eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.4هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 مردی وقتی از دنیا رفت 3 پسر داشت. وصیت کرد تمام اموالم برای یکی از پسرانم است و اگر آن دو پسر دیگرم بردارند من راضی نیستم. مرد از دنیا رفت و فرزندان سر ارث جنگ کردند یکی گفت: مقصود پدر من بودم چون او را همیشه در پیری حمام می‌بردم دومی گفت: منظور پدرم من بودم چون در ساختن خانه کمکش کردم و سومی ساکت بود منتظر دعوای برادران بزرگ‌تر. نقل است مادر پسران از دعوای فرزندان به ستوه آمد و قضاوت را نزد داود نبی آوردند. نبی فرمود برای حل دعوای شما باید بروید و جنازه پدر را از قبر در آورید و من ضربتی تازیانه بر کمر او خواهم نواخت او برخواسته و خود خواهد گفت منظورش کدام پسر بود. پسران با مادر رفتند. 3 روز بعد مادر آمد و گفت: ای نبی خدا پسر کوچکم از آن لحظه با شمشیر بالای قبر ایستاده و مانع نبش قبر می‌شود. داود نبی سر مزار آمد دید دو برادر بیل و کلنگ در دست هستند و برادر سوم با شمشیر. پرسید ای پسر چرا مانع از نبش قبر پدر می‌شوی؟ پسر کوچک گفت ای پیامبر خدا من برای مال دنیا اجازه نمی‌دهم پدرم را از قبر بیرون آوری و تازیانه بزنی به آن دو می‌گویم بروید و سازش کنید من مالی از پدرم نمی‌خواهم. دو پسر بزرگ گفتند یا نبی‌الله برادرمان می‌ترسد پدرمان از قبر بیرون آید چون می‌داند که او نیست وصیت پدر یکی از ما دو برادر است که خدمتش کردیم. نبی خدا تبسمی معنادار کرد و گفت: من قصد نداشتم قبر را نبش کنید این آزمایشی برای شما و کشف حقیقت بود. منظور پدرتان از ارث برادر کوچک شما بود و دلیل آن این‌که می‌بینید چه اندازه پدرتان را پس از مرگ دوست دارد که از مال دنیا صرف نظر می‌کند تا جنازه پدر حتی اذیت نشود. پس بدانید پدرتان این برادرتان را بیشتر از شما دوست داشت و منظور از وصیتش او بود. نتیجه اخلاقی این‌که دوست داشتن واقعی زندگان‌مان پس از مرگ آن‌ها هم مهم است هر چند دوست داشتن واقعی در زمان حیات آن‌هاست 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @das tanakk
♥️هرکی وارد این کانال شده عاشق شده. تو هم امتحان کن😉 💚خودم صفرتاصد و را بدون هیچ هزینه‌ای ازینجا یادگرفتم.😇 💜کافیه چندتا کوک‌پایه را یاد بگیری تا یک استادحسابی شی.😍 🌸 آموزش هر نوع دوخت‌سنتی، مدرن ، فانتزی، ...توکانال هست. یک هنر اصیل و ماندگار با درآمدزایی عالی💰💰 http://eitaa.com/joinchat/3311271956C3ac30dbbda زودتر عضو شید🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀👆👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
خانمی که خونت کوچیک و بد مدله دیگه غصه نخور با این کانال خونتو تغییر بده😍 ایده های خونه هاتون رو اینجا انتخاب کنید و همیشه بدرخشید 🏡😍 اینجا دیگه خونه دست خودته که چطور باشه 😍 مخصوصه خونه های مستاجری و کوچیک🏡💒 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 کلی هم برای شما گذاشتیم جهت ایده😍😉
🌸🍃🌸🍃 «ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته. گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
آموزش خـــــــــیاطی بدونِ ضرب و تقسیم😳دیگه نمیخواد دور کارور ، دور سینه حساب کتاب کنی بیا😍😁👇 دوختِ مانتو عبایی با سینی😳 بُرش یقه گرد و دلبری با نعلبکی😳😍 دوخت آستین چین چینی بدون کوک زدن😌 بُرش بدون الگو مستقیم روی پارچه😍👇 https://eitaa.com/joinchat/992018610C9e89cb3e2f خوراکِ خانمایی که یکم سواد ریاضیشون کمه اما تو چشمی بُرش زدن زرنگن😉❤️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
😍بزرگترین مجموعه آموزش خیاطی در فضای مجازی به در خواست شما هنرجوهای عزیزدر ایتا برگذار شد🎊 👗آموزش نازکدوزی تضمینی✂️ 👚دوره مانتو دوزی از مبتدی تا پیشرفته🧥 👕دوره تخصصی لباسهای زمستانی🧣 بدون الگو و بدوز تنت کن
🌸🍃🌸🍃 در تذکره اولیا آمده است، عارفی در بغداد بود که مردم شهر او را به عرفان می شناختند. تاجری در همان شهر بغداد کنیز زیبارویی داشت. تاجر قصد سفر به بصره برای گرفتن قرض خود از کسی را کرد و از عارف خواست که کنیز او را مدتی در سراپرده خانه خود محافظت کند. عارف پذیرفت و کنیز را در منزل خود به امانت جای داد. چون چشم عارف به کنیز زیباروی بهشتی افتاد،در سیاهی معصومانه چشمان کنیز، شب و روزش سیاه شد و لحظه ای آرزوی معاشقه با کنیز از مقابل دیدگان عارف محو نشد. عارف نزد استاد خود آمد و استمداد کرد. استاد گفت: در مداین نزد ابو علی فارمدی برو تا تو را درمان کند. عارف به مداین رسید و آدرس خانه او را خواست. همه ملامتش کردند که او مردی پسرباز و همیشه مست است. پس به بغداد نزد استاد خود برگشت. داستان را گفت و استاد گفت: برو داخل خانه اش قدری بنشین و هرگز از ظاهر داستان مردم بر باطن آنها قضاوت نکن. عارف نزد ابوعلی آمد. و دید همانطوری که مردم می گویند، پسر زیبای جوانی کنارش نشسته و خمره می ، در کنار اوست که پسرجوان زیبارویی در پیاله اش مدام می می ریزد. چند سوال پرسید، ابوعلی جواب او را به نیکی داد. عارف از پاسخ او فهمید که مرد عالمی است که نور علم الهی بر قلبش به قطع و یقین تابیده است. چشم هایش پر شد و پرسید: ای ابوعلی این پسر کیست و این همه می خوردن برای تو بعید و جای سوال است. ابو علی گفت: این پسر غریبه نیست، این پسر زیبا روی ، پسر من از همسر دیگر من است که در بغداد دارم و کسی در این شهر نمی داند. و این خم می است ولی درونش می نیست آب است که روزی از می فروشی که به من قرض داشت به جای قرضم گرفتم و درون آن کامل شستم . عارف سوال کرد، تو که این اندازه خداترس و عارف هستی چرا بیرونت را چنین به مردم نشان داده ای که همه شهر تو را پسرباز و مشروب خوار بدانند؟ ابوعلی بدون این که مشکل عارف را از زبانش شنیده باشد. گفت:من ظاهرم را در شهر زشت نشان داده ام ، تا مردم به من اعتماد نکنند و کنیزشان به من نسپارند!!!! عارف چون این سخن شید، عرق سردی کرد و دستی بر سر کوبید و از منزل ابوعلی خارج شد..... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلایل مختلفی در ریزش مو تاثیر میگذارد (کرونا ، چربی پوست سر ، آلودگی هوا ومشکلات وراثت ) محقق تبریزی تنها روش درمان ریزش و کم پشتی مو را در شبکه 3 افشا کرد.😱😱😱 دریافت مشاوره رایگان ارسال عدد 83 به 10008443 📞 تخفیف 50% برای 1000 نفر اول🤑💸
🌸🍃🌸🍃 عارف سخنوری، با یک قاری قرآن در مجلسی وارد شدند. قاری قرآن شروع به تعریف از اخلاق و علم، دوست سخنورش کرد و همگان مشتاق شنیدن سخنان مرد سخنور بودند. وقتی وارد مسجد شدند ، در جلسه، قرآن تلاوت می کردند. سخنور تا رسید قرآن دادند تا بخواند، و یک کلمه را اشتباه خواند و مصحح بدون رودربایستی و بلند غلط او را گرفت. نوبت تلاوت به قاری رسید، قاری دو کلمه را سقط کرد و نخواند و بلند مورد ایراد واقع شد. سخنور سخنرانی کرد و مجلس تمام شد. وقتی با دوست قاری اش از مجلس بیرون آمدند، سوال کرد، چرا دو کلمه را به عمد، سقط کردی و انداختی؟ طوری که کسی از تو ایراد گرفت که یک صدم تو قرآن وارد نبود؟ قاری گفت: تو استاد منی و استاد سخن ، وقتی تو یک غلط خواندی من باید دو غلط می خواندم تا مردم باور کنند این صفحه تلاوتش دشوار بود و وجهه ظاهری تو حفظ شود تا مردم به سخنانی که از تو می خواستند بشنوند ،تردید بر علم تو نداشته باشند. از تو می خواستند مطلبی یاد بگیرند اما من جز صوت خوش چیزی نداشتم به آنها بدهم. سخنور دست دوست قاری اش را بوسید و گفت تو استاد اخلاق منی . چون وقتی که تو قرآن می خواندی شیطان در دل من نفوذ کرد و آرزو می کردم غلط بخوانی تا آبروی من به من برگردد. چیزی که شیطان در دل من گذاشته بود رحمان در دل تو نهاد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
11.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه با بوتاکس و ژل خداحافظی کنید❌💉 فقط با یک روش گیاهی از شر چروک ها راحت شوید جهت اطلاعات بیشتر لینک زیر را لمس کنید 👇 https://e-haraje.com/namaraz/seq2191/tl130 https://e-haraje.com/namaraz/seq2191/tl130
🌸🍃🌸🍃 در سالهاي دور ، در شهر كوچكي ، درويشي زندگي ميكرد كه بسيار وارسته بود و تمام ذهن و فكرش كمك به مردم و رفع مشكلات و گرفتاريهاي آنان بود ، او آنقدر بين مردم محبوب بود كه مردم تمام مسائل خود را با او درميان ميگذاشتن ، يك شب درويش خواب بسيار عجيبي ديد ! : او در خواب ديد كه يكي از فرشتگان مقرب خداوند به منزل او آمد ، بعد از سلام و احوالپرسي به درويش گفت : تو نزد خداوند و ما خيلي عزيز هستي ، خداوند قرار است سيل عظيمي را به اين شهر روانه سازد ، اما از آنجا كه تو نزد خداوند مرتبه ويژه اي داري ، لذا به تو اين بشارت را ميدهيم كه اول به مردمان شهر خبر بدي كه بتوانند پناه گاهي پيدا كنند ، و دوم اينكه خداوند با " امداد غيبي " خود ، حافظ جان تو خواهد بود ... درويش از خواب بيدار شد ، و حال عجيبي داشت ، اول دو ركعت نماز شكر خواند و بعد از راز و نياز با خداوند ، به ميدان شهر رفت و اعلام كرد كه تمام مردم جمع شوند كه كار بسيار مهمي با آنان دارد ... مردم هم تا فهميدند كه درويش با آنها كار مهمي دارد ، هر چه سريعتر همديگر را خبر كردن و بعد از مدتي اكثر مردمان شهر در ميدان جمع شدن و همه منتظر صحبتهاي درويش ... درويش بعد از حمد و سپاس خداوند ، قضيه خواب عجيب خود را تعريف كرد ، مردم شهر كه از اين خبر بهت زده شده بودن ، اول از همه خدا رو شكر كردن به خاطر وجود درويش در شهرشان ، و بعد بزرگهاي شهر تصميم گرفتن هر چه سريعتر به جايي ديگر نقل مكان كنند تا از گزند سيل در امان باشند ، مردم سريع دست به كار شدن ، و اول از همه به نزد درويش رفتن تا او را با خود ببرند ، اما درويش مخالفت كردو گفت شماها به فكر خودتون باشيد و اصلا نگران من نباشيد ، چند روزي گذشت و ديگر شهر تقريبا خالي شده بود ، كه آسمان ابري شد و باران شروع شد ، يك باران عجيب و غريب كه تا اون روز هيچكس نديده بود ، عده اي از جوانان شهر كه هنوز نرفته بودن ، خودشون رو به در خانه درويش رساندن و به او گفتن كه با آنها بيايد ، اما باز هم درويش مخالفت كرد !! باران زود تبديل به سيل عظيمي شد كه همه جاي شهر رو فرا گرفت ، درويش با آرامش خاصي در خانه خود نشسته بود و به عبادت مشغول بود ، و البته در ذهن خود آن پيغام فرشته خداوند را هم مرور ميكرد : " خداوند با امداد غيبي خود حافظ جان تو خواهد بود " ... آب تا زير پنجره خانه درويش رسيده بود ، ناگهان صداي ضربه خوردن به شيشه پنجره را شنيد ، ديد چند تا از مردم شهر با قايق و به سختي خود را به زير پنجره خانه درويش رسانده بودن ، به او گفتن زودتر تا آب همه خانه ش رو فرا نگرفته به قايق آنها بيايد ، اما درويش باز هم مخالفت كرد و به آنها گفت به فكر خود باشند ، آب كم كم به داخل خانه درويش نفوذ كرد ، درويش همچنان به عبادت مشغول بود ، آب تا زير زانوهاي درويش رسيده بود ، از دور دست صداي مردم را ميشنيد كه نام او را فرياد ميزدن و از او ميخواستن كه از خونه بيرون بياد و آنها با طناب او را نجات دهند ، اما درويش اعتنايي نكرد ، آب تا زير گردن درويش رسيده بود ، كم كم اب به بالاي دهان و بيني درويش رسيده بود و تنفس را براي درويش دشوار كرده بود ... آب ، بيشتر و بيشتر شد ، درويش در آب غرق شد ... درويش چشمانش را باز كرد ، همان فرشته اي كه با او صحبت كرده بود را ديد ! درويش برآشفت ! به فرشته گفت : واي بر من كه يك عمر عبادت كردم ، پس كو آن امداد غيبي كه ميگفتي ؟ پس كو آن مرحمت خداوند ؟؟؟ فرشته لبخندي زد و گفت : دوباره ماجرا را مرور كن ، خداوند چند بار توسط بنده هايش موقعيت نجات تو را فراهم كرد ؟؟؟ كمك آن جوانان كه با قايق به زير پنجره خانه ت آمدن را چرا رد كردي ؟ صداي آن مردمي كه ميگفتن از خانه بيرون بيا تا با طناب تو را نجات دهيم را شنيدي ، اما اعتنايي نكردي ! مردمي كه همان ابتدا ميخواستن تو را با خود ببرن ، اما توجهي نكردي !! خداوند ديگه چگونه ميتوانست تو را نجات دهد ؟؟ تمام اينها " امداد غيبي " بودن كه تو توجهي نكردي ! " امداد غيبي " ، همين فرصتهايي هست كه در زندگي روزمره همه مون به وجود مياد ، گاهي اوقات خودمون فرصتهايي رو كه داريم استفاده نميكنيم و انتظار داريم يه اتفاق ماورا طبيعي واسمون بيفته .... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از گسترده ‌"شما'
🔴 کدام زن فقیر است؟؟🤔🤔 🤔اگر باور دارید که یک نابغه هستید، جرأت کنید بر این معما غلبه کنید که فقط 18٪ از مردم پاسخ صحیح را ارائه دادند ⁉️🧠👀 💄زن سمت راست 💄زن سمت چپ 🔑پاسخ صحیح در کانال سنجاق شده👌👇 https://eitaa.com/joinchat/470220841Cf12daa7732 🔥 فقط 32 ثانیه فرصت دارید حل کنید