به دستهای سرد
به شب
به جهل
به سرما
به همهچیز که تو را
میرنجاند
به آن لبخند
که بعد از هبوط انسان
مُدام
طعنه میزند
وَ
گریه را
حقیر میبیند
بگو
به انسان دلشکسته
دیگر
سفر نکند
شهری میآید
که
زنده به گوران
قلبهای هراسان
منتظران
به نور و ایمان
را پناه خواهد بود...
شمار گُلها کم نیست
که تنها در دستِ
عروسِ
قبیلهی شرافت و نسب جا بگیرد
در این شهر
او
به هر دست
که عاشق خداست
گلی را
با
محبت
هدیه میکند
@shearhayeziba
#الهه_فرحی
#بعثت
به خاک خشک و غمزده
شاد و صبور گل بده
همیشه بین هر دو شب
به عشق نور گل بده
کنار جوی و باغ ها که
راحت است گل شدن
بدون آب و باغبان
در آب شور گل بده
@shearhayeziba
#عباس_موزون
منبع:
کانال رسمی عباس موزون در ایتا
@abbas_mowzoon
جواب این شد
معنای جنون را
فقط مجنون میداند
@shearhayeziba
#مسعود_کیمیایی
محبوبم میپرسد :
تفاوت میان من و آسمان چیست؟
تفاوت این است عشق من
وقتی تو میخندی
آسمان از یادم میرود.
ترجمه: احمد پوری
@shearhayeziba
#نزار_قبانی
چرا ز سنگ ملامت شکسته دل باشم؟
که همچو موج مرا از شکست بال و پَرست
به خود فروشدگان فارغند از آشوب
کمند وحدت گرداب، موجه خطرست
همیشه می کشد از روی باغبان خجلت
چو سرو و بید درین باغ هر که بی ثمرست
@shearhayeziba
#صائب
دوستان تان را به این جا بخوانید...
شعرهایی با حس خوب و همدلانه
در اینجا
منتشر میشود...
🕊🌺
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
@shearhayeziba
#حافظ
هر زمانی چو ریگ تشنهترم
گرچه بر من چو ابر غم بارد
تا تنم خاک محنتی نشود
به دگر محنتیش نسپارد
شعر گویم همی و انده دل
خاطرم جز به شعر نگسارد
از فلک تنگدل مشو مسعود
گر فراوان ترا بیازارد
بد میندیش سر چو سرو برآر
گر جهان بر سرت فرود آرد
حق نخفته است بنگری روزی
که حق تو تمام بگزارد
@shearhayeziba
#مسعود_سعد_سلمان
تو همچون طبیبی فراموشکاری
طبیبی که بیمار بسیار دارد
گرفتاری ام را کسی میشناسد
که عمری ست روحی گرفتار دارد
زبانم تو را گرچه انکار کرده
دل من به عشق تو اقرار دارد
@shearhayeziba
#ناصر_حامدی
مکن شکستگی خود به بیغمان اظهار
که مومیایی این قوم بی حیا سنگ است
ز ناله ام دل بلبل به خاک و خون غلطید
که شیشه دل عشاق را نوا سنگ است
@shearhayeziba
#صائب
هزار واژه مهمان ِ من شدی
در کورهی ضیافت
آنگاه که هزار و یکمین واژه
بر زبانم میجوشید...
تا شعرِ عشق
به قافیه برسد...
هنوز هم
چیزی نگفتی...
نجوشید
عشق
به اعتراف
نرسید...
چون سکوت را
تنت کردی
که مسافر شوی وَ بروی
چای سرد شد
وَ مهمانی
به خاتمه رسید...
و گُلی سوخته بر شمار غنچههای پرپر
افزوده شد...
اشتیاقی که داغ شد...
تو کردی
تو کردی
@shearhayeziba
#الهه_فرحی