#خاطــره🎞
شخصیت مهربانی که راحت به دل می نشست.
بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل مینشست،اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.
انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاقها را از رسانهها دنبال میکرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده، بحثش پیش میآمد و میگفت:
" اگر ما نباشیم که برای دفاع پیشقدم شویم، همین اتفاقها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد."
برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند.
وقتی این بحثها پیش میآمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی میبردیم در حالی که میدانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که میتوانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود.درکش برایمان خیلی سخت بود!
#بابک_نوری
#شادی_روح_شهدا_صلوات📿
🍁@sheeay_headar
💌🍃#خاطره...
یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف میکرد که با محمد پینت بال میرفتیم.
به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازیهای کامپیوتری به سر و کله من خورد.
او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی.
خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمیشود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلوهایت خورد.
وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم.
با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان میکردم چیزی به تو نمیرسد.
#راوی: دوست شهید
ـــــــــــ...🌹...ــــــــــــــ
@sheeay_heydar
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺🍃
#خاطره
خستگی ناپذیر
دو کوهه مسئول پشتیبانی بود و کارش سخت و پرتحرک بود.
از هشت صبح تا هشت شب خادمی بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید از گردان تخریب بود که باید با زائران خواهر همراهی می کردیم و پای ثابت این کار، او و یکی از دوستان بودند.
تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو دوکوهه باید پست می دادیم. هیچ وقت نمی نالید و با عشق و علاقه کار می کرد.خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت.همیشه برای انجام کارها داوطلب بود. بنیه قوی و بدن سالمی داشت که او را سر حال نگه می داشت تا وظیفه خادمی اش را به نحو مطلوبی انجام دهد.
راوی:دوست شهید
#کتاب_ابووصال
#شهید_محمدرضا_دهقان
ــــــــــــ...🌹...ــــــــــــ
@sheeay_heydar
💌🍃#خاطره...
دوسال پیش باهم رفته بودیم بهشت زهرا، یکی از مهمترین تفریحات و عاشقانه هایش با شهدا😍تمیز کردن سنگهای مزار و چیدن گل روی آن بود.۸🌺🍃
رسیدیم به مزار شهید محرم ترک،
رفت نشست کنار مزار و گفت:
"سریع اینجا از من عکس بنداز ☺️
با تعجب گفتم : "چرا اینجا😳؟ پاشو کنار آقارسول ازت عکس بگیرم! "☺️
گفت :" نه! شهید ترک کلید فتح شهدای ایران توی سوریه ست!👌
آقارسول و آقامحمودرضا هم اینجا عکس دارن! ازم عکس بنداز که بعد از #شهادتم پخش کنی..."🕊🍃
عکس انداختم اما به او خندیدم و گفتم: اگر به عکس انداختن بود، الان نصف تهران شهید بودند!!😄
گاهی فکر می کنم چقدر لحظه پروازش را دور میدیدم.
حالا سه شهید کنار مزار محرم ترک عکس دارند!!! 🍃
# راوی: خواهر شهید محمدرضا دهقان🌹🍃
ـــــــــــــ...🌹...ــــــــــــــ
@sheeay_heydar
سوریه ڪه بود پیام داد گفت: خواب عجیبے دیدم بعد از اینڪه ڪلے اصرار ڪردم خوابش رو تعریف ڪرد، گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد داشتم با پوتین نماز میخوندم، یڪے اومد شروع ڪرد به حرف زدن و گفت نمازت قبول نیست و منم به شڪ افتادم بعد از چند دقیقه تو خواب دیدم ڪه یه خانم چادرے اومد جلو و گفت پسرم ازت قبوله خدا خیرتون بده ان شاءالله، تا به خودم اومدم فهمیدم حضرت زهرا رو دیدم و از خواب پریدم.
#شهیدمدافع_حرم #حسین_معزغلامی
#خاطره💐
@sheeay_heydar
صدام عاش فروش
روزهای اولی ک خرمشهر آزادشده بودتوی ڪوچه پس ڪوچه های شهر،برای خودمان میگشتیم.روی دیوارخانه ای عراقی هانوشته بودند:↓
«عاش الصدام»
یکدفعه راننده زدروترمزوانگشت گزیدکه:
+عه عه عه عه پس این مرتیکه صدام آش فروشه.
کسی ک بغل دستش نشسته بودنگاهی ب نوشته ی روی دیوارکردوگفت:
_ آبرومونوبردی بیسواد......عاش یعنی زنده باد🤣🤣
#خاطره های بامزه ی جنگ
@sheeay_heydar
#خاطره💔🍃
آن روزهای خوب که دیدم،خواب بود...
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست!
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
وقتی از گلزار شهدا برگشتم، به یکی از دوستان پیام دادم: جات خالی! صبح پیش رسول بودم
گفت:عه! تنها رفتی؟؟
گفتم: نه با یه پسری به اسم #حسین_وصالی قرار داشتم
پرسید: کی هست این پسره؟
گفتم: یه پسری که بهش میخوره ۲۳ یا ۲۴ سالش باشه. عاشق رسوله
گفت: خب تعریف کن! چکار کردید؟چیا گفتید؟
- راستشو بخوای سر مزار هر شهید مدافع حرمی که می رسیدیم حدود ده دقیقه دربارشون حرف میزدیم.از زندگیشون،نحوه شهادتشون و...
ببین این پسره انقد درباره شهدای مدافع حرم و ماموریت های نظامی اطلاعات داشت!
انقد پیگیر رزمایش های نظامیه!!
انقد از خاطرات خودش و آموزشاش تعریف میکرد و انقد درباره رسول حرف میزد که اصن تابلوئه کاره ایه واسه خودش!
اما میگه مدافع و نظامی نیستم!😳
تازه علاوه بر اینکه عاشق رسوله، عاشق شهید بیضائی هم هست.
میدونی چیه؟! گوشیشو درآورد. عکس مزار شهید بیضائی رو نشونم داد.میگفت "ببین مزار رسول چقدر قشنگه.اونوقت مزار شهید بیضائی رو ببین چقد خاک میخوره و غریبه..."
گیر داده بود که چرا نظامی و مدافع نمیشم؟!ازم خواست که خودم برم توی کار....
- چه جالب! خب تیپش و اخلاقش چطور بود؟
- با اینکه دیدار اولمون بود اما یه پسر خوش سیما، مودب، خوشتیپ و خون گرمی بود!
تی شرت، ساعت نظامی، کلاهش مثل کلاه های رسول، کفش کالج، شلوار مخملی و عینک آفتابی!
تازه به قول خودش با موتور لگنی هم اومده بود!!!!!😁
- خدا حفظش کنه...
آره... خدا حفظش کرد...
اونم برای خودش...
🔺نقل از دوست #شهید_آقا_محمدرضا_دهقان_امیری
#دوست ، تو رشد و تخریب شخص، خیلی مهمه...
اونم دوستهایی که روت اثر میذارن، نه اونایی که روشون اثر میذاری... یعنی #دوست_صمیمی
محمدرضا عجب دوستای صمیمی انتخاب کرده بود...
همه سیمشون وصل بود... بدون اتصالی...
#خاطــره🎞
| دختری میگفت:
من همکلاسی بابک بودم.
خیلیییی تو نخش بودیم هممون...
اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند:
" این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و عاشقشه !" 😏
بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه...
رفتم رو دررو پرسیدم گفتم :
" بابک نوری شمایی دیگ ؟! :/ "
بابک گفت : "بفرمایید ."
گفتم:
" چراانقد خودتو میگیری ؟؟
چرا محل نمیدی به دخترا؟؟!! "
بابک ی نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد
و سریع رفت و واینستاد اصلا!
بعدها ک شهیدشد ،
همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد...
عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔|
#شهیدبابڪنورے♥️
°•|❤️
🔖 #خاطـــره
انگشتر 💍 عقیق
همرزم شہید:
تو سوریه با بابڬ آشنا شدم.
اوایل فقط باهم سلام علیک داشتیم ولی به مرور باهم رفیق شدیم.
بابڬ یه انگشتر #عقیق داشت.خیلی خوشگل بود.
یه روز نشسته بودم کنارش ،گفتم:بابڬ انگشترت خیلی خوشگله.
بابڬ همون لحظه انگشتر رو درآورد و آورد به سمت من ، گفت :❤️| داداش این برای شماست|❤️
من گفتم بابڬ، نه نمیخوام این انگشتر برای توعه.
گفت :❤️|داداش ،این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره😔|من دیگه نیازی به این انگشتر ندارم😔|❤️
❤️بله ،بزرگواران شہدا از دلبستگی و وابستگی های دنیایی خودشونو رها کردند❤️
شادی روح پاکشون ❤️صلوات❤️