⚫️ #یا_رقیه(س) 👈به مناسبت فرارسیدن شب سوم محرم
🌷برنامه آن شب آموزش، پیاده روی در دشت بود آن هم بی پوتین و جوراب!!
بچه ها اکراه داشتن. غلام شروع کردبه خواندن روضه حضرت رقیه... بسیجی ها یارقیه می گفتند اشک می ریختند و سینه می زدند و پای برهنه روی خارها میدوند...
#سردار_شهید_غلامعلی_دست_بالا
🌷روز سوم محرم توی عملیات مجروح شد.. تیر به ناحیه سر اصابت کرد. شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاکشو روی زمین بکشیم و آروم آروم بیایم عقب... رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده میشد... چاره ای نبود, اگر این کارو نمی کردیم زبونم لال میوفتاد دست تکفیریها. رضا توی عشق به حضرت رقیه(س) سوخت... رضا پیکرش تو مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد...درست مثل بجه های اهل بیت... رضا زنده موند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پر کشید و آسمونی شد... رضا الان خوب میفهمه غم حضرت رقیه(س) رو که توی همون بیابونها می کشوندنش رو زمین.... فرمانده می گفت این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین همون مسیر ورود اهل بیت به شام هستش... خاطره ایی از #شهید_مدافع_حرم_رضا_دامرودی
🌷برای دخترش نامه فرستاد، نوشته بود: دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد،تو "مانند رقیه امام حسین (ع)" هستی.آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید ،ولی حتی یک تکه ازبدن من به دست شما نمی رسد. آرزویش این بود که اگر شهادت نصیبش شود مفقودالاثر باشد."چون قبرحضرت زهرا(س)هم گمنام است..."
برشی از زندگی #شهیدمحمدرضا_عسگری
🌷لبیک: «من به ولی فقیه خودم که نایب بر حق امام زمان (عج) من است، لبیک گفتم. مگر دختر من از حضرت رقیه عزیزتره؟ مگر پسر من از علی اصغر مهمتره؟ جانم، مالم، همسرم، مهلا، علی، همه و همه فدای بی بی زینب (س).»
برشی اززندگی
#شهیدمدافع_حرم_حسن_غفاری
🌷دختر من که از 💗رقیه(س)💕 امام حسین(ع) عزیزتر نیست!👇
روز اعزام بود. شهید غلامعلی رجبی توی حیاط نشسته بود و دختر سه سالهاش را بغل گرفته بود. یکی از بچهها پرسید 👈آقا غلام، جبهه بری تکلیف دخترت چی میشه؟...😰 محکم جواب داد 👈دختر من که از رقیه (س)👈 امام حسین(ع) عزیزتر که نیست!💕
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
⚫️ #یا_رقیه(س)
🌷برنامه آن شب آموزش، پیاده روی در دشت بود آن هم بی پوتین و جوراب!!
بچه ها اکراه داشتن. غلام شروع کردبه خواندن روضه حضرت رقیه... بسیجی ها یارقیه می گفتند اشک می ریختند و سینه می زدند و پای برهنه روی خارها میدوند...
#سردار_شهید_غلامعلی_دست_بالا
🌷روز سوم محرم توی عملیات مجروح شد.. تیر به ناحیه سر اصابت کرد. شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاکشو روی زمین بکشیم و آروم آروم بیایم عقب... رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده میشد... چاره ای نبود, اگر این کارو نمی کردیم زبونم لال میوفتاد دست تکفیریها. رضا توی عشق به حضرت رقیه(س) سوخت... رضا پیکرش تو مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد...درست مثل بجه های اهل بیت... رضا زنده موند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پر کشید و آسمونی شد... رضا الان خوب میفهمه غم حضرت رقیه(س) رو که توی همون بیابونها می کشوندنش رو زمین.... فرمانده می گفت این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین همون مسیر ورود اهل بیت به شام هستش... خاطره ایی از #شهید_مدافع_حرم_رضا_دامرودی
🌷برای دخترش نامه فرستاد، نوشته بود: دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد،تو "مانند رقیه امام حسین (ع)" هستی.آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید ،ولی حتی یک تکه ازبدن من به دست شما نمی رسد. آرزویش این بود که اگر شهادت نصیبش شود مفقودالاثر باشد."چون قبرحضرت زهرا(س)هم گمنام است..."
برشی از زندگی #شهیدمحمدرضا_عسگری
🌷لبیک: «من به ولی فقیه خودم که نایب بر حق امام زمان (عج) من است، لبیک گفتم. مگر دختر من از حضرت رقیه عزیزتره؟ مگر پسر من از علی اصغر مهمتره؟ جانم، مالم، همسرم، مهلا، علی، همه و همه فدای بی بی زینب (س).»
برشی اززندگی
#شهیدمدافع_حرم_حسن_غفاری
🌷دختر من که از 💗رقیه(س)💕 امام حسین(ع) عزیزتر نیست!👇
روز اعزام بود. شهید غلامعلی رجبی توی حیاط نشسته بود و دختر سه سالهاش را بغل گرفته بود. یکی از بچهها پرسید 👈آقا غلام، جبهه بری تکلیف دخترت چی میشه؟...😰 محکم جواب داد 👈دختر من که از رقیه (س)👈 امام حسین(ع) عزیزتر که نیست!💕
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرود_حالا_اومدی
گروه سرود نجم الثاقب
#یارقیه_خاتون
💥دختر من که از 💗رقیه(س)💕 امام حسین(ع) عزیزتر نیست!👇
💢روز اعزام بود. شهید غلامعلی رجبی توی حیاط نشسته بود و دختر سه سالهاش را بغل گرفته بود. یکی از بچهها پرسید 👈آقا غلام، جبهه بری تکلیف دخترت چی میشه؟...😰
💢محکم جواب داد 👈دختر من که از رقیه (س)👈 امام حسین(ع) عزیزتر که نیست!💕
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
💠 فضیلت شب جمعه
امام باقر(ع): خداوند متعال، هر شبِ جمعه، از آغاز شب تا پایان آن، از فراز عرش خویش ندا مى دهد:
🔹آیا بنده مؤمنى نیست که تا پیش از سپیده دَم، مرا براى آخرت و دنیایش بخواند و من، پاسخش دهم؟ آیا بنده مؤمنى نیست که تا پیش از سپیده دم از گناهانش به درگاه من، توبه کند و من هم به سوى او بازگردم [و توبه اش را بپذیرم]؟
🔹آیا بنده مؤمنى نیست که من، روزى اش را بر او تنگ کرده باشم و او تا پیش از سپیده دم، افزایش در روزى اش را از من بخواهد و من، بر روزى او بیفزایم و به آن گشایش دهم؟
🔹آیا بنده مؤمنِ بیمارى نیست که تا پیش از سپیده دم از من شفا بخواهد و شفایش دهم؟ آیا بنده مؤمنِ زندانى و غم زده اى نیست که از من بخواهد از زندان آزاد کرده، رهایش کنم؟
🔹آیا بنده مؤمنِ ستم دیده اى نیست که تا پیش از سپیده دم از من بخواهد که دادش را بستانم و من، انتقام او را بگیرم و داد وى بستانم؟ و تا سپیده دَم، به این ندا ادامه مى دهد. 📚تهذیب الأحکام،ج ۳،ص ۵
💟 آیت الله بهجت(ره): در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمےرسد.
✨۱- نماز شب
✨۲- گریه بر امام حسین (ع)
🌺 شهید مهدی زین الدین: ما باید حسین وار بجنگیم, حسینوار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه حسین وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی... هرگاه شب جمعه شهدا را ياد کرديد آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می كنند....
💟 آیت الله بهجت(ره): در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمےرسد.
✨۱- نماز شب
✨۲- گریه بر امام حسین (ع)
🌺 لایوم کیومک یا اباعبدالله
خواهر شهید جهاد مغنیه می گفت: مادر من یک زن فوق العاده ست. وقتی خبر شهادت بابا (عماد مغنیه) رسید رفت دو رکعت نماز خوند. و تا دید ما با دیدن پیکر بابا بی تاب شدیم، خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی، کسی خانواده ات رو به اسارت نبرد و به ما جسارت نکرد. و اینگونه ما آروم شدیم... خبر شهادت جهاد که رسید، باز مادر غیر مستقیم ما رو آروم کرد، صورت جهاد رو بوسید و گفت: ببین دشمن چه بر سر جهادم آورده، البته هنوز اربا اربا نشده، لایوم کیومک یا اباعبدالله (ع) ... ما هم از خجالت آروم شدیم...
🌺 شهیداحمد کاظمی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید... اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید؛ ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم...
🌺مثل دشمنای امام حسین(ع)
تانک عراقی آتش گرفت. یه سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیج گیج بود. نگاهی به اطرافش کرد. سر جاش ایستاد و قمقمه اش رو برداشت. شروع کرد به آب خوردن. یکی از بچه ها نشانه رفت طرفش. علی اکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چی کار کمی کنی؟ مگه نمی بینی داره آب میخوره؟ نگذاشت بزندش گفت: شما مثل امام حسین (ع) باشید، نه مثل دشمنای امام حسین (ع)...روایتی از زندگی شهید علی اکبر محمد حسینی
🌺یا حسین شهید
داشتیم پیکر شهدامون رو با کشته های بعثی تبادل می کردیم که ژنرال عراقی گفت: چند تا شهید هم ما پیدا کردیم، تحویلتون میدیم یکی از شهدایی که عراقی ها پیدا کرده بودند پلاک نداشت. سردار باقر زاده پرسید: از کجا می دونید این شهید ایرانیه؟ اینکه هیچ مدرکی نداره! ژنرال بعثی گفت: با این شهید یک پارچه قرمز رنگ پیدا کردیم که روی اون نوشته بود: «یا حسین شهید»، فهمیدیم ایرانیه...
🌷همه چیز دست امام حسین علیه السلام
باهم قرار گذاشته بودیم هرکسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره.
شهید که شد خوابشو دیدم.
داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا سلام الله علیها نگهش داشتم.
باگریه گفتم: «مگه قرار نبود هرکسی شهید شد ازون طروف خبر بیاره.»
بالاخره حرف زد گفت:
«مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس. جمعمون جمعه؛ ولی ظرفیت شما پایینه.هرچی بگم متوجه نمی شید.»
گفتم: «اندازه ظرفیت کوچیک من بگو»
فکر کرد وگفت:
«همین دیگه ، امام حسین علیه السلام وسط میشینه ماهم حلقه میزنیم دورش، برای آقا خاطره میگیم.»
بهش گفتم:
«چی کارکنم تا آقا من روهم ببره »
نگاهم کرد وگفت: «مهدی! همه چیز دست امام حسینِ علیه السلام همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت آقا، نگاه می کنه هرکسی روکه بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.»
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت #ناصر_کاوه
خاطره ای از شهید جعفر لاله به روایت حاج مهدی سلحشور
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
💥روضه حضرت زهرا(س):👇
🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند ... حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلیها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد.
حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم، تورجی زاده را پیدا کن... شهید تورجیزاده فرمانده گردان یا زهرا سلام الله علیها بودند و مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند... حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا(س) برام بخون.... تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت...
صدا را روی تمام بی سیمها انداخته بودند.
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند. خط را گرفته بودند. عراقیها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:
" در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا می زد پدر
دنبال حیـدر می دوید
از پهلویش خون می چکید
زهرای من، زهرای من..."
🌷🌷🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد :
یک بار به سنگر فرماندهی رفتم . محمد به احترام من از جا بلند شد . گفتم : «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم .» به دلایلی مخالفت کرد . اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم :
«باشه شکایت شما را می برم پیش مادرم.» هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پا برهنه به دنبالم دوید !
دستم را گرفت و گفت :«این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس.»
تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است . گفتم :«به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و...» اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم !
یک سال بعد در عملیات کربلای 10 گلوله ی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد . خیلی عجیب بود ، سه ترکش به او اصابت کرده بود . یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر . یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم . او از شهادت خود این گونه گفته بود : من در عملیاتی شهید می شوم که با رمز یا زهرا (س) باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا(س)" باشم . مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید .
🌷مداح دل سوخته شهید محمد رضا تورجی زاده🌷
تندتر از امام و ولایت فقیه نروید
که پایتان خرد می شود ...
از امام هم عقب نمانید ،
که منحرف می شوید ...
🌷 شهيد ، محمد رضا تورجی زاده 🌷
بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان بود...خیلی دلتنگش بودم؛ تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم... خوشحال بود و با نشاط ؛ یاد مداحی هاش افتادم ، پرسیدم: محمد این همه در دنیا از آقا خوندی، تونستی آقا را ببینی؟...محمد در حالی که می خندید گفت: "من در آغوش آقا امام زمان(عج) جان دادم..."راوی مادر شهید
💥 سر قبر شهید_تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو😨 من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر😉 اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعاکن تا به خواستهام برسم🙏...راوی: شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت #ناصر_کاوه
#سالگردشهادت_برونسی
⚘﷽⚘
💥شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید. در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، "یا زهرا(س)"، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند. در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه (س) را صدا میزد و از شدت گریه شانههایش میلرزد. آرامتر که شدبه من گفت: چرا بیدارم کردی داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه (س) میگرفتم.
راوی:همسر شهید
💥گفت: اسمش رو #فاطمه بگذارم👇
🍀 قنداقهاش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه!مثل باران ازابر بهاری اشک میریخت... گریهٔ او برایم غیر طبیعی بود. کمی آرامتر که شد، گفتم: خانمِ قابله میخواست که اسمش رو #فاطمه بگذاریم....😇
🍂با صدای غم آلودی گفت: منم همین کارو میخواستم بکنم، نیّت کرده بودم که اگه دختر باشه، اسمش رو #فاطمه بگذارم....
🍁گفتم: راستی #عبدالحسین، ما چای و میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن... گفت: اونا چیزی نمیخواستن... بعد از آن شب هر وقت بچهها را بغل میکرد، دور از چشم ماها گریه میکرد... هر وقت ازش میپرسیدم جوابم رو نمیداد. یک روز که از جبهه برگشته بود، سرّش را فاش کرد البته نه کامل و آن طوری که من میخواستم....
🌹 گفت: اون روز غروب که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.... سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همین طور که داشتم میرفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت، تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمیشد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ...
🔥جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم... با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! میدونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو میفرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم...
#عبدالحسین ساکت شد. چشم هاش خیس😰 اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: میدونی که اون شب هیچ کسی از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونهٔ ما...😰😇
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت, ناصر_کاوه
منبع: خاکهای نرم کوشک، با اقتباس
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
۵اردببهشت سالگرد شهادت، محمد رضا تورجی زاده 🌷
💥روضه حضرت زهرا(س):👇
🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلیها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد. حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم، تورجی زاده را پیدا کن.. شهید تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا بودند و مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند. حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون. تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت... صدا را روی تمام بی سیمها انداخته بودند. خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند. خط را گرفته بودند. عراقیها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:
در بین آن دیوار و در
زهــرا صدا می زد پدر
دنبال حیـدر می دوید
از پهلویش خون می چکید
زهرای من، زهرای من...
🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: یک بار به سنگر فرماندهی رفتم . محمد به احترام من از جا بلند شد. گفتم: «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم .» به دلایلی مخالفت کرد . اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم :
باشه شکایت شما را می برم پیش مادرم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پا برهنه به دنبالم دوید دستم را گرفت و گفت : این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس. تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم: به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و... اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم!
🌹یک سال بعد در عملیات کربلای ۱۰ گلوله ی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد. خیلی عجیب بود ، سه ترکش به او اصابت کرده بود. یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر. یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود : من در عملیاتی شهید می شوم که با رمز یا زهرا باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا" باشم . مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید. راوی: محمود اسدی از لشکر امام حسین
راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده!
🌟محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد. بهم گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم
🌟آیت الله میردامادی نقل میکنه ، بعد از شهادت، خوابش را دیدم. ازش پرسیدن این همه از حضرت زهرا گفتی و خوندی، آخرش چه ثمری برات داشت!؟ جواب داد، همین که تو آغوش امام زمان (عج)، جان دادم برام کافیه. راوی: علی مسجدیان
🌷بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات های محمد را پخش می کردند، بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم.... خوشحال بود و با نشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره اش خیلی نورانی تر شده بود؛ یاد مداحی های او افتادم. پرسیدم: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.راوی مادر شهید
💥 سر قبر تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو. من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر. اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعا کن تا به خواستهام برسم..راوی: همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
🌷تندتر از امام و ولایت فقیه نروید
که پایتان خرد می شود... از امام هم عقب نمانید، که منحرف می شوید ...
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبہ با مادر #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
و مداحی شهید از پشت بیسیم براے #شهید_خرازی
سخنرانی و مداحی شهید در بین رزمندگان
#صدای_به_یادگار_مانده_شهید
تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت
🌷 شهيد ، محمد رضا تورجی زاده 🌷
بیشتر مناجات ها و مداحی های محمد در مورد امام زمان بود...خیلی دلتنگش بودم؛ تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم... خوشحال بود و با نشاط ؛ یاد مداحی هاش افتادم ، پرسیدم: محمد این همه در دنیا از آقا خوندی، تونستی آقا را ببینی؟...محمد در حالی که می خندید گفت: "من در آغوش آقا امام زمان(عج) جان دادم..."راوی مادر شهید
💥 سر قبر شهید_تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو😨 من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر😉 اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعاکن تا به خواستهام برسم🙏...راوی: شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
🌷تندتر از امام و ولایت فقیه نروید
که پایتان خرد می شود... از امام هم عقب نمانید، که منحرف می شوید ...
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت #ناصر_کاوه
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed