این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم
که بلاهای *وصال* تو کم از *هجران* نیست
#هوشنگ_ابتهاج
@shearvdastan
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا
یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا!
از چه دریا آمدم با ابر بی پایان غم
کآسمان عمریست تا یکریز میبارد مرا
آخرین پیمانهی شبگیر این خمخانه ام
تا کدامین مستِ درد آشام بگسارد مرا
گنج بیقدرم به دست روزگار مردهدوست
آن گهم داند که خود در خاک بسپارد مرا
گرچه مرگم پیشتر از فرصت دیدار توست
همچنان شوق وصالت زنده می دارد مرا
سینهی صافی گفتم پیش چشم روزگار
تا درین آیینه هر کسی خود چه انگارد مرا
سایه گر خود در هوایت خاک گردد باک نیست
عاقبت روزی به کویت باد می آرد مرا!
یاد آن فرزانهی آزردهخاطر خوش که گفت
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا
#هوشنگ_ابتهاج
@shearvdastan
هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله ی جمعی و «تنها» شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟
باید همه ی عمر، خودت را بفریبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی
آیینه ی تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!
#فاضل_نظری
@shearvdastan
صبح و شب ندارد جانم
هر وقت به تو فکر میکنم
فکرم پر میشود،
از تو و خاطرات با تو
فرقی هم نمیکند ساعت روزگار چند است
همینکه پای تو وسط باشد
همه چیز روشن است ...
@shearvdastan
کافیست هوایت
به سر این شهر بزند
تا آسمانش را
بارانی کند
و یک نفر را
در میان کوچه هایش
دلتنگ ...
((محمد شیرین زاده))
@shearvdastan
اینجا شهریور است
و من تمام قد
در انتظار آمدنت
لحظه شماری میکنم
تمام برگهای سبز
نذر آمدنت
بیا و چشم دل پاییز را روشن کن
#یاسمن_ایرانی
@shearvdastan
پشت این میز
که از خاطره هایت می گفت..
بازهم بانی یخ کردن
چایم تو شدی...
@shearvdastan
شعر و داستان
پشت این میز که از خاطره هایت می گفت.. بازهم بانی یخ کردن چایم تو شدی... @shearvdastan
بخند تا بنشانی باز ، کنار چایی من قندی...
#حامد_عسکری
@shearvdastan
صدای قفل در پر داد کفترهای چاهی را
به چشمانم فرو کردند نور صبحگاهی را
سپس با چشمبند از چاه سلولم به در بردند
مبادا در مسیر خود ببینم جز سیاهی را
کسی خونسرد میزد مُهر پای حکم تقدیرم
کسی بر باد میداد آخرین امّید واهی را
وکیل ناامیدم نالهای میکرد گهگاهی
که طولانی کند شاید روند دادخواهی را
تمام نامهها ناخوانده در پروندهای بسته
فقط پر کرده بودم کوه کاغذهای کاهی را
چه سودی داشت زاریها، تضرعها، تمام شب
کجا باور کنم الطاف پنهان الهی را
حرج بر قاضی آسوده خاطر نیست، میدانم
که ماهیگیر هرگز نشنود فریاد ماهی را
چنان این زندگی را ترک خواهم گفت یکباره
که ابراهیم ادهم ترک گوید پادشاهی را
به شوق کعبه میرفتم که ره بردم به ترکستان
تمام عمر پیمودم مسیری اشتباهی را
#سمانه_کهربائیان
@shearvdastan