چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
سکوت میکنم و حرف میَزنم با تو
درین مباحثه دیوانهتر منم یا تو؟
من و تو پس زده روزگار امروزیم
تو عشق بیسروپایی و من سراپا تو
شبیه بوته خاری اسیر صحرا من
شبیه قایق دوری غریق دریا تو
چقدر حادثه با خود کشاندهای تا من
چقدر آینه در خود شکستهام تا تو
به چشم من که اگر زندهام به خاطر توست
تمام اهل جهان مردهاند، الا تو ...!
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi♥️
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
ناگهان آمد و دلشوره به دلها انداخت
عشق اینگونه جهان را به تقلا انداخت
قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد
آسمان دام به اندازه صحرا انداخت
ترس در جامه صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهر معنا میریخت
عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت
آنقدر در طلب هیچ دویدم که سراب
کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوش عهدی ایام نبود
اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت
مثل سهراب دلم از همه عالم که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم #قطرهازآبجداشدکهبهدریابرسد
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
ناگهان آمد و دلشوره به دلها انداخت
عشق اینگونه جهان را به تقلا انداخت
قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد
آسمان دام به اندازه صحرا انداخت
ترس در جامه صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهر معنا میریخت
عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت
آنقدر در طلب هیچ دویدم که سراب
کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوش عهدی ایام نبود
اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت
مثل سهراب دلم از همه عالم که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم #قطرهازآبجداشدکهبهدریابرسد
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
در شعرِ تازهام خبری از خیال نیست
بغضم جواب داده که جای سوال نیست
در روزگارِ من متشاعر زیاد هست
اما زبانِ شعرِ من از قیل و قال نیست
ای طفلِ نورسیده دنیای واژهها
باور کن این زبانِ فروبسته لال نیست
هر دلبری که لایق پیغام عشق نیست
هر سینه را که طاقت این شور و حال نیست
طبعِ روان چه فایده وقتی که شعر ما
جز بر زبانِ مردم بیاعتدال نیست
دنیای شعر، برکهای از نور و روشنیست
دنیای ما اگرچه همیشه زلال نیست
وقتی شبیهِ شعرِ خودم درد میکشم
حس میکنم به قله رسیدن محال نیست
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/
#وقتیشبیهشعرخودمدردمیکشم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
در شعرِ تازهام خبری از خیال نیست
بغضم جواب داده که جای سوال نیست
در روزگارِ من متشاعر زیاد هست
اما زبانِ شعرِ من از قیل و قال نیست
ای طفلِ نورسیده دنیای واژهها
باور کن این زبانِ فروبسته لال نیست
هر دلبری که لایق پیغام عشق نیست
هر سینه را که طاقت این شور و حال نیست
طبعِ روان چه فایده وقتی که شعر ما
جز بر زبانِ مردم بیاعتدال نیست
دنیای شعر، برکهای از نور و روشنیست
دنیای ما اگرچه همیشه زلال نیست
وقتی شبیهِ شعرِ خودم درد میکشم
حس میکنم به قله رسیدن محال نیست
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/
#وقتیشبیهشعرخودمدردمیکشم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
#بهفرضاینکهبخواهیبهآتشمبکشی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
تمامِ شهر دلم زیرِ گامهای تو بود
که چشمهای تو آغازِ ماجرای تو بود
تو رازهای مرا کوچهکوچه میدیدی
و کنجکاوی تو راز چشمهای تو بود
میانِ قابِ تنم، پشتِ این نقابِ غریب
چه بود؟ عکسِ عقابی که در هوای تو بود
به فکرِ صیدِ تو بودن چه جرأتی میخواست
برایِ من که دلم طعمهای برای تو بود
همیشه چشمِ دلم محوِ دیدنِ میشد
همیشه گوشِ دلم در پیِ صدای تو بود
خوشا به آینههایی که با تو شکل تواند!
خوشا به پیرهنت! جامهای که جای تو بود
نگو پیات ندویدم که پا نداد و نشد
که خطِ فاصله دنبالِ ردپای تو بود
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر #نگو_پیات_ندویدم_که_پا_نداد_و_نشد
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
گاهی فقط یک ابر میفهمد هوایم را
یک روح سرگردانْ سرای ناکجایم را
یک باغبان در خشکسالیهای پیدرپی
یک گوشِ کر، فریادهای بیصدایم را
دردم شبیه دردهای پیش از اینم نیست
گمکردهام انگار در قلبم خدایم را
میترسم از تصویر آیینه که در چشمش
دیوانهای دیگر بگیرد باز جایم را
مثل خوره این زخمها بر روحم افتاده
در هم تنیده تارِ رخوت انزوایم را
من گرم رؤیای خودم بودم نمیدیدم
کابوسهای منتظر در خوابهایم را
لرزان قدم برداشتن رسم رسيدن نیست
ای عشق! محکمتر زمین بگذار پایم را
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/#دردمشبیهدردهایپیشازاینمنیست
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
هر بار با صدای تو از پشت سیمها
پل میزنم به خاطرهای از قدیمها
لبخند تو تلافی یک عمر خستگیست
لبخند من تلاقی امّید و بیمها
آه! ای تمام آنچه که باور نداشتم
ای حسرت همیشگیِ «میرسیم»ها
این ماجرا برای همیشه تمام شد
وقتی شکست بین من و تو حریمها
پرواز هم غبار دلم را نمیبرد
مانند گرد روی تن یاکریمها
امشب شبیه قاصدکی کوچ میکنم
فردا بپرس حال مرا از نسیمها
دستم اگر به سوی تو کوتاهتر شده
پایم درازتر شده باز از گلیمها
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
هستم میان جمع شماها و نیستم
«بودن» بدون اینکه بدانم که کیستم
عمریست در اسارت تقدیرم و هنوز
فکر رهایی از غم این قصه نیستم
ای روح گنگِ خیره به من پشتِ آینه
با تو هزار حرف مگو را گریستم
با تو مسیر خاطرهها را قدم زدم
تا لحظهای مقابل دنیا بایستم
شاعر شدم نهان نکنم نام خویش را
شاید به بام شعر ببینم که چیستم
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
سوالهای نپرسیده گرچه بسیار است
جواب چرخ فلک بر مدار تکرار است
یکی پرنده ازین کهنه دام پر نگرفت
که تور صید قضا پهن بر لجنزار است
برای مرغ مقلد قفس نشان بقاست
چنانکه مرغ انالحق نشانهاش دار است
کجا به دست محبت شدهست خاری گل
زمانهایست که هرکس وفا کند خوار است
تمام عمر بکوشد به هیچجا نرسد
کسی که بیشتر از هرکسی سزاوار است
کجاست بال رهایی کجاست بام خیال
که فکرهای بدی بر سر من آوار است
درون آینه مردیست زخمخورده و مست
کسی که زندگیام را به من بدهکار است
#پوریا_شیرانی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
ناگهان آمد و دلشوره به دلها انداخت
عشق اینگونه جهان را به تقلا انداخت
قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد
آسمان دام به اندازه صحرا انداخت
ترس در جامه صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهر معنا میریخت
عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت
آنقدر در طلب هیچ دویدم که سراب
کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوش عهدی ایام نبود
اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت
مثل سهراب دلم از همه عالم که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم #قطرهازآبجداشدکهبهدریابرسد
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
در شعرِ تازهام خبری از خیال نیست
بغضم جواب داده که جای سوال نیست
در روزگارِ من متشاعر زیاد هست
اما زبانِ شعرِ من از قیل و قال نیست
ای طفلِ نورسیده دنیای واژهها
باور کن این زبانِ فروبسته لال نیست
هر دلبری که لایق پیغام عشق نیست
هر سینه را که طاقت این شور و حال نیست
طبعِ روان چه فایده وقتی که شعر ما
جز بر زبانِ مردم بیاعتدال نیست
دنیای شعر، برکهای از نور و روشنیست
دنیای ما اگرچه همیشه زلال نیست
وقتی شبیهِ شعرِ خودم درد میکشم
حس میکنم به قله رسیدن محال نیست
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/
#وقتیشبیهشعرخودمدردمیکشم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
#بهفرضاینکهبخواهیبهآتشمبکشی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
تمامِ شهر دلم زیرِ گامهای تو بود
که چشمهای تو آغازِ ماجرای تو بود
تو رازهای مرا کوچهکوچه میدیدی
و کنجکاوی تو راز چشمهای تو بود
میانِ قابِ تنم، پشتِ این نقابِ غریب
چه بود؟ عکسِ عقابی که در هوای تو بود
به فکرِ صیدِ تو بودن چه جرأتی میخواست
برایِ من که دلم طعمهای برای تو بود
همیشه چشمِ دلم محوِ دیدنِ میشد
همیشه گوشِ دلم در پیِ صدای تو بود
خوشا به آینههایی که با تو شکل تواند!
خوشا به پیرهنت! جامهای که جای تو بود
نگو پیات ندویدم که پا نداد و نشد
که خطِ فاصله دنبالِ ردپای تو بود
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر #نگو_پیات_ندویدم_که_پا_نداد_و_نشد
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت
من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت
از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آنقَدَر که دلم انتظار داشت
من حرف میزدم که تو لب وا کنی، ولی
لبهای کوچکت هوسِ اختصار داشت
با تو چه قصهها که نمیگفت زندگی
با من چه غصهها که بدِ روزگار داشت
رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر/ #ازروزگارگفتیوباهمقدمزدیم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi
نشستهای لب بامی و پَر نمیگیری
سراغی از من آسیمهسر نمیگیری
چقدر روز و شبم بگذرد به بیخبری
چه کردهام که تو از من خبر نمیگیری
پی سرابِ تو از پا درآمدم، ای عشق
تو دست تشنهلبان را مگر نمیگیری
درخت پیرم و باید به خاک تن بدهم
چرا به دست جوانت تبر نمیگیری
به فرض اینکه بخواهی به آتشم بکشی
جرقهای و از این بیشتر نمیگیری
#پوریا_شیرانی
📕ماهی نمیر! باش که دریا بیاورم
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@shear_farsi