگاه ، به خدمت سربازی رفت تا مبارزه علیه حکومت پهلوی را از درون ارتش آغاز کند.
🍃 اقدامات انقلابی و ضد رژیم او در پادگان محل خدمت (کازرون) باعث شد تا توسط ساواک دستگیر و زندانی شود. او ماهها تحت شکنجه های دژخیمان شاه قرار داشت ولی هرگز لب از لب باز نکرد تا جایی که از طرف دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده بود.
🍃بعد از پیروزی انقلاب به فعالیتهای فرهنگی ومذهبی خود ادامه داد .شروع جنگ عراق با ایران برگ دیگری از جانفشانی های او برای نگهداری انقلاب بود . او با رها در عملیاتهای گوناگون مجروح ونقص عضو شد.اما همواره زندگی زیر آتش دشمن برای او شیرین تر بود .
🥀عملیات والفجر 3 در سال 1362 آخرین حضور این دلاور در میدانهای نبرد بود .علی آقا در این عملیات با شگفت انگیزترین مفهوم ایثار و از خود گذشتگی به شهادت می رسد و بقایای پیکر این سردار عارف بعد از گذشت 15 سال به خانه اش کرمان باز گردانده می شود.
🥀روحشان شاد و یادشان جاودانه
✍شهیدی که برای هر خواسته ای و در هر لحظه ای دعا می کرد به اجابت می رسید ؛ شهید مستجاب الدعوه سردار شهید علی ماهانی
💢دلش انگشتر عقیقی می خواست که برای استجابت دعا دستش کند و خیلی زود به این خواسته اش رسید.
🔹خود علی آقا تعریف نموده بعد از نماز بود که به ذهنم آمد که انگشتر عقیقی اگر می بود برای استجابت دعا خیلی خوب بود.
🔸همین که از نماز فارغ شدم یوسف شریف ؛ شهیدی که در سجده به شهادت رسید از دوستانم آمد جلو و گفت من این انگشتر عقیق را از مشهد برایت خریدم و من گرفتم و دستم کردم.
🔹علی آقا علاقه مند بود با صورت به سجده برود و همه کسانی که او را می دیدند همه سجده هایش به صورت بود و به شدت به نماز شب مقید بود.
#شهید_علی_ماهانی🕊
یار آسمانی🕊️
شهید علی ماهانی:
🌹همرزم شهید← علی از چهره هایی بود که پرده حجاب از جلوی او برداشته شده بود یعنی ارتباط معنوی او با خدا اینقدر نزدیک بود که خیلی از حجاب های مادی که آنطرف تر را نمی تواند ببیند از جلویش برداشته شده بود .
🌼چند مورد را دیدم و بچه ها هم تعریف می کردند، یک مورد کنار کارون بود بچه ها مشغول شستن پتو بودند ، علی آقا لب کارون نشسته بود و بچه ها پتوهای مخابرات را میشستند علی آقا همین که بچه ها مشغول بودند و هوا هم گرم بود گفت:
اگر هندوانه خنکی بود خیلی میچسبید به خدا قسم به اندازه یک نگاه برداشتن از علی، یک هندوانه بزرگ را آب آورد و شاید به خنکی و شیرینی آن هندوانه هیچکس نخورده بود‼️
☘علی همهی سجده هایش با صورت بود، به شدت به نماز شب مقید بود در عملیاتی یک دستش را از دست داد او در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید و بعد از ۱4 سال مابقی پیکرش به وطن آمد🕊️
🌻سردار شهید علی ماهانی
🥀شادی روحش صلوات
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🔆 شهید عارف و مستجاب دعوه شهید علی ماهانی و پاشنه چوبی شهید...
🔹یک دست علی آقا ماهانی در جبهه مجروح و از کار افتاده و پاشنه پای او روی مین رفته بود تختهای چوبی را کف پایش گذاشته بود که لنگ نزند.
🔸مادرش بیان نموده با همین وضعیت اگر بیست بار می رفتم حیاط و بر می گشتم جلوی پای من بلند می شد و می گفت : احترام به والدین دستور خداست...
#شهید_علی_ماهانی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
41.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهدای بیسیمچی کرمان به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی...
🔹شهدا شخصیت هایی هستند اینها که بودند...
🔸تکیه گاههای عظیمی که رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی برای آنان گریه کرد.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_علی_ماهانی
#شهید_علی_ابراهیمی
#شهید_علی_حاجبی
#شهید_یوسف_شریف
#شهید_عباس_عرب_نژاد
#شهید_محمدعلی_عرب_نژاد
#شهید_محمدعلی_ایرانمنش
#شهید_جهانگیر_صدقی
#شهید_محمدرضا_دانشی
#شهید_سیدمصطفی_رضوانی_نژاد
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
94.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍علی کجا داری میری می خوام برم پیش اکبر...
💢روایت آقای محمدحسینی از شهادت برادران شهید علی و محمود ماهانی...
#شهید_علی_ماهانی
#شهید_محمود_ماهانی
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
✍قوس بود...
🔹زمینی که چهار دیوار گلی دورش را گرفته بود از رگبار پراکنده باران خیس شده بود و کاهگلش می ریخت چند بار به آسمان نگاه کردم بیهوده باز هم می بارید مثل اینکه دلش از من پر دردتر بود عشایر دلش نترس است اما این تن من بود که از درد مچاله می شد صغرا بود مادر بچه هایم گفتم الهی خودت به دادم برس.
🔸هراسان به کوچه دویدم کوچه نه بیابانی روبرویم بود تاریک و ظلمانی و خلوت چون بی پناهیم بی یار و یاور بودم آی خدا دل آسمانت چقدر پره خواهر بزرگه صغرا التماس می کرد که زودتر بروم اما به کجا صدایش هنوز توی گوشم پیچیده ای خدا بساز برامان باران حالا شلاق کشیده بود و رحم نمی کرد.
🔹یاد روزهای زندگی با ایل افتاده بـودم که در پهنه بیابان می رفتم و یابو راهی می زدم و گل تا ساق پاپم بالا می آمد برو حیوون سیاهی چادر که از فرسخ معلوم نمیشه بعد دوباره می رفتیم تا به سیاه چادرها می رسیدیم و ننه بچه گیر را که اول مشتلق بچه ندیده را می خواست برمی داشتیم و دوباره به عقب هی میکردیم ننه بچه گیر لرز می کرد تا دلمان برایش بسوزد و نمد به سر و تنی بکشیم که می کشیدم تا سرما تنش را سیاه نکند.
🔸اما آن شب سیاه چادرها نبود بیابان تنهایی و ناامیدی بود و خاک ننه بچه گیر را هم باد برده بود چه شب تلخی بود و صبح چه بی هنگام رسید آرزو کردم کاش نمی رسید ها دلم خوش بود از طفلم و قلبم خون بود از ناعلاجی زندگی دست تنگ بودم علی آقا همان شب که من پرسه می زدم تا ننه بچه گیر دیگری پیدا کنم به دنیا آمد مهرماه ۱۳۳۶...
💢از کتاب روز تیغ...
💢ادامه دارد...
#شهید_علی_ماهانی
شهدای مدافع حرم
✍قوس بود... 🔹زمینی که چهار دیوار گلی دورش را گرفته بود از رگبار پراکنده باران خیس شده بود و کاهگلش
✍ماه قوس...
🔹رفتم سراغ دفتردار زرتشتی کارخانه التماس کردم تا صنارسی شاهی حقوقم را بدهد گفت نمی شود فعلأ نداریم طناب دلم از دلو امید برید و به چاه ناچاری افتاد آی آی مرد ناعلاج دست تنگ چرا داری می افتی خدایا مشد حسن را چاره بده...
🔸صغرا چه می شود تنمان که قوت نداره شکم خالی و درد و زخم نگاهش می کردم و با خودم می گفتم صغرا حالت رامی دانم اما چه کنم که دست تنگم کاش میان ایل می ماندیم کاش صحرا و بیابان را خشکی نمی گرفت تا روغن زرد را میان کاسه ای برایت تریت می کردم می خوردی بخور نوش جانت...
🔹به دفتردار گفته بودم خودت قرض بده کار می کنم و دار قالی را بلند می گیرم گفت نه آمدم خانه جز چادر صغرا چه در خانه داشتم هیچ دلتنگ نگاهم کرد وای مادر بچه ها مادر علی آقا اینطور نگاهم نکن زخم به جانم بزنی بهتر از این نگاه است زخمم بزن ولی شوهر فقیرت را دلتنک نگاه نکن باور کن به هر دری زدم نا امید شدم.
🔸گفت ببر چادر را برداشتم تا به پولی گرو بگذارم باران دوباره شروع شده بود پرزورتر ازدیشب اما من نمی فهمیدم درد زور می زد و تکه سنگی بودم زیرسیلاب غم...
🔹نمی دانستم به کجا می روم از میان گل و لای می رفتم و غافل از خودم بودم یکباره دستی بازویم را گرفت خدا نور به قبرش ببارد گفت کجا با این پریشانی سرم را اندا ختم پایین گفتم می رم جایی کار دارم.
🔸گفت این چادر چیه تازه فهمیدم چادر تو دستم است و خیس خورده از باران مچاله شده نتوانستم جوابی بدهم سکوت کردم اشکم بی آنکه متوجه بشوم ریخت و با باران قاطی شد شاید هم چشمم سرخ شده بود.
💢از کتاب روز تیغ...
#شهید_علی_ماهانی