#داستان_زیبای_بهلول_عاقل
بهلول پسری را از حقايق زندگی آگاه کرد و به او چنین گفت:
در وجود هرانسانی هميشه مبارزه ايی جريان دارد مانند مبارزه دوگرگ که يکی ازگرگها سمبل بديها مثل: حسد ، غرور، دروغ، تکبر و خودخواهی است و دیگری سمبل:مهربانی ، اميد و حقيقت.
🔸 سخنان بهلول، پسرک را به فکر فرو برد، تا اين که پرسيد : عاقبت کدام گرگ پيروز می شود؟
#بهلول لبخندی زد و گفت: گرگی که تو به آن غذا می دهی....!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬ @Sheeroghazal
@Sheeroghazal
#حکایت
روزی بازرگانی بغدادی از #بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
تاجر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
@Sheeroghazal
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═