eitaa logo
شیعه ی حیدر🌹🍃🌾
241 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
795 ویدیو
31 فایل
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود :  پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت هستم. شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100 ✨🌟✨ ✌ارتباط با ادمین @shia_heydari ادمین تبادلات👈 @Sead_gomnam_313 ✨🌟✨ شرایط کپی👇 کپی باذکر صلواتــ اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند.. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده" هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد شروع می‌کرد به بوسیدن مخمصه‌ای بود برای خودش.. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشڪ.. به خودش نهیب می‌زد: مهدی.. خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی.. تو خاڪ پای این بسیجی‌هایی.. .. ♡اينْجٰـاوَقْفــِ شُـهَـدٰاسْـــت...👇 🌺°|• @sheeay•|°🌺
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند.. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده" هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد شروع می‌کرد به بوسیدن مخمصه‌ای بود برای خودش.. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشڪ.. به خودش نهیب می‌زد: مهدی.. خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی.. تو خاڪ پای این بسیجی‌هایی.. .. ♡اينْجٰـاوَقْفــِ شُـهَـدٰاسْـــت...👇 🌺°|• @sheeay_heydar•|°🌺
😄 😻 اومدہ بود مرخصے بگیرہ، آقا مهدے یہ نگاهے بهش ڪرد و گفت: میخواے برے ازدواج ڪنے؟😯 گفت: بلہ میخوام برم خواستگارے. – خب بیا خواهر منو بگیر!😕 – جدے میگے آقا مهدے؟!😳 – آرہ، بہ خانوادہ ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصے بگیر برو!😉 اون بندہ خدا هم خوشحال😍 دویدہ بود مخابرات تماس گرفتہ بود! بہ خانوادہ ش گفتہ بود: فرماندہ ے لشڪرمون گفتہ بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو بہ من بدید!😇 بچہ هاے مخابرات مردہ بودن از خندہ!😆😆😆😆 پرسیدہ بود: چرا مے خندید؟ خودش گفت بیا خواستگارے خواهر من!😒 گفتہ بودن: بندہ خدا آقا مهدے سہ تا خواهر دارہ، دوتاشون ازدواج ڪردن ، یڪیشونم یڪے دوماهشہ!😝😆😂😆😆 📚ڪتاب ستارہ ے دنبالہ دار
چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی باݪ درآوردند دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: "فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده!" هرکسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد شروع می‌کرد به بوسیدن مخمصه‌ای بود برای خودش خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌هایِ بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: مهدی..! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی تو خاک پایِ این بسیجی‌هایی..