همین نثار تو عاشق نه جان تواند کرد
که بیش از آنی اگر باشد، آن تواند کرد
رفیق قافلهی تو، اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لامکان تواند کرد
کسی که روز فراق تو میکند پیرش
شب وصال تو بازش جوان تواند کرد
به پشتگرمی مهرت مرا به سینه دلی است
که با ستاره و مه، سر گران تواند کرد
کسی که همسفری با تو، عین بودن اوست
چگونه ترک تو و کاروان تواند کرد
طلسم عشق تو نازم که با حراست آن
حذر ز وسوسهی جادوان تواند کرد
دلم برای تو دیگر نه آن چنان تنگ است
که اشک، عقدهگشایی از آن تواند کرد
تغزّلی که به شرح وصال خود دارد
غم فراق تو را، کی بیان تواند کرد؟
#حسین_منزوی
@shearvdastan
بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر
#حسین_منزوی
@shearvdastan
یِک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه دیگر بچشان مست ترم کن
#حسین_منزوی
@shearvdastan
زان چشمِ سیه گوشهی چشمی دگرم کن!
بیخودتر از اینم کن و از خود به درم کن!
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مستترم کن!
شوقِ سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جوازِ سفرم کن!
دارم سرِ پرواز در آفاق تو ای یار!
یاری کن و آن وسوسه را بالوپرم کن!
عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری
از صافیِ عشقم دِه و عینِ هنرم کن!
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
بارانِ منِ خاک شو و بارورم کن!
افیونزدهی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسهای از آن لبِ شیرین شکرم کن!
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آنگاه
تا لذّتِ آغوش بدانی خبرم کن!
شرحِ من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژهی «تو» مختصرم کن!
#حسین_منزوی
@shearvdastan
خزان به لطف تو، چشموچراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل اتفاق افتاد
#حسین_منزوی
@shearvdastan
چگونه مهر نورزد دلم به ساحـت تو؟
تویی که مهر به هر مهربان می آموزی
#حسين_منزوى
@shearvdastan
ای رهنمای گمشدگان هادی البشر
وی این لقب به نام تو ظرفیّتش تمام
#حسین_منزوی
#شهادت_امام_هادی
@shearvdastan
بیتو خستهاست زِ جانم تن و جانم زِ تنم
خستهام من هم از این بار گرانی که منم...
#حسین_منزوی
@shearvdastan
در بند بود و عالمی در بند اویند
بسیاری از سادات،از پیوند اویند
#حسین_منزوی
#شهادت_امام_کاظم(ع)
@shearvdastan
سیاه و سرد و پذیرنده، آسمان توام
بلند و روشن و بخشنده، آفتاب منی
صبح زیباتون بخیر
#حسین_منزوی
@shearvdastan
لیلا دوباره قسمتِ ابنالسّلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
میشد بدانم اینکه خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شبِ بسته، وام شد؟
اوّل دلم فراقِ تو را سرسری گرفت
و آن زخمِ کوچکِ دلم آخِر جُذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد؛ گلِ سرخم! تمام شد
شعرِ من از قبیلهی خون است؛ خونِ من،
فوّاره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خونِ تازه در تنِ عشقیم و عشق را
شعرِ من و شکوهِ تو رمزالدّوام شد
بعد از تو عاشقی و باز …آه، نه!
این داستان به نامِ تو اینجا تمام شد...
#حسین_منزوی
@shearvdastan
صبح است و گل در آینه بیدار می شود
خورشید در نگاه تو، تکرار می شود
مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود
با دست های عشق تو، بیدار می شود
#حسين_منزوى
#صبح_بخیر
@shearvdastan