eitaa logo
شعر و داستان
2.1هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
92 ویدیو
44 فایل
مدیر کانال @rEzA1996 «ارسال اشعار» «انتقادات و پیشنهادها» ارتباط بدون ذکر نام شما: https://harfeto.timefriend.net/17368038386764
مشاهده در ایتا
دانلود
این فکری غمناک و غم انگیز است. فکر اینکه تمام دلبستگی‌های ما دروغین است، و بدتر از آن، مسخره. بله، گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق ترین آنها، جنبه‌ای همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالباً اصلاً به عشق مربوط نیست - تماما به خودخواهی وابسته است. ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می‌کنیم. این فکر به خودی خود چندان ابلهانه نیست، وقتی ابلهانه می‌شود که غم و اندوه را به دنبال می‌آورد. من نمی‌دانم حقیقت چیست و اندوه را، چرا، می‌شناسم: از جنس دروغ است و دیگر هیچ. کریستین بوبن کتاب: دیوانه‌وار ترجمه مهوش قویمی @shearvdastan
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست،به پایانش پس به نام تو آغاز می کنم @shearvdastan
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات آن زمانی که درآییم به بستان من و تو اختران فلک آیند به نظاره ما مه خود را بنماییم بدیشان من و تو من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو! به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر در بهشت ابدی و شکرستان من و تو 8مهرماه روز بزرگداشت @shearvdastan
یک لحظه فکرش را بکن من عاقبت ما می‌شود آن لحظه در افکار تو صد فتنه برپا نمی‌شود اینکه چطور عاشق شدی، یا او چرا هستِ تو شد؟ یا او برایت تا ابد همفکر و هم‌پا می‌شود؟ اصلاً تصوّر کن که تو، رفتی به کشورهای شرق آیا به عشقت او دگر هم‌کیش بودا می‌شود؟ گاهی که خسته می‌شوی تندیّ و تلخی می‌کنی ما بین این تندی تو اهل مدارا می‌شود؟ از خود بپرس آیا که تو در عشق خود محکم‌دلی یا اینکه هر کس به ز او در قلب تو جا می‌شود؟ گاهی ببین از دوریش خوابی به چشمت آمده یا مغز تو درگیر غم، چون شهر صنعا می‌شود؟ باری به هر سو من دگر، گفتم هر آنچه لازم است آیا به فکرش بوده‌ای یا من فقط ما می‌شود؟ @shearvdastan
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا با خیال او نظر بازی نمی آید ز من بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا در رگ ابر سیه امید باران است بیش یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا برگ عیش من در ایام خزان آماده است تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا گر چه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا @shearvdastan
از جور روزگار کسی بی‌نصیب نیست دیوانه‌ای گرفته به کف تازیانه‌ای #فاضل_نظری @shearvdastan
مُکرر بود وضع روز و شب ،آن ساقیِ جانها ز زلف و عارضِ خود ، صبح و شام آورد مستان را #صائب_تبریزی #صبح_بخیر @shearvdastan
چون قصه می برند دهان بر دهان ترا سخت است اینکه بشنوم از دیگران ترا در حجله خیال عروس منی هنوز هرچند دیگری بکشد درمیان ترا عمری میان سینه تنگم نشانده ام ای با نفس نفس زدنم توامان، ترا یک اتفاق ساده رساندت به من ولی یک اتفاق ساده تر و ناگهان ترا..... ای سیب سرخ دورتر از دست چیدنم تقدیر چید و داد به آب روان ترا از هر کرانه تیر دعا را چه فایده گم کرده ام منی که در این بیکران ترا معشوقه زمینی من باش تا ابد راضی نشو طلب کنم از آسمان ترا پژواک ناله های مرا خوب گوش کن: تنها ترا ! همیشه ترا ! بیگمان ترا ! @shearvdastan
چو گل، هر جا که لبخند آفرینی به هر سو رو کنی، لبخند بینی چه اشکت هم‌نفس باشد چه لبخند، ز عمرت لحظه لحظه می‌ربایند گذشتِ لحظه را آسان نگیری چو پایان یافت، پایان می‌پذیری مشو در پیچ و تابِ رنج و غم گم به هر حالت تبسم کن، تبسم! فریدون مشیری @shearvdastan
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب روز پیری به لباس شب تار آمده بود #شهريار #روزنگار ،اول اكتبر، روز جهانى سالمندان @shearvdastan
باز پاییز مرا یاد تو انداخت ببین سخت افسرده دل و ساکت و بی رنگ شدم میروم در دل این جاده ی تنهایی بعد تو باز همان شاعر دلتنگ شدم من پریشان تر از آنم که تو زخمم بزنی غم چشمان تو بر این دل دیوانه نشست با که نجوا بکنم این همه تنهایی را باز پاییز رسید و دلم از غصه شکست فصلها از پی هم میگذرند اما من چهار فصل دلم از غصه ی تو پاییز است هرکجا مینگرم جز تو نمی یابم باز بند بند دلم از عطر تنت لبریز است کاش پاییز نگاه تو به بادم میداد تا که رسوا نشوم این همه از درد فراق اوج ابیات غزلهای منی بی وقفه کی کجا باز بگیرم نفسی از تو سراغ @shearvdastan
ﻣﻦ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺮﻭﯼ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﭼﺎﺭﻓﺼﻠﺶ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﮕﯽ ﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻫﯿﺒﺖ ﺑﺎﺩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺳﺒﺰﻩ ﻣﯽ ﭘﮋﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺁﺑﯽ ﺳﺒﺰﻩ ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﯼ ﺩﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﻝ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﻝ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﻠﺒﻬﺎ ﺯ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻗﻠﺒﻬﺎ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺍﻧﺪ.... حمید_مصدق @shearvdastan