دستش خالی بود!!
پرسیدم:
«ساعتت کو؟»
گفت:
«یکی از بچه ها ازش خوشش اومد،
گرفت نگاهش کنه، گفتم ماله خودت..»
حرصمگرفت..!.
گفتم:
«علی اون کادوی سر عقدمون بود!
تبرک مکه بود! بنده خدا بابا.. باچه ذوق
وشوقی برای دامادش گرفته بود..»
سَری تکانداد و گفت:
«اینقدر از این ساعت ها باشه
و ما نباشیم..
تا توانی دلی به دستآور...»
✍🏻به روایت همسر
#شهید_چیت_سازیان