📝
دور از تو با سياهی، شب های غم گذشت
اين مُردنی که زندگیاَش نام دادهايم
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
📝
گنجایش دیگری ندارد دل من؛
همچون قدح شراب، لبریز تواَم...
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
📝
گنجایش دیگری ندارد دلِ من
همچون قدحِ شراب، لبریزِ تواَم
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نفسم گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن
درِ این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق، از دل سنگ، بر آر رایت خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی، به ترنم و ترانه
لب زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
"سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟"
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا كه هستی، كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران، همهسو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا
تو ز خویشتن برونآ، سپه تتار بشکن
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
📝
گنجایش دیگری ندارد دلِ من
همچون قدحِ شراب، لبریزِ تواَم
#شفیعی_کدکنی
âŒ
نفسم گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن
درِ این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق، از دل سنگ، بر آر رایت خون
به جنون، صلابت صخرهی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی، به ترنم و ترانه
لب زخمدیده بگشا، صف انتظار بشکن
"سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟"
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا كه هستی، كه سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران، همهسو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایهی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا
تو ز خویشتن برونآ، سپه تتار بشکن
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
📝
دور از تو با سياهی، شب های غم گذشت
اين مُردنی که زندگیاَش نام دادهايم
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi