🌹🍃
❣️در مورد هر چه ميگى فڪر ڪن؛
ولى هر چه فڪر مى ڪنى نگو!
❣️احترام مثل لباس میماند …
به بعضى ها مياد….
به بعضى ها نمياد!
❣️زياده از حد, خود راتحت فشار قرار ندهید ؛
بهترين چيزها زمانى اتفاق مى افتد
ڪه انتظارش راندارى.
❣️هميشه با ڪسى درد و دل ڪنید ڪه دو چيز داشته باشد يڪى ”درد” ديگرى”دل”
❣️تنها چيزى ڪه خرجى ندارد, جارى شدن در ذهنديگران است…پس آنگونه جارى شويد كه خنده برلبانشان نقش ببندد…نه نفرت در دلشان.
❣️هميشه ميگن سر بى گناه تا پاى دار ميره اما
بالاى دار نميره….ولى تاحالا كسى به اين فكر
نكرده كه رفتن تا پاى داربراى بى گناه از صد بار
مرگ بدتره.
❣️ما آدم هاے هستيم كه به راحتى به هم دروغ
مى گوييم ولى بزرگترين معيارمون براى دوستى
صداقته
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات گسترده ماهان
⭕️❌خانوما بعلت مشکلات مالی و جمع کردن مغازه #لباسای کانال و حراج زدیم زیرقیمت فاکتور😢😢
کارای 300 تومانی بازارو اینجا زیر 100 تومان بخر
✅ تخفیف عالی
✅ کیفیت تضمینی
✅ 4سال سابقه
https://eitaa.com/joinchat/3122266170C618cc6e8a8
عجله کن❌🏃♀
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
**فروش فوری
#انواع_تیشرت_۴۹هزار😳😳
📣❌❌بمدت 3 روز❌❌📣
تمامی لباسای این کانال #حراج_شد
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3122266170C618cc6e8a8
**
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
زاهدی گفت كه جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد؛
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
🌹🍃
❣️در مورد هر چه ميگى فڪر ڪن؛
ولى هر چه فڪر مى ڪنى نگو!
❣️احترام مثل لباس میماند …
به بعضى ها مياد….
به بعضى ها نمياد!
❣️زياده از حد, خود راتحت فشار قرار ندهید ؛
بهترين چيزها زمانى اتفاق مى افتد
ڪه انتظارش راندارى.
❣️هميشه با ڪسى درد و دل ڪنید ڪه دو چيز داشته باشد يڪى ”درد” ديگرى”دل”
❣️تنها چيزى ڪه خرجى ندارد, جارى شدن در ذهنديگران است…پس آنگونه جارى شويد كه خنده برلبانشان نقش ببندد…نه نفرت در دلشان.
❣️هميشه ميگن سر بى گناه تا پاى دار ميره اما
بالاى دار نميره….ولى تاحالا كسى به اين فكر
نكرده كه رفتن تا پاى داربراى بى گناه از صد بار
مرگ بدتره.
❣️ما آدم هاے هستيم كه به راحتى به هم دروغ
مى گوييم ولى بزرگترين معيارمون براى دوستى
صداقته
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🔴کانال زندگی پس از زندگی در ایتا تاسیس شد
جهت عضویت در کانال کلیک کنید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4196139185Cb5fa66866a
https://eitaa.com/joinchat/4196139185Cb5fa66866a
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
#وااای_از_تهمت_اونم_تهمت_بی_آبرویی😱 #حالا_بچه_یتیم_هم_باشی_دیگه_بدتر
زن برادری که از حسادت به خواهر شوهرش مریم تهمت میزنه، تا به خیال خودش مریم رو از چشم برادرش بندازه، ولی غافل از اینکه خدایی هست که آبروی مسلمان رو حفظ کنه، زن داداشش با تهمت یکسال مریم رو خونه نشین میکنه، و بعد برادرش وادار به ازدواج اجباریش میکنه اما مریم...
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
حتما بیا بخون، مخصوصا شما دختر جوان ببین مریم چه بلایی سر زن داداش مکارش میاره، مطمئنم دلت خنک میشه😍
🟢 دستان پدر
مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانوادهاش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند. او بیشتر وقتها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.
هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن میشست. تنها همسفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر، خستگی و مدرسه فردای بچهها و اینجور چیزها را بهانه میکرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی مینمود.
یک شب شانس آورد و یکی از ماشینهای شهرداری او را تا نزدیک خانهشان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید. وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانهای با پدر شام نخوردند.
دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچهها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید:
"چقدر امشب گشنگی کشیدیم! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه. آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره."
#داستان_کوتاه
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبّد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد. چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند.
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدابینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
📚 گلستان
👤 سعدی
#حکایت
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
داداش عروس سالها بیخبر رفته بود ولی درست شب عروسی خواهرش میاد میبینه که آبجیش داره با .......
ببینین چه اتفاقی افتاده عروسی بهم خورده اصلا
https://eitaa.com/joinchat/916193430C9989054cc7
آدمای احساسی وارد نشن😒😒 خطر سکته جدیه
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
آموزش بافت مو 4 ربان😍👏🔥🔥
دخترای خوشگل همییییین الان بردارید👇
https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
اینجا هزارتا آموزش ترفند زیبایی های خاص خانومای خوشگل رو داره از میکاپ تا لیفت🙀💋💄
🔞ورود آقایان ممنووووع🔞
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🚲دوچرخه
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد،
مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟"
او می گوید: "شن."
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید:
من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی می گوید: دوچرخه!