#کَلِّمینی😭
گریز به کربلا
در لحظات آخر عمـر شـريف حضـرت زهـرا (یا بعدازشهادت)،حضرت علی عليهما السلام او را صـدا میزد امـا پاسـخي نمي شنيد:
«يَـا فَـاطِمَـةُ كَلِّمِـينِـي فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طَالِب؛
اى فاطـمه، با من سخن بگو!من پسر عمـوى تو علـى بـن ابـى طالـب هستم».
فاطمه چشمان خود را باز كرد آنگاه هردو گريستند.
📚 بحارالانوار ج۴۳، ص۱۷۸
زهرا منم جان تو حیدر، کَلِّمینی
زهرا برای بار آخر کَلِّمینی
گفتی شفا در اشک مظلوم است بنگر
خواندم تو را با دیده ی تر، کَلِّمینی
ای زور بازوی علی وا کن دو چشمت
خم شد قد سردار خیبر، کَلِّمینی
حالا که می دانی غریبم بین این شهر
بی تو ندارم یار و یاور، کَلِّمینی
خیلی جوانی، رفتنت زود است زهرا
لعنت به آن ثانی کافر کَلِّمینی
خوردم زمین بر صورتم در راه خانه
قلبم شده آتش سراسر، کَلِّمینی
آرامش از قلب حسن رفته، کنارت
هی می زند ناله که مادر کَلِّمینی
زود است بهر زینب ِتو خانه داری
بنگر که او گردیده مضطر، کَلِّمینی
تا که حسینت دق نکرده فاطمه جان
حرفی بزن یک بار دیگر کَلِّمینی
اینجا حسینت گوید و در کربلا هم
پیش تن ِصدچاک ِ اکبر کَلِّمینی
صورت به صورت می گذارد، می کشد آه
می گوید ای شبه پیمبر کَلِّمینی
وقتی که بر روی عبا می چیند او را
با گریه گوید پیش خواهر کَلِّمینی
هنگام دفن شیرخوارش پشت خیمه
آید رباب و گوید اصغر کَلِّمینی
ای منتقم دیگر بده پاسخ به مادر
خوانده تو را در پشت آن در، کَلِّمینی
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7