🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چرخ_دنده_شكنجه!!
🌷چون اسامی ما به صلیب سرخ جهانی گزارش نشده بود، زبان تهدید و دست بزن عراقیها بر سر و رویمان دراز و قویتر بود. بیشتر تهدیدها راجع به نماز بود و خصوصاً شکل جماعت آن. با همه این خط و نشان کشیدنها، ما تصمیم گرفتیم که ستون نماز جماعت را علم کنیم و اغلب اوقات هم این کار را انجام میدادیم.
🌷غیر از نماز جماعت، نماز عید فطر را هم در پایان ماه رمضان و روز عید سعید فطر خواندیم و البته تاوان آن را نیز پرداختیم؛ تاوان آن رفتن به زیر چرخ دندههای شکنجه و کتک بعثیها بود. گاه در ۲۴ ساعت، به اندازه ۲ لیوان آب به ما برای آشامیدن میدادند. ما نیمی از همین مقدار کم را برای وضوی نماز شب نگه میداشتیم و نماز شب را هم برپا میکردیم.
#راوی: آزاده سرافراز محمدمهدی حسینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🥀🕊🥀🕊🥀
🌷 #با_شهدا🌷
#اینجا_کجاست؟؟!!!
🌷به همراه حسین برای شرکت در جلسه ستاد مشترک سپاه به تهران آمده بودیم. مسیرمان خورد پشت چراغ قرمز چهارراه ولیعصر (عج). حسین اطراف را نگاه میکرد. از دیدن زنهای بدحجاب در خیابان نزدیک بود شاخ در بیاورد. کارد میزدی خونش در نمیآمد. میگفت: اینجا کجاست؟! اینجا پایتخت جمهوری اسلامی است. نچ نچ کنان ادامه داد: اینها چه کسانی هستند؟ چرا اینطوریاند؟ مگر ایران درحال جنگ نیست؟ چرا این آدمها مثل کرم در هم میلولند؟ جبهه کجا؟ اینجا کجا؟
🌷به من گفت: برو پایین به اینها بگو چرا اینطوری کجا دارند میروند؟! میگفت: اگر بچههای جبهه، بیایند تهران دیگر برنمیگردند. جبهه اینجا هیچ خبری از جنگ نیست و همه بیتفاوتاند. جوانان مردم در جبهه جانشان را کف دست گرفتهاند، اینها هم بیتفاوت، دنبال بازی خودشان. آن روز به حسین خیلی سخت گذشت.
🌹خاطره اى به ياد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی
#راوی: رزمنده دلاور علیرضا صادقی
📚 کتاب "زندگی با فرمانده"
منبع: وب سایت برشها
🥀🕊🥀🕊🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا_3916🌷
#ذکاوت_زن_سوسنگردی_در_اسیر_کردن_شش_مزدور_بعثی!!
🌷وقتی ارتش بعث در حمیدیه شکست خورد، سربازان دشمن با اضطراب و سراسیمه پا به فرار گذاشتند. در مسیر خود با تیراندازی به سوی مردم، سعی داشتند از دست آنها فرار کنند ولی راه رسیدن به مرز را بلد نبودند. من نیز مانند دیگران منتظر فرصتی برای دستگیری نیروی دشمن بودم. زمانی که شش تن از افراد متجاوز، نزدیک منزل ما رسیدند، به آنها گفتم:...
🌷به آنها گفتم: «اگر جلوتر بروید، در محاصره مردم و نیروهای سپاه قرار میگیرید و کشته میشوید.» گفتند: «پس چه کار کنیم؟» گفتم: «فوراً داخل خانه بروید و در اتاق پذیرایی بنشینید و اسلحه خود را درآورید تا آن را پنهان کنم.» آنها به گفته من عمل کردند. وقتی خلع سلاح شدند، از پشت، در اتاق را قفل کردم و مردم را صدا زدم و با اسلحه غنیمتی از آنها شش تن بعثی را به سوی مسجد بردم. بعداً به خاطر این کار و مواردی دیگر که در شهر انجام دادم، مورد لطف و محبت امام خامنهای قرار گرفتم.
#راوی: شیرزنی از خطه خوزستان مرحومه مجیده نگراوی (در عملیات آزادسازی حصر سوسنگرد)
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌹﷽🌹🇮🇷
👁️ داوود کیم خواننده کرهای که مسلمون شده هم اومده مشهد و تو چایخونه هم خدمت کرده
الان دیگه تو کره باید بهش بگن
مش کیم😄
#راوی
#جهاد_تبیین
#بیداری
💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔
🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#اگر_اینها_نبودند!!!!
🌷....هفتم مهر عراقیها آمدند سمت پادگان دژ. ابتدا نتوانستیم جلوشان را بگیریم. خانههای سازمانی ما کنار پادگان بود و افتاده بود دست عراقیها. از دور میدیدیم که میروند داخل خانهها. هر ساختمان پنج طبقه بود و هر آپارتمان حدود صدوچهل متر میشد. مثل لشکر مورچهها صف کشیده بودند و همه وسایل خانهها را بیرون میآوردند. هر چیزی هم که زورشان نمیرسید، از بالکنها پرت میکردند پایین.
🌷از دور میدیدیم که تلویزیون و چرخ خیاطی و پلوپز روی سرشان گذاشتهاند و خوشحال میبرند سمت تانکهاشان. طاقت نیاوردم. توپ را تنظیم کردم و زدم. خورد توی صفشان. چند تا گلوله که زدیم، دست از دزدی برداشتند. بعد از چند ساعت تانکهای لشکر زرهی اهواز رسیدند. دوتایشان را پشت صابونسازی، توی نخلستان زده بودند. اما همانها که آمدند، همراه با توپهای خودمان، توانستیم عراقیها را به عقب برانیم.
🌷عراقیها که رفتند، رفتیم سراغ خانهها. بیانصافها تا توانسته بودند، برده بودند. یا خراب کرده بودند. وسط فرش دوازده متری دستباف کاشان مدفوع کرده بودند. دیگر نمیشد فرش را کاری کرد. از بالکن انداختیمش پایین و آتشش زدیم. هنوز فرش داشت میسوخت که یکی دواندوان آمد. داد میزد و کمک میخواست. عراقیها یکی از سربازهای پادگان را اسیر گرفته بودند.
🌷با سیم تلفن صحرایی، دستها و پاهایش را بسته بودند و از طبقه پنجم، از پا آویزانش کرده بودند. میخواستند از یک سرباز عادی، اطلاعات بگیرند. بعد از حمله ما رفته بودند و سرباز آویزان مانده بود. هنوز زنده بود. هر جور بود آوردیمش پایین. سیم تلفن، پایش را بریده و به استخوانش رسیده بود. آنقدر آویزان مانده بود که نای حرف زدن نداشت. همه خون تنش در سرش جمع شده بود....
#راوی: رزمنده دلاور عبدالله صالحی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#سختیهای_لذتبخش....
🌷با آنکه اسفند بود و هوا رو به بهار میرفت، اما سرمای غرب کشور بیداد میکرد. جادهها عموماً بسته میشد و در سرما به هر طریقی جیره غذایی و ذخیره نفت میرسید، ولی باز به مشکل برمیخوردیم. اکثر اوقات آب قطع میشد و به ناچار از آب برف استفاده میکردیم. تا پایان زمستان در همین سنگرها مستقر بودیم. بیشتر وقتها برف سنگینی میآمد. شبها معمولاً آسمان صاف بود و صبح که بلند میشدیم از زور برف در سنگر را نمیتوانستیم باز کنیم. راحت یک متر و نیم برف جلوی در سنگر بود. نگهبان میآمد برفها را کنار میداد و راه را باز میکرد. در سرمای هوا رفت و آمدمان به بیرون مشکل بود و باید چارهای میاندیشیدیم. با بچهها جلوی سنگر را یکی دو متر ورق اضافه کردیم و کیسه خاک چیدیم و مثل دیواره سه طرفش را بالا آوردیم، رویش پیلت گذاشته و خاک ریختیم.
🌷باید به فکر آب گرم هم میبودیم. خودم یک مشعل نفتی گذاشتم و یک بشکه نفت خالی شده را نصف کرده و چهارپایه درست کردم از بغل هم یک برش دادم و شیر آب گذاشتم. بشکه مدام روی مشعل بود. داخلش برف میریختم و به راحتی برای سرویس بهداشتی، وضو و شستن ظرف و استحمام آب گرم داشتیم. گاهی ۱۵ روز جاده بسته میشد. رفت و آمد برای استحمام مشکلساز بود و ضمن اینکه بیرون از سنگر هم سرما و برف بود. همین بشکه آب گرم مشکل ما را حل میکرد و راحت گنجایش صد لیتر آب را داشت. شلنگی از بالا به شیر بشکه وصل بود و به راحتی کار دوش حمام را انجام میداد. دو متر کَفِ سنگر را هم بتن کرده و شیب داده بودم، لولهای هم گذاشته بودم که آبهای آلوده به دره سرازیر میشد.
🌷در چند ماهی که در این محور بودیم زمین والیبال هم درست کردم و یک تور دست بافت؛ تا بچهها با همان سبک و سیاق جبهههای خودمان در اوقات فراغت سرگرم باشند. خودم هم فوتبال بازی میکردم و همین بازی و شوخیها در وقت فراغت اخوت و یکدلی بین بچهها را بیشتر میکرد. حضور در این محیط و کنار هم بودن، از ترس ناشی از حمله ناگهانی دشمن میکاست. بعضی شبها که بچهها نگهبانی میدادند، نیمههای شب دور میزدم و دمی با آنها هم صحبت میشدم که احساس ترس نکنند و یا خدایی نکرده فکر نکنند چون من فرمانده هستم باید بخوابم و آنها نگهبانی دهند.
#راوی: فرمانده دلاور سید علیاصغر سیدالنگی
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#اگر_اینها_نبودند!!!!
🌷....هفتم مهر عراقیها آمدند سمت پادگان دژ. ابتدا نتوانستیم جلوشان را بگیریم. خانههای سازمانی ما کنار پادگان بود و افتاده بود دست عراقیها. از دور میدیدیم که میروند داخل خانهها. هر ساختمان پنج طبقه بود و هر آپارتمان حدود صدوچهل متر میشد. مثل لشکر مورچهها صف کشیده بودند و همه وسایل خانهها را بیرون میآوردند. هر چیزی هم که زورشان نمیرسید، از بالکنها پرت میکردند پایین.
🌷از دور میدیدیم که تلویزیون و چرخ خیاطی و پلوپز روی سرشان گذاشتهاند و خوشحال میبرند سمت تانکهاشان. طاقت نیاوردم. توپ را تنظیم کردم و زدم. خورد توی صفشان. چند تا گلوله که زدیم، دست از دزدی برداشتند. بعد از چند ساعت تانکهای لشکر زرهی اهواز رسیدند. دوتایشان را پشت صابونسازی، توی نخلستان زده بودند. اما همانها که آمدند، همراه با توپهای خودمان، توانستیم عراقیها را به عقب برانیم.
🌷عراقیها که رفتند، رفتیم سراغ خانهها. بیانصافها تا توانسته بودند، برده بودند. یا خراب کرده بودند. وسط فرش دوازده متری دستباف کاشان مدفوع کرده بودند. دیگر نمیشد فرش را کاری کرد. از بالکن انداختیمش پایین و آتشش زدیم. هنوز فرش داشت میسوخت که یکی دواندوان آمد. داد میزد و کمک میخواست. عراقیها یکی از سربازهای پادگان را اسیر گرفته بودند.
🌷با سیم تلفن صحرایی، دستها و پاهایش را بسته بودند و از طبقه پنجم، از پا آویزانش کرده بودند. میخواستند از یک سرباز عادی، اطلاعات بگیرند. بعد از حمله ما رفته بودند و سرباز آویزان مانده بود. هنوز زنده بود. هر جور بود آوردیمش پایین. سیم تلفن، پایش را بریده و به استخوانش رسیده بود. آنقدر آویزان مانده بود که نای حرف زدن نداشت. همه خون تنش در سرش جمع شده بود....
#راوی: رزمنده دلاور عبدالله صالحی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
💢 #بیاد_غلامرضا
.
▪️عملیات کربلای ده ؛ #ماووت .
هواپیمای #عراقی از بالاي سر بچه ها
عبور کرد.یکی از رزمنده ها همانطور
که نگاهش به آسمون بود فحش ناموس دادو گفت ای #خلبان فلان فلان شده...
غلام رضا که #شاهد این صحنه بود
رفیقش و صدا کرد و گفت : فلانی
تو #قرآن جایی نوشته شده که به دشمنتون ناسزا بگین ؟؟ گفت نه !!!
گفت تو روایات چی ؟؟ گفت فکر نکنم نه.
گفت : پس تو هم دیگه اینکارو نکن...
به دشمنت #فحش نده ، فقط باهاش #بجنگ!
( #راوی : جانباز و آزاده گرانقدر مجید بابایی)
.
♦️ بیاد #عارف و #مجاهد راه #خدا ؛ #سردار #شهید غلامرضا فلاح نژاد ؛ معاون #گردان #حمزه #سیدالشهدا لشکر ویژه ۲۵ #کربلا ...شادی روحش صلوات .
.
#اخلاص_شهدا
#عرفان_شهدا
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌺🍀🎋🌸🎋🍀🌺
#توسل_به_آقا
#اندکی_تامل
#رزمنده_ای_که_شفا_گرفت
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمیدید. قبل از اعزام، هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. میگفت: «میتوانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم».
آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا میزد: «یابنالحسن (عج)، مهدی جان کجا میروی؟ من نابینا هستم. من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده». در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد: «خدا را شکر، خدا را شکر، چشمانش باز شد، بچهها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند. آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلسمان عنایت نمودند.».
#راوی: جلال فلاحتی
#منبع: ماهنامه سبز سرخ
💐 💐🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#میشه_فوتبالیست_شد_و_شهید_شد!
#میشه_هم....
🌷سید اهل فوتبال حرفهای بود؛ اما کاملاً سیاسی بود. در جوانی، عضو رسمی گروه ابومسلم خراسان بود. در یکی از مسابقات، گروهشان مقام اول را کسب کرد و قرار شد که از طرف رضا پهلوی ولیعهد شاه، مورد تقدیر قرار بگیرند. روز تقدیر، وقتی پهلوی خواسته بود با او دست دهد، دستانش را پشت سرش قرار داده بود و با او دست نداده بود.
🌷....موقع انداختن مدال به گردن هم اجازه نداده بود. خودش مدال را گرفته و به گردنش انداخته بود. برخی از بازیکنان هم از او تقلید کرده بودند. روز بعد برخی مجلات ورزشی عکس سید را منتشر کرده بودند.
🌹خاطره ای به یاد سردار جهادگر شهید سید محمدتقی رضوی
#راوی: خانم سیدآبادی همسر گرامی شهید
📚 کتاب "سیرت رضوانی" (زندگینامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمدتقی رضوی)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#جواب_قاطع_اسیر_ایرانی_به_خبرنگار_فرانسوی!
🌷من را به همراه سه نفر از بچههای روستاهای تبریز و مشهد با لباسهای رزمندگیمان از موصل به سمت بغداد بردند تا طی یک مصاحبه بینالمللی با کلیه خبرنگاران خارجی باعث ضعف روحیه ملت ایران باشیم. بعثیها در بغداد از من خواستند به نمایندگی از آن چند نفر، با خبرنگاران مصاحبه کرده و به سئوالاتشان جواب بدهم و گفتند به خاطر سن کم و بیان خوب، فقط شما صحبت کن!
🌷من هم از این موقعیت استفاده کرده و به بچهها گفتم: تا من جواب ندادم، شما با هیچ خبرنگاری حرف نزنید. بچهها هم پذیرفتند. تمام خبرنگاران از من خواستند صحبت کنم. گفتم: تا حجابتان رعایت نشود هیچ کس با شما صحبت نمیکند؛ درحالیکه تمام ژنرالها حضور داشتند، یکی از خبرنگاران فرانسوی جلو آمد و از من خواست با او صحبت کنم. او به نمایندگی از بقیه خبرنگاران جلو آمده و روسری بر سر کرده بود.
🌷من هم قبول کردم و اولین سئوالش را جواب دادم. پرسید: چرا شما ایرانیها به ملت عراق میگویید کافر؟ تمام چشمها به جواب من دوخته شده بود. سرم را بالا گرفتم و با صدای رسا به همهی خبرنگاران گفتم: ایران هیچوقت نمیگوید ملت عراق کافر است، آنها مثل ما مسلمان هستند، بلکه ایران مدعی است ما با دولت عراق میجنگیم و آنها کافر هستند.
#راوی: آزاده سرافراز احمدرضا طهماسبی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#آن_گلوله_ى_توپ....
🌷حاج اسکندر خیلی شجاع بود و سر نترسی داشت. با اینکه نیروی تدارکات بود و کار و وظایفش به خط اول ارتباطی پیدا نمی کرد، اما عملیات که می شد همیشه قدم به قدم در خط اول نبرد می رفت و کارهای تدارکاتی اش را در همان خط اول انجام می داد. قبل از کربلای ٥ بود، آمد پیش من، گفت: حاج قاسم من دیگه نمی خواهم در تدارکات باشم، من را بفرستید در گردان. گفتم: یعنی چه؟! کسی نمی تواند کار تو را انجام بدهد!
🌷دیدم حالش بهم ریخت. حال غریبی داشت. ناآرام بود، بی تابی می کرد. اشک می ریخت و می گفت: من می خواهم برم گردان! کار حاج اسکندر در تدارکات منحصر به فرد بود. کسی جز خودش از عهده آن بر نمی آمد. همچنین قبل از عملیات تعدادی از فرمانده گردان ها درخواست داده بودند تا حاج اسکندر رابط گردان ها با تدارکات باشد و آنها دیگر مستقیماً با تدارکات ارتباطی نداشته باشند.
🌷....از طرف دیگر حاج اسکندر چهل سال سن داشت و چشم هایش کم سو شده و دیگر چابکی یک جوان عملیاتی را نداشت. همه اینها باعث می شد که اجازه ندهم اسلحه دست بگیرد و با گردان ها پیش برود. هرجور بود آرامش کردم و گفتم: حاجی من اجازه نمی دهم شما با گردان بروید. وقتی دید حرف من یکی است و راضی نمی شوم، گفت: پس اجازه بدهید کاری بکنم. گفتم چه کار؟ گفت:....
🌷....گفت: چون در این عملیات بین ما و دشمن کانال ماهی است و یکی، دو روز اول عملیات امکان انتقال ماشین هاى تدارکات نیست، من چند نفر از طایفه بندی هندل را با خودم ببرم ماشین های جا مانده عراقی ها را راه بیاندازیم، تدارکات عراقی ها را هم جمع کنیم و بلافاصله کار تدارک رزمنده [ها] را از همان جا شروع کنیم! دیدم این جور راضی می شود. گفتم: سخته ولی شدنی هست. اما با من هماهنگ باش.
🌷خلاصه رفت تا طرحش را عملیاتی کند. تا قبل از عملیات چند باری آمد و گزارش داد که چه کار کرده است. ده نفر راننده آماده کرده بود. کسانی که می توانستند هر ماشینی را بدون کلید روشن کنند. شب عملیات شد. حاج اسکندر یک بی سیمچی خواست تا در ارتباط باشد. رمز عملیات که گفته شد، پشت بی سیم گفت: با خط شکن ها برم؟ گفتم: نه! رفت تا نقطه رهایی. گفت: برم. گفتم: نه، شما برو سمت اسکله، جایی که بچه ها از قایق پیاده می شن، کمک کن بچه ها از قایق ها پیاده بشن. چک کن، کسی اسلحه اش در آب نیافته و بی مشکل پیاده بشن.
🌷دوباره بی سیم زد من کنار اسکله هستم، همه نیروها پیاده شدند، همه رفتند. گفتم: خیلی خوب، حالا برو! با یه حالت خاصی گفت: من دیگه رفتم، خداحافظ. این آخرین جمله ای بود که پشت بی سیم گفت، یکی دو دقیقه بعد بود که آن گلوله ى توپ آمد....
🌹خاطره اى به ياد شهيد حاج اسكندر اسكندرى
#راوی: رزمنده دلاور سردار قاسم سلطان آبادى
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed