هدایت شده از گسترده آرتا
😱حراج به قیمت پارسال😱
آقای خوش سلیقه، فقط با 199 هزار تومن نیم بوت شیک و جذاب بخر!😉
انواع نیم بوت مردانه چرم طبیعی و مصنوعی در رنگ ها و طرح های متنوع😍😍
💰 پرداخت درمحل
🚚 ارسال به سراسر ایران
✅ گارانتی مرجوعی کالا
(کیفیت تضمینه😉 به هر دلیلی راضی نبودی می تونی پسش بدی)
دیر بجنبی از دستت رفته🏃♂️
مدل ها و رنگبندی ها رو توی کانال ببین👇
https://eitaa.com/joinchat/2381185225Cf34a15bbd3
https://eitaa.com/joinchat/2381185225Cf34a15bbd3
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
انواع نیم بوت مردانه چرم طبیعی و مصنوعی در رنگ ها و طرح های متنوع😍😍
💰 پرداخت درمحل
🚚 ارسال به سراسر ایران
✅ گارانتی مرجوعی کالا
(کیفیت تضمینه😉 به هر دلیلی راضی نبودی می تونی پسش بدی)
دیر بجنبی از دستت رفته🏃♂️
مدل ها و رنگبندی ها رو توی کانال ببین👇
https://eitaa.com/joinchat/2381185225Cf34a15bbd3
https://eitaa.com/joinchat/2381185225Cf34a15bbd3
🌸🍃🌸🍃
🔘 داستان واقعی
#حکمت_خدا
دوستی تعریف میکردچند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا 40 سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار 19 تومنی 12 شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا 40ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
8 بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون 8 همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت 4 میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو 4میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده آرتا
😱 شااارژ شومیز وارداتی بالا به تعداد محدوووود 😱
❌ اگه بدونی چقدر قیمتاشون ارزون و مناسبه
😍 میخوای امسال شیک ترین استایل پاییزه زندگیت رو داشته باشی؟
💃کلی بافت و گپ وارداتی رسیده💃
حتما سر بزن تا خودت متوجه متفاوت بودن لباسامون بشی👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/560660700Cb6dbea2ff7
زووود عضو شو تا پاک نشده👆🏃🏻♀️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
😍با کمترین هزینه، خاص ترین لباسارو بپوش
#شومیز_وارداتی
#بافت_وارداتی
#پالتو_واداتی
لینک کانالمون👇👇
https://eitaa.com/joinchat/560660700Cb6dbea2ff7
🛍 👆زووود جوین شو تا پاک نشده
🌸🍃🌸🍃
#بی_عفتی_شوهر
از خیانت زن نترس، از خودت بترس
حکایت شده است که مردی سقا در بخارا مدت سی سال آب می برد در خانه شخص زرگری. و در این مدت اصلا حرکتی که مشعر بر خیانت به خانواده آن زرگر باشد از آن سقا صادر نشده بود.
اتفاقاً روزی آن سقا بعد از خالی نمودن مشک آب ، بند دست زن زرگر را گرفته لمس نمود و او را بوسید و دواعی زنا و مقدماتش را کلاً بجای آورد بدون مجامعت. و از خانه بیرون آمد و رفت.
چون آن مرد زرگر شب به خانه آمد زنش از او سوال نمود که: در بازار امروز بر تو چه گذشت؟
آن مرد از گفتن ابا نمود. بعد از اصرار زیاد گفت: امروز زنی دستش را بیرون آورد تا در دستبندی که از برایش ساخته بودم کند. چون نظرم به دستش افتاد دست او را لمس نمودم به شهوت و او را بوسه دادم و دواعی زنا را کلاً بجای آوردم غیر از مجامعت.
پس زن صدا را به تکبیر بلند نمود و واقعه سقا را به شوهر بیان نمود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
فصل شور و ترشیه🍆🥒🥦🧄
#ترشیلیته🍆درستکن تو ۲۰دقیقه😳😳
ترشی درست میکنی کپک میزنه مقدار دقیق نمک و سرکه رو نمیدونی بیا اینجا 👇آموزش با کلیپ 🎥🎞
https://eitaa.com/joinchat/1129709625C9892c04f4b
نحوه درست کردن ترشی بازاری با اندازه دقیق اینجا 🍆🍅🥒🌶🥕
نازخاتون 🥔ترشی کلم 🥒ترشی مشهدی🌶🫑 شور مخلوط🥒🥕 ترشی فلفل تند🌶 زیتون پرورده 🥗 گوجه شور🍅 و ۴۰ مدل دیگه ... 😍😍
فقط اینجا آموزش هاش رایگانه👉کلیک کنید
🍒آموزش انواع لواشک ترش و شیرین 😋
🍒بلانچ و فریز کردن انواع سبزیجات 🥦🌽
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🥔🧅🥕🍗🧆🌯🌮🥩🥐🥪
از بس برنج خوردین بادکنک شدین 🙊
اینجا از غذاهای برنجی خبری نیست👇😍
آموزش انواع #پیراشکی🌮 #اسنک🥪 #فینگرفود 🍡 ...😋
هروز 10 مدل غذا #نونی🌯 #جديد ميذاره😋
غذاهای خوشمزه و سه سوته همگی اینجا😍😋👇
دیگه از چی بپزم چی بپزم ها راحت شدم 😄😍🍔🥗🍕🍝🌯🥙🥘
https://eitaa.com/joinchat/1129709625C9892c04f4b
آموزش ویژه #کیک بدون تخم_مرغ😳🥚
🌸🍃🌸🍃
#وصیت_پدر
مردی وقتی از دنیا رفت 3 پسر داشت. وصیت کرد تمام اموالم برای یکی از پسرانم است و اگر آن دو پسر دیگرم بردارند من راضی نیستم.
مرد از دنیا رفت و فرزندان سر ارث جنگ کردند یکی گفت: مقصود پدر من بودم چون او را همیشه در پیری حمام میبردم دومی گفت: منظور پدرم من بودم چون در ساختن خانه کمکش کردم و سومی ساکت بود منتظر دعوای برادران بزرگتر. نقل است مادر پسران از دعوای فرزندان به ستوه آمد و قضاوت را نزد داود نبی آوردند.
نبی فرمود برای حل دعوای شما باید بروید و جنازه پدر را از قبر در آورید و من ضربتی تازیانه بر کمر او خواهم نواخت او برخواسته و خود خواهد گفت منظورش کدام پسر بود.
پسران با مادر رفتند. 3 روز بعد مادر آمد و گفت: ای نبی خدا پسر کوچکم از آن لحظه با شمشیر بالای قبر ایستاده و مانع نبش قبر میشود. داود نبی سر مزار آمد دید دو برادر بیل و کلنگ در دست هستند و برادر سوم با شمشیر. پرسید ای پسر چرا مانع از نبش قبر پدر میشوی؟ پسر کوچک گفت ای پیامبر خدا من برای مال دنیا اجازه نمیدهم پدرم را از قبر بیرون آوری و تازیانه بزنی به آن دو میگویم بروید و سازش کنید من مالی از پدرم نمیخواهم. دو پسر بزرگ گفتند یا نبیالله برادرمان میترسد پدرمان از قبر بیرون آید چون میداند که او نیست وصیت پدر یکی از ما دو برادر است که خدمتش کردیم.
نبی خدا تبسمی معنادار کرد و گفت: من قصد نداشتم قبر را نبش کنید این آزمایشی برای شما و کشف حقیقت بود. منظور پدرتان از ارث برادر کوچک شما بود و دلیل آن اینکه میبینید چه اندازه پدرتان را پس از مرگ دوست دارد که از مال دنیا صرف نظر میکند تا جنازه پدر حتی اذیت نشود.
پس بدانید پدرتان این برادرتان را بیشتر از شما دوست داشت و منظور از وصیتش او بود.
نتیجه اخلاقی اینکه دوست داشتن واقعی زندگانمان پس از مرگ آنها هم مهم است هر چند دوست داشتن واقعی در زمان حیات آنهاست
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@das
tanakk
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
♥️هرکی وارد این کانال شده عاشق #گلدوزی شده. تو هم امتحان کن😉
💚خودم صفرتاصد #گلدوزی و #روباندوزی را بدون هیچ هزینهای ازینجا یادگرفتم.😇
💜کافیه چندتا کوکپایه را یاد بگیری تا یک استادحسابی شی.😍
🌸 آموزش هر نوع دوختسنتی،
مدرن ، فانتزی،#برزیلی
#مذهبی...توکانال هست.
یک هنر اصیل و ماندگار با درآمدزایی عالی💰💰
http://eitaa.com/joinchat/3311271956C3ac30dbbda
زودتر عضو شید🏃♀🏃♀🏃♀👆👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍
ایده های #دکوراسیون خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍
اینجا دیگه #متراژ خونه دست خودته که چطور باشه 😍
مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒
https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0
https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0
کلی #جهیزیه_شیک هم برای شما گذاشتیم جهت ایده😍😉
🌸🍃🌸🍃
«ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم.
یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم.
فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.
گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟
گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام.
من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.
#شفاودرمانباقرآنص50
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk