@Elteja | کانال اِلتجا4_6044012716350244552.mp3
زمان:
حجم:
10.35M
#پست_ویژه ⭐️
#دهه_کرامت💐💐💐
▫️ای راهـب کلیـسا دیـگر مـــزن به نـاقـوس
خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس
#حکایت عنایت عجیب #امام_رضا و #امام_زمان سلام الله علیهما به یک زوج مسیحی....
📚مقدمه صحیفه رضویه
💠 @shefavahajat
👤 اهل شام بود و زیاد به محضر #امام_باقر صلواتاللهعلیه شرفیاب میشد.
روزی در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا حضور من در خدمت شما به جهت محبّت به شما نیست، در روى زمين كسى را بيش از شما خانواده دشمن نمیدارم، بلکه فقط به خاطر #فصاحت و #دانش شماست که در این محفل حاضر میشوم!
🔆 امام علیه السلام تبسمی نمود و چیزی نفرمود.
🤒 چند روزی گذشت و خبری از جوان نشد؛ حضرت جویای حال آن جوان شد؛ شخصی گفت: او بیمار است.
⚰️ در این حین شخصی وارد شد و گفت: ای فرزند رسول خدا! جوان شامی که در مجلس شما حاضر میشد از دنیا رفت؛ او وصیّت کرده که شما بر جنازهی او نماز بخوانید.
❇️ امام باقر علیهالسلام فرمود: وقتی او را غسل دادید، بگذارید روی سریر باشد و کفن نکنید تا من بیایم.
📿 آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و ردای #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را بر تن کرد و نعلین بر پا نمود و به سوی او رفت.
👈🏻 وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقی شد که او را غسل میدادند، او را غسل داده روی سریر گذاشته بودند؛ حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود: ای فلانی!
✋🏽 ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّیک گفت و سر بلند کرد و نشست؛ حضرت شربت سویقی خواست، به او خورانید.
⁉️ آنگاه پرسید: چه شده به تو؟
🎶 گفت: قبض روح شدم؛ وقتی روح از بدنم خارج شد صدای دلنشینی را شنیدم که تا بحال نیکوتر از آن نشنیدهام که گفتند: «ردّوا إلیه روحه، فإنّ محمّد بن علیّ قد سألناه»؛ روح او را باز گردانید، زیرا #محمد_بن_علی او را از ما خواسته است.
📚 اقتباس از کتاب الثاقب فی المناقب، ص۳۶۹، ح۲.
◼️ #حکایت #امام_باقر علیهالسلام
💠 @shefavahajat
🌹رؤیای صادقۀ ملامحمدتقی مجلسی رحمةالله علیه🌹
🍃 مرحوم مجلسى مى فرمايد که: در أوائل سنّ خود مايل بودم که نماز شب بخوانم، لکن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتياط مى کردم.
🍃 خدمت شيخ بهائى رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سيزده رکعت. لکن در نفسم چيزى بود که نافله خصوصيّت دارد...
🍃 شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بين نوم و يقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِيَّة امام المسلمين حجّة الله على العالمين عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهَّلَ مَخْرَجَه را ديدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع.
🍃 با کمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عاليمقدار- عليه الصّلاة و السّلام- رسيدم، و از مسائلى سؤال نمودم که از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود که سؤال نمودم فرمودند: بخوان!
🍃 بعد عرض نمودم: يا بن رسول الله صَلَّى اللَّهُ عَليْهِ و آله هميشه دستم به شما نمى رسد! کتابى به من بدهيد که بر آن عمل نمايم!
🍃 فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب بگير! گويا من مى شناختم او را. رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى گريستم.
🍃 يک دفعه از خواب بيدار شدم، ديدم در بالاى سطح خانه خود هستم. کمال حُزن و غُصّه بر من روى داد.
🍃 در ذهنم گذشت که: محمّد تَاجَا همان شيخ بهائى است. و تاج هم از بابت رياست شريعت است.
🍃 چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ايشان رفتم. ديدم شيخ در مَدْرَس خود با سيّد ذو الفقار علىّ جُرْفَادِقانى (گلپايگانى) مشغول به مقابله صحيفه است.
🍃 بعد از فراغ از مقابله، کيفيّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى که قصد داريد خواهيد رسيد...
🍃 آنگه محلّى که حضرت- عليه الصّلوة و السّلام- را در آنجا ديدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانيدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را که مى شناختم.
🍃 مرا که ديد گفت: مُلَّا محمّد تقى! من از دست طلبه ها در تنگ هستم. کتاب از من مى گيرند پس نمى دهند. بيا برويم در خانه بعضى از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدير هست، به تو بدهم!
🍃 مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر کتابى که مى خواهى بردار! دست زدم و کتابى برداشتم.
🍃 نظر نمودم ديدم کتابى است که حضرت حجّة الله روحى فداه ديشب به من مرحمت فرموده بودند.
🍃 ديدم که صحيفه سجّاديّه است مشغول شدم به گريه و برخاستم. گفت: ديگر بردار! گفتم: همين کتاب کفايت مى کند. پس شروع نمودم در تصحيح و مقابله و تعليم مردم.
📚 «امام شناسی» ج 15 ص 50 از «شرح صحیفۀ سجّادیة» آیةالله مدرسی چهاردهی
#حکایت
#صحیفه_سجادیه
💠 @shefavahajat
✍#حکایت
از حاتم طاعى پرسیدند:
بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد،
از طعم جگرش تعریف کردم،
صبح فردا جگر گوسفند دوم
را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد،
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم!
💠 @shefavahajat
#حکایت
دکتر_الهی_قمشه ای چه زیبا میگوید ...
وقتی دعا میکنی،
دعای تو از این جهان خارج میشود و به جایی میرود که هیچ زمانی نیست.
دعایت به قبل از پیدایش عالم میرود.
دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را مینویسند میرود.
و تقدیر نویس مهربان عالم تقدیرت را با توجه به دعایت مینویسد.
و مولانا میگوید :
گر در طلب گوهر کانی، کانی
گر در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی..
خیر ترین دعا ، بهترین طلب ، زیباترین تقدیر ، نثار شما
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
💠 @shefavahajat
@Elteja -کانال اِلتجا4_5857136395788748706.mp3
زمان:
حجم:
4.55M
#مهدویت
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی سلام الله علیه💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸
💠 @shefavahajat
@Elteja -کانال اِلتجا4_5875042986324134496.mp3
زمان:
حجم:
7.91M
#مهدویت
▫️این مرد، هرشب مهمان خانهٔ امام زمانش میشود!!
#حکایت زیبای عابد هندوستان
به مناسبت سالروز ولادت #امام_کاظم_علیه_السلام 💐
📚کافی ج۱ ص۴۸۱.
💠 @shefavahajat
@Elteja -کانال اِلتجا4_5857136395788748706.mp3
زمان:
حجم:
4.55M
#مهدویت
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی سلام الله علیه💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸
💠 @shefavahajat
💠 رزق هر انسان ، راه مخصوصی دارد!
🔸صاحب نفس قدسی حضرت آیت الله شیخ ابوالحسن ایازی:
روزی یکی از استادانم(ظاهرا آیت الله میرزا هاشم آملی) پس از خاتمه درس و متفرق شدن اصحاب درس ، گفت: بنشین با شما کاری دارم در جلسه کسی حضور نداشت
فرمود: فلانی می دانم برای اجاره خانه گرفتاری ، اگر اجازه دهید من کمکی برای شما از آیت الله حکیم بگیرم
گفتم: حاضر نیستم ، فرمود: اگر مایل نیستید نام شما را نمی برم فقط بعنوان یک طلبه اظهار می کنم
عرض کردم: ای استاد عزیز خداوند برای هر کسی بابی از رزق گشوده چنانچه آدمی از باب دیگر وارد شود آن باب بسته می شود و خداوند طریقی برای رزقم گشوده و تاکنون می رسید اگر الان بخواهم از طریق دیگر تامین کنم آن طریق بسته می شود.
ای خواننده گرامی در این جمله این آیت الهی خوب تامّل کن تا درهای حکمتِ رزق گشوده گردد.
#حکایت
💠 @shefavahajat
#حکایت
سید احمد موسوی رشتی که از تجار متقی و صالح ساکن رشت بود.
برای عالم ربانی شیخ علی رشتی (طاب ثراه) نقل کرده است که در سال ۱۲۸۰ه .ق. قصد حج نمودم.
بنابراین عازم تبریز شدم از تبریز به همراه حاج صفر علی تبریزی و حاج جبار سدهای اصفهانی که پیش قراول کاروان بود راهی ترابوزان ترکیه شدیم در منزل اول سه نفر دیگر نیز با ما همراه شدند به ارزنه الروم که رسیدیم حاج جبار گفت که از اینجا به بعد مسافتی مخوف در پیش داریم پس شبانه و سریع برویم و سعی کنید با هم باشیم حرکت کردیم ، هنوز فرسخی راه نرفته بودیم که برف شدیدی باریدن گرفت به گونه ای که چند قدم جلوتر را نمی شد دید. پس همراهانم سر خود را پوشاندند و آنقدر تند رفتند که از ایشان جدا ماندم من که مبلغ قابل توجهی پول با خود داشتم از اینکه ادامه راه را به تنهایی طی کنم، مضطرب شدم. پس همانجا توقف کردم تا صبح شود و به منزل قبلی باز گردم و برای ادامه مسیر همراهانی بیابم در آنجا باغی دیدم که باغبانی با دسته بیل برف روی درختان را می تکاند . آن مرد جلو آمد و پرسید : کیستی؟ گفتم که از دوستانم جا مانده ام. مرد گفت: نافله بخوان تا پیدایشان کنی. پس به تهجد ایستادم و نماز شب خواندم از نماز که فارغ شدم، بار دیگر آن مرد پیش آمد و گفت: جامعه بخوان! من که زیارت جامعه کبیره را از حفظ نداشتم از ابتدا تا انتهای آن را از بر خواندم. بار دیگر آن مرد آمد و پرسید پس چرا نشسته ای به گریه افتادم و گفتم که راه را نمی دانم . گفت : عاشورا بخوان و من که آن زیارت را از حفظ ،نداشتم تمامش را به همراه دعای علقمه از بر خواندم. قصد داشتم تا صبح بمانم که مرد پیش آمد و گفت من تو را به رفقایت خواهم رساند پس عنان اسب مرا که تمکین نمی کرد گرفت و حرکت نمود در همین حال دست بر زانوی من گذاشت و پرسید:
شما چرا نافله ، جامعه و عاشورا نمی خوانید و هر کدام را سه بار تکرار نمود.⁉️⁉️
آنگاه به مقابل اشاره کرد. دوستانم را کنار نهر آبی دیدم که جهت نماز صبح وضو میگرفتند با خود در این اندیشه بودم که او چه کسی است که به فارسی تکلم می کند و از نماز و دعا میگوید، حال آنکه مردم این نواحی ترک زبان هستند و ارمنی مذهب اما هر چه اطراف را نگریستم از او اثری ندیدم پس به رفقای خود ملحق شدم.
📚مفاتيح الجنان
💠 @shefavahajat
🔻شراب خوار و غذای روضه امام حسین علیه السلام
◽️آقا رضا برهان:
مدتی قبل با چند تن از رفقا ، برای زیارت و فاتحه به قم مشرف شدیم
▫️قبلا هماهنگ کرده بودند که برای صرف ناهار به منزل فلان شخص برویم و همان جا هم استراحت کنیم
▫️آن شخص از دوستان قدیمی محل ما و از بچه های مسجد لرزاده تهران بود که در حال حاضر در شهر مقدس قم سکونت دارند
▫️پس از زیارت وقتی به منزل ایشان رفتیم، دیدیم که هنوز که هنوز است عکس مرحوم حاج شیخ علی اکبر برهان را روی طاقچه منزل خود گذاشته است
▫️علت آن را جویا شدیم گفت: من تا آخر عمرم هر جا بروم این عکس را با خود می برم
▫️گفت: من خاطره ای از مرحوم برهان دارم که تا عمر دار فراموش نخواهم کرد و همین موضوع باعث شد که زندگی من از این رو به آن رو شود
▫️ما جوان بودیم سرمان داغ بود گاه گاهی هم شراب می خوردیم شبی که شب عاشورا یا تاسوعا بود من به آن پذیرایی و خرجی که برای شهادت امام حسین می دادند نرسیدم و وقتی که رفتم و گفتم: به من هم شام بدهید ، گفتند: شام تمام شده ، اگر هم داشتیم به توی عرق خور
که نمی دادیم
▫️در همین میان دیدم که دو تا سینی غذا به طرف خانه آقای برهان رفت با خودم گفتم: می گویند غذا ندارند اگر ندارند پس این غذا چیست که به خانه آقای برهان می رود؟! اگر هم هست چرا به ما نمی دهند؟! عیبی ندارد خداحافظ
با ناراحتی به خانه رفتم ولی پس از حدود یک ربع الی نیم ساعت دیدم درب خانه را می زنند تا در را باز کردم دیدم مرحوم حاج شیخ علی اکبر برهان است با سینی غذای امام حسین (علیه السلام)
ظرف غذا را به من دادند و رفتند
▫️بعدها فهمیدم برخی به ایشان گفته بودند که حاج آقا این شخص عرق خور است فرموده بودند: عیبی ندارد ظرف او را هم بیاورید خودم می شویم.
▫️همین رفتار مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر برهان چنان بر روی وی تاثیر گذاشته بود که در حال حاضر از صالحان است.
#حکایت
💠 @shefavahajat
ماجرای شنیدنی یک روز قبل از فوت ...
استاد شیخ حسین انصاریان:
البته باید بگویم که آقای (آیت الله العظمی سید حسین) بروجردی در گریه کردن برای أبی عبدالله(علیه السلام)، حرف اول را میزد
در روز چهارشنبه که صبح فردای آن روز، ساعت هفت از دنیا رحلت کردند، وقتی روی تخت نشسته بودند، یک روز مانده به رحلت، فرمود: یک نفر را از دفاتر محضر به منزل ما بیاورید، چون پزشک اجازه نمیدهد که من از تخت پایین بیایم!
اطرافیان ایشان فوراً به یکی از دفاتر ثبت اسناد مراجعه کرده و مسئول مربوطه را سوار ماشین کردند و آوردند
ایشان فرمودند: من چند قطعه زمین از مرحوم پدرم در بروجرد دارم، خانهای قدیمی هم در قم دارم، اما پولهایی که دارم مِلک خودم نیست و سهم امام(علیه السلام) است، ثلث مال من از زمینِ بروجرد و منزلِ قم را همین الآن در جلوی چشم من بنویس که وقف وجود مقدس حضرت أبی عبدالله الحسین(علیه السلام) است و باید برای امام حسین(علیه السلام) خرج شود
ایشان نفرمود: بنویس که کتابهای من برای عالَم آخرت به دادم برسد، نوشتههایم به دادم برسد، عبادات من به دادم برسد، مرجعیت من و مسجد اعظمی که ساختم به دادم برسد
بلکه فرمود: همه اینها را بنویس که برای أبی عبدالله(علیه السلام) است تا من امضاء کنم،
چون راه نجات ما حسین است، نه نماز و نه مسجدسازی!
📚 جمادیالاول ۱۴۰۰- تهران، حسینیه همدانیها
#حکایت
💠 @shefavahajat