شبی یکی از چشمانم را جا گذاشتم
در تاریکی برای پرندهای که نابینا بود
روزی بعد از نبردی
دستی از خود جا گذاشتم
برای درختی که دستهایش قطع شده بود
یکبار هم پایی از خود جا گذاشتم
برای راهی که بعد از بمباران
پاهایش را از دست داده بود
سالها بعد پرندهای به دیدارم آمد
بال و آسمانی آبی به من بخشید
درختی به دیدارم آمد و ریشه و عشقی سبز به من بخشید
راهی نیز به دیدارم آمد و کلید دروازه واپسین روز روشن را به من بخشید.
#شیرکو_بیکس
این شعر چه هنرمندانه میگوید بخشش به طرز زیبایی به آن که میبخشد بازمیگردد
@shearosama
غم مخور پروانه
به خاطر کوتاهی عمرت
چرا که در این چشم برهم زدن
آن قدر به شعر عمر بخشیده ای که به نوح هم بخشیده نشده است
غم مخور پروانهی زیبا
#شیرکو_بیکس
@shearosama
شب تاریک بود وُ دره در سکوت
و چراغها همه خاموش
جز چراغی
و آن چراغ شاعری بود که هنوز بیدار بود به انتظار زخم شعری
#شیرکو_بیکس
@shearosama