و او به شیوهٔ باران
پر از طراوت تکرار بود!
و او به سبک درخت
میان عافیت نور
منتشر میشد!
همیشه کودکی باد را
صدا می کرد.
همیشه رشتهی صحبت را
به چفت آب گره میزد...
@shearosama
#سهراب_سپهری 🌱
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
@shearosama
#سهراب_سپهری
رخنهای نیست در این تاریکی،
در و دیوار به هم پیوسته!
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته...
@shearosama
#سهراب_سپهری
عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند...
@shearosama
#سهراب_سپهری
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست!
و او و ثانیه ها
میروند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها
روی نور میخوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
@shearosama
#سهراب_سپهری
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشهی نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا میخواند
@shearosama
#سهراب_سپهری
غمی افزود بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای این شب چقدر تاریک است
@shearosama
#سهراب_سپهری
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشهی عشق
قهرمانان را بیدار کند
...
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است که به فوارهی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک ده سالهی شهر، خانهی معرفتی ست
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد
@shearosama
#سهراب_سپهری
آب را گِل نکنیم
در فرودست انگار ، کفتری میخورد آب
یا که در بیشهی دور، سیرهای پر میشوید
یا در آبادی، کوزهای پر میگردد
آب را گِل نکنیم
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری
تا فرو شوید اندوه دلی
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
@shearosama
#سهراب_سپهری
من نمیدانم
که چرا میگویند:
اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لالهی قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژهها باید خود، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
#سهراب_سپهری
@sherosama
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایهی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
#سهراب_سپهری
@shearosama
من از خیلی چیزها میترسیدم
از مادیان سپید پدربزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه ی عبوس شنبه
چقدر از شنبه ها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز میشد
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود
شب که می شد در دورترین خوابهایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم ...
#سهراب_سپهری
@shearosama