مرحوم حاج شیخ جعفرشوشتری برمنبربود که فرمود. وقتی به مسجد می آمدم.الاغی رادیدم که زیربارسنگینی ناتوان شده بود برحالش گریستم وبه دنبالش رفتم تابه خانه ای رسید.بارش رابرداشتندناگهان مرادیدکه نگاهش می کنم ازچشمهایش خواندم که می گفت ای شیخ به حال من گریه نکن بروفکری به به حال خودت بکن من به هرزحمتی بود به مقصدرسیدم وبارم رارساندم ولی توچه خاکی برسرت خواهی کرد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
شیطان استعفا داد :
متن استعفاى شيطان :
با سلام به پروردگار متعال
از آنجايى كه انسان امروزى براى فريب دادن همديگر شايستگى بيشترى از من حقير دارند و بعضى مواقع از اينجانب سبقت مى گيرند و بنده بايد در محضر آنها شاگردى نمايم. از طرف ديگر بيم آن ميرود كه در مواردي اينجانب را نيز فريب دهند، لذا خواهشمندم با استعفاى بنده موافقت فرماييد.
با تشكر شيطان رجیم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال هایش بلند شده وانعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد..نوک تیزش کندو بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد وپرواز برایش دشواراست.
آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یـــــــا دوباره متولد شود. ولی چگونه ؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شودو منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. بانوک جدید تک تک چنگال هایش را ازجای میکند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید.
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مرد...!!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
بهلول روزی وارد دارالخلافه هارون شد و خلیفه را در مسند ندیده و مسند را خالی دید پس به جای او رفت و نشست. حاجبان و دربانان او را از روی مسند کشیدند و زدند.
بهلول بسیار فریاد میزد و هارون در حالی که مضطرب بود از اندرون بیرون آمد. بهلول هم چنان فریاد میزد تا این که هارون علت را سؤال نمود. مأمورین جریان را بیان نمودند.
اما بهلول گفت: گریه من برای توست زیرا من یک ساعت روی این مسند نشستم تا این اندازه عقوبت دیدم تو که یک عمر این مسند را برخلاف حق اشغال نمودی خداوند متعال با تو چگونه رفتار کند؟
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عصر پيامبر صلی الله عليه و آله بود، يکی از شاهان غير عرب، پزشک حاذقی را به محضر رسول خدا در مدينه فرستاد تا به درمان بيماران آن ديار بپردازد، آن پزشک يک سال در آنجا ماند، ولی (بخاطر نبودن بيمار) کسی برای درمان بيماری خود نزد او نرفت، و درخواست معالجه از او نکرد.
پزشک نزد پيامبر صلی الله عليه و آله آمد و گله کرد که من برای درمان ياران به اينجا آمده ام ، ولی در اين مدت، کسی به من توجه نکرد، تا خدمتی را که بر عهده من است انجام دهم.
پيامبر صلی الله عليه و آله به او فرمود: اين مردم (مسلمان)در زندگی شيوه ای دارند که تا اشتها به غذا بر آنها غالب نشود، غذا نمی خورند، و وقتی که مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سير نشده اند، دست از غذا بر مي دارند. از اين رو همواره سلامت و تندرست هستند و نياز به مراجعه به طبيب ندارند.
پزشک گفت: راز مطلب را يافتم، همين شيوه موجب تندرستی آنها شده است، خاضعانه به پيامبر صلی الله عليه و آله احترام کرد، و از محضرش رفت.
📚حکایتی ازگلستان سعدی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد. کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند. یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم.
بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت... آخر ماه شد. مهندس به اونایی که نماز اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد.
بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی، گفت: اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست.
این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند، همون طور که به نمازشون خیانت نکردند...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍂عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟ همه امام حسین علیه السلام را نشان دادند. عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد.
🍂مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید بر نگشته است،
هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است.
تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود.
شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🍂او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت، به غلامش قنبر فرمود: از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ غلام عرض کرد: آری، چهار هزار دینار موجود است. فرمود: آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
🍂سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود: این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است. امام علیه السلام با این اشعار از او عذر خواهی کرد.
🍂عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را خاک در بر می گیرد و در زیر خاک می ماند.
📚بحار
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃کلیپ. اجل اگه فرا رسد مرگ حتمی است
وگرنه میشه از کنار مرگ عبور کرد
🍃سبحان الله وبحمده سبحان الله العظیم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟
📚 بحار
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍂برای استجابت،چگونه دعا کنیم؟
🍃راوى مى گويد: وقتى كه اعمال عرفات را تمام كردم به ابراهيم پسر شعيب برخوردم و سلام كردم .
🍂 ابراهيم يكى از چشمهايش را از دست داده بود چشم سالمش نيز سخت سرخ بود مثل اينكه لخته خون است.
🍃گفتم : يك چشمت از بين رفته . به خدا من بر چشم ديگرت مى ترسم ! اگر كمى از گريه خوددارى كنى بهتر است.
🍂گفت : به خدا سوگند! امروز حتى يك دعا درباره خود نكردم .
🍃گفتم : پس درباره چه كسى دعا كردى !؟ گفت : درباره برادران دينى..
🍂زيرا از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هر كس پشت سر برادرش دعا كند خداوند فرشته اى را مامور مى كند كه به او بگويد دو برابر آنچه براى اوخواستى بر تو باد!
🍃بدين جهت خواستم براى برادران دينى خود دعا كنم تا فرشته براى من دعا كند.. چون نمى دانم دعا درباره خودم قبول مى شوديا نه ؟
اما يقين دارم دعاى فرشته براى من مستجاب خواهد شد...
📚بحارالانوار
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂پمپاژ خون توسط قلب
🍂خدایا عظمتت شکر
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂سبحان الله
ببینید و حیرت کنید عظمت الله را
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk