eitaa logo
اشعار محمد ثاقبی✔️
282 دنبال‌کننده
4 عکس
2 ویدیو
0 فایل
آثار محمد ثاقبی(ثاقب) ارتباط با شاعر:@Saghebii
مشاهده در ایتا
دانلود
ما سوره ی دردیم که تفسیر شدیم آماجِ غمیم و هدفِ تیر شدیم گویای غمِ ماست همین یک مصراع ما اهل بهشتیم و زمین گیر شدیم!.. ✍محمد ثاقبی
انگشترِ اسلام نگینش رفته ست دردا که زمین خوب ترینش رفته ست!. ما چنگ به تاریکی و پوچی زده ایم واویلا دین، حبلِ متینش رفته ست ✍محمد ثاقبی
ما غرق،به آهیم،عمو برگردد آسیمه نگاهیم،عمو برگردد رفته ست سوی علقمه این ماه منیر ما چشم به راهیم عمو برگردد ✍محمد ثاقبی
زمین سیاه شد و چشم ماهتاب گریست زمان ز غم متوقف شدآفتاب گریست برای تشنه لبان آب کیمیا شده بود برای این عملِ ظالمانه آب گریست گلوی طفل به تیر سه شعبه آذین شد تمامِ عرش فلک در غمِ رباب گریست برای حمله به ناموس و اهل بیت حسین(ع) عفاف اشک شد و جوی خون،حجاب گریست کسی که دینِ درستی نداشت هم حتی.. برای داغ تو در پرده ی نقاب گریست طنینِ ظلم و ستم را چه پاسخی باید؟ جواب خواستم و ناگهان جواب گریست بریز ساقیِ کوثر،شراب در جامم که در فراقِ حسینت،شراب ناب گریست ✍محمد ثاقبی
بد بوست ارض و عرش،ز بویِ زباله ها! آه و فغان ز دوستیِ خرس خاله ها طوری کج است پایه ی ایمانِ مسلمین که کار ساز نیست جهانی ز ماله ها! ای عشق،آهمان به پشیزی نمیخرند افسوس که به کار نیایند ناله ها صد ها سلام و مهر به سلطانِ کربلا از یا کریم قلبِ شکسته،حواله ها!. تاریک و ترسناک و غریب است،این جهان چون آفتاب،رفته به آغوش هاله ها شعری نگفته ام که کند وصف تو حسین(ع) پر شد اتاق من،از کاغذ،مچاله ها ✍محمد ثاقبی
بین این هلهله تنها شده باشی،سخت است یار و همراهِ غزل ها شده باشی سخت است هر چه با رود دوی،باز به دریا نرسی مایه ی خنده ی دریا شده باشی سخت است همه از هر طرفی بر تو کنایه بزنند از غم و درد،سراپا شده باشی سخت است همه با دست،تو را تیرِ اشارهِ بزنند! هدفِ قابِ تماشا شده باشی سخت است یوسفی نیست که دستم بدهم بر دستش همچو پیریِّ زلیخا شده باشی سخت است درد من مرهمی از جنسِ رفاقت میخواست سال ها غرق تمنا شده باشی سخت است!.. ای خدا این گرهِ کور مرا بازش کن اینچنین غرق معما شده باشی سخت است ✍محمد ثاقبی
کاش من هم افتخاری داشتم غیر این اشعار،یاری داشتم بلبلم آواز نازی مینواخت! کاش من هم شاخساری داشتم یک نفر چشم انتظارم بود کاش! کاش من چشم انتظاری داشتم! بینِ غم ها من اسیرم من اسیر کاش من راهِ فراری داشتم کاش میکردم فرار از خویشتن فرصتِ یک بیقراری داشتم! بغض را با گریه میدادم شفا گریه زاری گریه زاری داشتم دست در دستِ خزان دادم دریغ کاش یک لحظه بهاری داشتم! میخورم گردِ رقیبِ خویش را! من که خود گرد و غباری داشتم سرد و مایوس از تو هستم روزگار! روزگاری روزگاری داشتم ✍محمد ثاقبی
ای غزل با خود مرا با خود مرا بالا ببر از غمِ دنیا مرا تا عالمِ رویا ببر ای غزل دل خسته ام از راز توی سینه ام! راز من را سوی دلهایِ چنان دریا ببر از گذشته سخت بیزارم،و حالم خوب نیست! از غمِ دیروز و امروزم به فردا ها ببر! بوی تنهایی می آید ای دماغِ جان،به گوش! زود من را تا وصالِ دوستان بالا ببر ای غزل لطفا دلِ تنگِ مرا تیمار کن یار من باش و مرا بی خویشتن،،تنها ببر!. آرزوهایم همه سازِ تباهی می زنند آه،گنجشکِ مرا تا خانه ی عنقا ببر!...
دیوانه ی صفای شمایم حسین جان دیوانه ی صفا و وفایم حسین جان رحمت ببار بر سرِ من مهربان ترین محتاجم و گدای سخایم حسین جان در بینِ بلبشوی زمین مات و گمرهم! مولا بگو بگو که کجایم حسین جان عمریست از پیاله ی تو مست میشوم مست از بلای کرببلایم حسین جان اکنون که همنشینِ سکوتم، بیا بخوان.. یک شعر عاشقانه برایم حسین جان! ✍محمد ثاقبی
بر سنگ قبر من بنویسید،دوستان! دیوانه وار،عشق علی را به سینه داشت.. ✍محمد ثاقبی
بیا زلال شویم و خوشی رقم بزنیم -بساط این همه تزویر را به هم-بزنیم اگر به حال زمانه همیشه معترضیم بیا ز خوبیِ حالِ زمانه دم بزنیم! بیا که بر لبِ هم،عاشقانه بوسه زنیم بیا که توی خیالاتمان،قدم بزنیم رسیده ایم به جایی که شعر،راحتِ ماست! بیا قدم بزنیم و بیا قلم بزنیم! وصال،دور و دراز و وصال،ناممکن! بیا به قاف تمنای مان،علم بزنیم!.. ✍محمد ثاقبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر آمد،خبر آمد،خبر باز از شهیدان است خداوندا کنون کانونِ غم تهران نه ایران است دوباره خونِ مردی ریخته پایِ درختِ عشق! که این خون رمز پیروزی ست،این حتمی ست،ایمان است
آماده و هشیار،سپاهِ قدس است کابوسِ ستمکار،سپاهِ قدس است ایران همه در رزم بسیج است ولی سالار و علمدار،سپاهِ قدس است..
بر این شبِ تاریک،سحر نزدیک است بر قوم خطاکار،خطر نزدیک است هنگامه ی نابودیِ اسرائیل است سوگند به قرآن که ظفر نزدیک است
آه من منتظرم تا پر و بالم بدهی قدرتِ دیدِ فراسویِ خیالم بدهی! خالقا تشنه ی اسرار حقیقت هستم! کاش یک جرعه از آن آب زلالم بدهی! هر چه می آید و من می روم او دور تر است! کاش یک راه میانبر به وصالم بدهی! راضی ام من به رضایت،اجلم نزدیک است من که حسرت زده ام کاش مجالم بدهی! مرغ دل در قفسِ تن به ستوه آمده است کاش یک شب پر و بالی به خیالم بدهی! ✍محمد ثاقبی
با خبر باش از ره و بیراهه ها هر به چاه افتاده ای،یوسف نشد!..
آگاه و فکورانه جهان را دیدیم با یاریِ هم،بال ستم را چیدیم اینها همه از سایه سرِ رهبرِ ما ست صد شکر که در سایه ی این خورشیدیم ای
تغزل میرسد هر دم به من حینِ توسل ها توسل میرسد هر دم به من حینِ تغزل ها چه احساسات نابی میشود پیدا درون من که شاعر میشوم با شور و با نورِ توسل ها! به دنیا چشم میدوزم،به جز خوبی نمیبینم! شکوه و عشق و سرسبزی،درخت و یاس و سنبل ها من از رودم که سیّالم،تو می آیی به دنبالم چه خوشحالم من از تکرار و تکرار و تسلسل ها!.. منم زیبا،منم شادان،منم جاری،منم جذاب منم یک جنگلِ انبوه، با آواز بلبل ها ✍محمد ثاقبی
این فراق و غم و این فاصله تقصیر من است آه شاید نرسیدن به تو تقدیر من است همه عمرم پیِ تو میدوم اما هستم! کور خوانده ست《عدم》تا پیِ زنجیر من است.. من در این چرخه ی گردون همه رنگی شده ام! شاید ام علت این فاصله تزویر من است شاه بانوی غزل های منی،این حتمی ست! یاد تو همدمِ هر لحظه ی دلگیر من است بی وفا حال که رفتی سخنی مانده به دل- که یقینا نرسیدن به تو تقصیر من است ✍محمد ثاقبی
شبیه ماه نباشم چه میکنی تنها؟ چراغ راه نباشم چه میکنی تنها؟ نهیب میزنی و من به جنگ می آیم که با سپاه نباشم چه میکنی تنها؟ همیشه درد،امیرِ جهانِ ساده ی توست غریق آه نباشم چه میکنی تنها؟ ستارگانِ خیالت به آسمانِ من اند.. شبی سیاه نباشم چه میکنی تنها؟ تو رهگذار منیّ و منم محلِّ عبور که تگیه گاه نباشم چه میکنی تنها؟ همین همین لب و بوسه،همین مرا کافی ست زیاده خواه نباشم چه میکنی تنها؟ ✍محمد ثاقبی
ققنوس وار از دل آتش برون زدند یعنی که دل به جاده ی عشق و جنون زدند دیگر زمان زمان رسیدن به یار بود نون زمین و میم زمان بیقرار بود بیمی ز فوج ارتش شیطان نداشتند ترسی ز موج سرکش عصیان نداشتند آری سلاحشان به جز ایمان نبود هان! بر لب به غیر آیه ی قرآن نبود هان والنازعات خواندنشان را جهان شنید و الناشطات خواندنشان را جهان شنید اینگونه بود یک تنه لشکر شکن شدند! اینگونه بود آه که گلگون کفن شدند رفتند تا که خاک کند افتخارشان رفتند تا که خاک شود پاسدارشان دیدند با سعادت خود سرنوشت را دیدند با خلوص و تواضع بهشت را رفتند و حسرتی به دلم مانده تا کنون حسرت به عمق خشت و گلم مانده تاکنون یا رب چرا سعید شدن قسمتم نشد در راه حق شهید شدن قسمتم نشد دیگر چگونه با چه زبان آرزو کنم تا قلب شرحه شرحه ی خود را رفو کنم از آرمان عشق و شهادت قلم زدم با شور و اشتیاق چه شعری رقم زدم.. آهم!،توان بیش سرودن نداشتم.. بغضم!،امان بیش سرودن نداشتم.. دستی به زلف باده و غلطی به خون زدند آنان که دل به جاده ی عشق و جنون زدند
مسلمانم مسلمانِ محمد غزلخوانم غزلخوانِ محمد خدایا لایقم فرما که باشم به محشر جزو یارانِ محمد ✍محمد ثاقبی ص
عروج سبزتان هرگز مرا باور نخواهد شد شهادت مزدتان بود و از این بهتر نخواهد شد! درون آتش معدن چنان بزمی به پا کردید که آتش مست میرقصد،و خاکستر نخواهد شد شما مردان میدانید از نسل سلیمانی.. کسی در طول تاریخ این چنین مظهر نخواهد شد! شرف معنا گرفت از کار جانفرسای تان یاران شرف مند از کسی سرمست جز حیدر نخواهد شد غزل گریان شد و خودکار بر دفتر شبیخون زد! پس از این دفترم با خنده همسنگر نخواهد شد سرودن کار سختی بود غم هایم دوچندان شد.. بیا ساقی که درمانم به جز ساغر نخواهد شد ✍محمد ثاقبی
سلام من درود من ثناگوی خداوند است قیام من قعود من ثناگوی خداوند است به وقت شادی و غم ورد یارب بر لبم جاری ست فراز من فرود من ثناگوی خداوند است منم زندان خاک اما نگاهم آسمان بین است که دنیای کبود من ثناگوی خداوند است خدا روح خودش را در نهاد ما تجلی داد!. سراپای وجود من ثناگوی خداوند است سرودن نعمتی زیباست از دریای جود حق که طبع خوش سرود من ثناگوی خداوند است بدان ای یار تا محشر فراموشت نخواهم کرد یقین،بود و نبود من ثناگوی خداوند است دلت را تا به دست آرم دل خود را به تو دادم زیان یا هر چه سود من ثناگوی خداوند است ✍محمد ثاقبی
چشمم عروج چلچله را در نظاره است از داغ یارمان جگرم پاره پاره است گلچین روزگار به لبنان رسیده است دستانِ یار ضاحیه را در اشاره است امروز رنگ جامه ی هر بوستان سیاه امروز در زمین و زمان سوگواره است!. آغاز شد حکومت شب بر زمینمان خاموشی صلابت ماه و ستاره است پاداش این جهاد تو انوار مهر بود دیبای عرش بر تن تو خوش قواره است در راه عشق،بخشش جان عین زندگی ست.. در پای حق فشاندنِ جان،راه چاره است!