وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم،
از طرف همسرش گفتند: محمدرضا سفارش کرده چفیه ای که از حضرت آقا گرفته
با او دفن شود،
جا خوردم و نمےدانستم از آقا چفیه گرفته،
رفتند چفیہ را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم،
همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می دانستم،
چفیه را که روی پیکرش گذاشتم،
فهمیدم بہ گرد پایش هم نرسیده ام،
در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضے از کشورها بدون وضو تصویر آقا را لمس نمی کنند وگفت ما اینجا از شیعیان عقــب افتاده ایم...
خاطره ای از زندگی #شهید_بیضایی
💌#شھیدانہ
✍روزه در کویر
🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند...
🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
🌹#شهید_بیضایی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣