حقیقت را میدانم
حقیقت های دیگر را فراموش کن
نه به جنگی نیاز است
نه به جدالی
چیزی به شب نمانده است
برای چه میجنگیم؟
شاعران، عاشقان، حاکمان
باد دیگر آرام گرفته است
زمین نم دار است از شبنم
توفان ستاره ها رو به آرامی است
دیری نمیرسد، پلک برهم میگذاریم در زیر خاک
مایی که بر روی آن خواب را بر همدیگر حرام کرده ایم.
@shearhayeziba
#مارینا_تسوِتایوا
شاعر روسی
ترجمه : احمد پوری
این شعر را پیشکش میکنم
به همهی آنان که تابوت برایم فراهم خواهند کرد
پیشانی بلند و زشتم را باز خواهند کرد
و دسته گلی بر آن خواهند نهاد
و من، بیگانه با قلب خود در تابوتم آرام خواهم گرفت
از چهره ام پی نخواهی برد
که همهچیز را میشنوم
همهچیز را میبینم
حتی در تابوت دردناک است
چون همه بودن
در لباسی سفید چون برف
رنگی که از کودکی نفرت داشتم از آن
آیا کسی هم در کنارم خواهد بود تا ابد؟
گوش کن این را قبول نمیکنم
تله است این
من نیستم که با تابوت زیر خاکم میگذارند
میدانم همه چیز بدل به خاک خواهد شد
و گور پناهی نخواهد بود
بر هر آنچه که دوستش داشتم
و بر آن گونه که زیستم
@shearhayeziba
#مارینا_تسوِتایوا
ترجمه : احمد پوری
بوسه بر پیشانی، نگونبختی را میزداید
بر پیشانیات بوسه میزنم
بوسه بر چشمها، بیخوابی را میسترد
بر چشمانت بوسه میزنم
بوسه بر لب، ژرفترین عطشها را فرو مینشاند
بر لبانت بوسه میزنم
بوسه بر سر، خاطرهها را میروبد
بر سرت بوسه میزنم
@shearosama
#مارینا_تسوِتایوا
ای مویهی همهی زنان در همهی زمانها
ای عشق من چه کردهام با تو مگر؟
اشک آب است
خون آب است
زن همیشه در اشک و خون تن میشوید
@shearosama
#مارینا_تسوِتایوا
چه کردهام مگر با تو عشق من؟
دیروز در برابرم زانو زد
با امپراتوری چین قیاسم کرد
امروز
به یکباره دستانش را گشود
و زندگیام را چون سکهی پولی سیاه بر خاک انداخت
@shearosama
#مارینا_تسوِتایوا