eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.7هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
19.5هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 بعد از اتمام جنگ جهانی دوم، کارگری آلمانی، کاری در سیبری پیدا می‌کند. او می‌داند که سانسورچی‌ها، همه نامه‌ها را می‌خوانند. به دوستانش می‌گوید: "بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه‌ای که از طرف من دریافت می‌کنید، با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید که هرچه نوشته ام درست است، اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است." یک ماه بعد، دوستانش اولین نامه را که با خودکار آبی نوشته شده بود، با این مضمون، دریافت می‌کنند: " اینجا همه چیز عالی است، مغازه‌ها پر، غذا فراوان، آپارتمان‌ها بزرگ و گرم و نرم، سینماها فیلم‌های غربی نمایش می‌دهند و تا بخواهی دخترانِ زیبای مشتاقِ دوستی، تنها چیزی که نمی‌توان پیدا کرد، مرکّبِ قرمز است..." ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
رفته بودم فروشگاه... پیرمردی با نوه اش امده بود خرید، پسره هش غرغر می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم! جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد... پیر مرد گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه. دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چند تا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون! من بسیار تعجب کرده بودم. بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش! پیرمرده با قیافه خاصی منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون اسمش سیامکه! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
- انسان با سه چیز مغرور میشود 1- نام بزرگ 2- خانه مقبول 3- لباس مقبول اما افسوس که بعد از مرگ 1- نامش مرحوم 2- خانه اش قبر 3- لباسش کفن بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است👑 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💧 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 💎شخصی هفت تیری پیدا کرد و آن را به نزد ملا برده و از او پرسید: ملا جان بگو این چیست؟ ملا نگاهی به هفت تیر انداخت و گفت: این چپق فرنگی است. مرد خوشحال شد و آن را به دهان برد و خواست بکشد که ناگهان تیری در رفت ودودی بلند شد و مرد بیچاره نقش بر زمین گشت. ملا نگاهی به جسد بی جان مرد انداخت و گفت : عجب توتون خوبی توی چپق بود تا یک پک کشید، افتاد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 عزیزی میگفت : جای گیاهِ بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمیکند؛ پژمرده میشود. میدانی چرا؟ چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد... دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم... گاهی ریشه اش جا میماند در دلی؛ لبخندی؛ بوسه ای... ✍ سحر رستگار 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎خود را مجبور به پیشرفت کنید قابل توجه کسانی که از مشکلات فرار میکنند خود را مجبور به پیشرفت کنید ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن، قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید. اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند. برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند. آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند. فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند. اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می کردند. ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند. آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند. باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند. آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟ اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟ برای جواب کمی صبر کنید و تا آخر صفحه ادامه دهید ثروت زیاد به محض اینکه شما به اهدافتان می رسید مثلاً " یافتن یک همراه فوق العاده خوب ، تأسیس یک شرکت موفق، پرداخت بدهی هایتان یا هر چیز دیگر "ممکن است شور و احساساتتان را از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل نداشته باشید. شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می دهند، کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث می رسد و هرگز موفق نمی شوند و ملاکین و اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده اند، شنیده و تجربه کرده اید. این مسئله را "رون هوبارد" در اوایل سال های 1950دریافت: "بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت عجیبی پیشرفت می کند. " منافع و مزیتهای رقابت: شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می برید. اگر به اندازه کافی مبارزه کنید و اگر به طور پیوسته در چالش ها پیروز شوید، خوشبخت وخوشحال خواهید بود. و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه می دارند؟ برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا آن ها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می اندازند. کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند. زیرا ماهی ها تلاش کردند.توصیه : - به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها شیرجه بزنید . - از بازی لذت ببرید . - اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و بیشمار هستند تسلیم نشوید. ضعف شما را خسته می کند، به جای آن مشکل را تشخیص دهید . - عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری دریافت کنید. - اگر به اهدافتان دست یافتید، اهداف بزرگتری را برای خود تعیین کنید . - زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را برطرف کردید برای حل اهداف گروه، جامعه و حتی نوع بشر اقدام کنید . - پس از کسب موفقیت آرام نگیرید، شمامهارتهایی را دارید که می توانید با آنتغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید. - در مخزن زندگیتان کوسه ای ندازید و ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر بروید و شنا کنید 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ... قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم . مادر مثل مداد ميمونه هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبيني. اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبيني ديگه نمي نويسه... تا هستند قدرشونو بدونيد... به افتخارشون همه کپی کنید اینم ب عـــشــــــق پدر و مادرمون. که به اندازه تمام دنیا دوستشون داریم. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 به خاطر 3 چیز هیچگاه کسی رو مسخره نکن: 1_چهره 2_والدین 3_زادگاه چون انسان هیچ گاه حق انتخابی در مورد آنها ندارد. به زیباییت نناز تو «خلقش» نکرده ای... افتخار به اصل و نصب خودت نکن تو «انتخابش» نکرده ای.... اگه میتونی به اخلاق... مَنِش.... و انسانیتت بناز.... چون خودت هستی که اونو «میسازی»... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد؛ سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟ گفت : خدا ... خدا...خدا... او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت نوبت به وکیل دادگستری رسید؛ از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟ گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛ عدالت ... عدالت ...عدالت... گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد. مردم متعجب، گفتند : آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛ سؤال شد: آخرین حرفت را بزن گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 یه مدتی بود خودم را به بیخیالی زده بودم و کمی فکر و ذهنم آرام شده بود بیخیال آدم ها و رفتارهایشان بیخیال دنیا و غصه های زندگی ام اما اینجای زندگی ام به یک مرحله ای رسیده ام که دیگر بیخیالی هم جواب نمیدهد به یک جایی از زندگی رسیده ام که فقط باید ضجه بزنم و خدا خدا کنم و شاهد سوختنم باشم خدا نکند آدمی در زندگی اش دیگر نتواند حتی بیخیال باشد... ✍ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه تادهنش روبازمیکرد آب میرفت تودهنش ونمیتونست بگه... دست کردم توآکواریوم ودرش آوردم شروع کرداز خوشحالی بالا و پایین پریدن..دلم نیومددوباره بندازمش اون تو،انقدبالاپایین پریدخسته شد خوابید...!! دیدم تاخوابه بهترین موقع بذارمش توی آکواریوم ولی الان چند ساعته بیدار نشده..یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشوزده به خواب...!! این داستان ما با بعضی ازآدم های اطراف مونه... -داریم... -دارن... -اونارو-نمیفهمیم!!!! فقط تودنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم..! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎 هميشه فكر مي كردم از چهلسالگي كه بگذرم همين كه سپیدي روى همه ي موهای جواني را بپوشاند ؛ديگر نميخندم ؛ به مهمانی و گردش و كوه و جنگل و بازي و.... راغب نيستم ! اما اين تصوري بیهوده بود ؛هر روز كه سپيدي موهايم را در ايينه ميبينيم ؛به رنگهای متنوع مي انديشم ؛تنوع در لباس و كيف و كفش و مد را بیشتر دوست دارم ؛تمام جواني ام به مشكي و خاكستري گذشت . چهل به بعد دنياي شادي و تفريح و رنگ و خوشى هاي كوتاه و طولانی مدت ست. احساس اينكه در نيمه ي دوم زندگي هستي، به تلاش بيشترى مي پردازي تا آرزوهای انجام نشده ي جواني را بدست آوري . ميدانى زماني براي جبران هيچ چيزي نيست .پس مي كوشي هر كارى را به نحو احسنت انجام دهي . با عينك دقت و تيزبينانه چهل سالگی همه جوانب را مي سنجي .ديگر فردايي وجود ندارد .هرچه پارچه در صندوق ذخیره كردي .با مد امروز ميدوزي تا قديمي بودنش را از چشمها دور كني روز مبادا همين امروزست. با سوار شدن تله كابين و انواع بازيهاي هيجان آور توانایی خودت را مي سنجي سعي ميكني امروزت را خوب و خوش باشي. ناتواناييهاي جسم را از همه پنهان مي كني چهل به بعد دنياي متفاوت از جواني ست حتى حوصله قهر و غر زدن نداري .ميدانى يك لبخند درمان همه ي مشكلات هست .چهل سالگی به بعديعني چل چلي .قهقهه و شادي و تفريح .چهل سالگی يعني درايت در وقت و هزینه ! سنجيده گفتن و بموقع سكوت كردن . فكر به گذشته ها و ناكامي ها و تفريح ها و عشق هاي ريز و درشت و دور و نزديك ! چهل به بعد يعني درك بهتر خدا... نيايش... سر به آسمان بلند كردن... تمايل به آموزش تجربه ها، به كساني كه حتى فقط يك سال از تو كوچكترن . خواندن و گوش كردن .محو افق شدن نه به ياد گذشته و آه و افسوس.برعکس، به فكر تجربه هاي جديد هستي .اینهمه موقعیت كه بايد تجربه كني . نيمه ي دوم زندگي كه نيمه ي واقعي نيست . شايد يك سوم باشد .يا يك چهارم .پس از چهل سالگی لذت ببر .بلندتر بخند .بیشتر بازي كن.سفر كن .بنويس .شعر بگو .عاشق شو. وچهل بار در روز خودت را در ايينه ببین 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk