عجیب و پر ابهام🥶
🍊🍁🍊🍁🍊🍁 🍊🍁🍊🍁 🍊🍁🍊 🍊🍁 🍊 #ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦ #عشق_پاک_مهسا_2 #قسمت_دوم اونم گفت منم
🍊🍁🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁
🍊
#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦
#عشق_پاک_مهسا_3
#قسمت_سوم
فقط به تبریک خشک و خالی بهم گفت برا تولدم ..
حسابی دلم گرفت ولی به روش نیاوردم ..
عید شد با دوستاش رفته بودن شمال اصلا باهام حرف نمیزد بهونه دوستاشو میورد..
ک اره گفتن دور همیم گوشی تعطیل...
خیلی دلم گرفته بود خیلی حالم بد بود از تغییر رفتارش..
داشت روز به روز سرد تر میشد...
از مسافرت اومد..
خیلی اصرار کردم تا اومد دنبالم و رفتیم بیرون
همیشه وقتی گوشیش رو برمیداشتم هیچ نمیگفت و اثر انگشتم رو گوشیش بود و راحت باز میکردم اون روز دیدم اثر انگشتم پاک کرده و باز نشده چیزی نگفتم گیر ندادم
ولی کاملا فرق کرده بود..
قول داده بود 20فروردین میاد خاستگاریم
صبر کردم تا برسه اون روز ولی نهم دهم عید بود دیگ جواب زنگ هامو نمیداد.. جواب اس ام اس هامو نمیداد ..نگران شده بودم خیلی...
روز بعدش گوشیش خاموش شده بود از دوستاش میپرسیدم میگفتن اطلاع ندارن,
داشتن، میگفتن ندارن...
یه هفته گذشت تا گوشیش روشن شد گف گوشیمو فروخته بودم.. گفتم نباید میگفتی؟ بهانه های الکی... ولی من بازم دست برنمیداشتم میدونستم دورغ میگه ولی ترجیح میدادم باور کنم...
سرد و سرد تر شده بود..
حالم از خودم داشت بهم میخورد..
نمیومد ببینمش..
یه روز داشتم با خانواده از عید دیدنی میومدم تو ماشین بودم پسر داییش اومد
کلی باهام حرف زدن گف دلم برات میسوزه تو دختر خیلی خوبی هستی ولی سجاد داره بازیت میده گریه م گرفته بود رو صندلی عقب دراز کشیدم بابام اشکهامو از آینه نبینه..
گفتم چیشده چرا اینجوری میگی
گفت دلم میخواد بهت بگم ولی ولش کن...
گفتم یا حرف نمیزدی یا هم زدی تا آخرش بگو..
شروع کرد (سجاد خیلی پارتی میرفت ولی من پایش نبودم)
گف یه شب پارتی بودیم سجاد خیلی خورده بود و مست مست بود..
یه دختر رو میبینه تو مهمونی و میبرتش اتاق خالی دخترانگی دختر رو اتفاقی میگیره و مامورا میریزن همه رو میگیرن همه رو ول میکنن اینو که با دختره تو اتاق بودن ول نمیکنن آزمایش و معاینه پدر دختره شکایت میکنه و درخواست دیه برای دوختن پرده دخترش..
اینم ک خودش آنچنان پول و سرمایه نداشت ..
پدرش اینو آزاد میکنه..
اینارو ک داشت برام تعریف میکرد دنیا داشت رو سرم خراب میشد..
دلم میخواست در ماشینو باز کنم خودمو بندازم بیرون ..
با خودم میگفتم پدر و مادرم چ تقصیری دارن..
به پسر دایی سجاد ناسزا گفتم..
و سریعا حرف هاش رو برای سجاد فرستادم گفتم بگو که داره چرت میگ ...
بگو ک همه اینا الکیه..
بگو بگو..
گف نه الکی نیست ..
با پسر داییش دعوا میکنه چرا ب من گفته
پسر داییش میگف سجاد داشته کم کم سرد میشده ک تو خودت بری ولی من واقعا خیلی دلم برات سوخته، میدونستم عاشق سجادی..
گفتم من زنتم چرا این کارو کردی چراااا
تو مگ نگفتی من زنتم هان ..
دیونه شده بودم حالم خوب نبود..
دنیا داشت رو سرم میچرخید ..
سجاد دیگ جوابمو نمیداد ..
کات کرده بود دیگه..
منم که همه چیو فهمیده بودم..
دیگ جوابمو نمیداد..
یه شب قصد خودکشی گرفتم رفته رو پشت بوم و میخواستم از چهار طبقه بپرم براش وویس گذاشتم ..
وویسمو گوش داد وزنگ زد پشیمونم کرد
ولی فرداش دوباره جواب نمیداد
خیلی حالم بد بود خیلی..
تصمیم گرفتم برم در خونشون با مامانش حرف بزنم..
به دوستش گفتم دارم میرم میگف نرو گفتم میرم اگر مادرش هم طرفداریشو بکنه ک دیگ هیچی باید بمیرم ولی راه حل آخره ..
رسیدم دم در معطل کردم بهش اس دادم دم در خونتونم خودشو رسوند سوارم کرد..
گفت میرسونمت سالن بعدا باهم حرف میزنیم..
گفتم نه نمیرم ..
گف میبرمت خونتون گفتم نمیرم..
هرچی گف گفتم نه ..
گفتم تا همه چیو نگی من ولت نمیکنم
قضیه پارتی و اون دختر کحل شده الان مشکلت چیه..
حرف نمیزد..
میدونستم اگر برم دیگ باز جوابمو نمیده
نرفتم اعصابش بهم ریخته بود..
میگف خاستگار برات اومد جواب بده..
اعصابم بهم ریخته بود دیونه شده بودم میزدمش ..
میگفتم خفه شو کثافت من زنتم خودت این کارو کردی..
گف تو مشکلی نداری و الان سالمی ..
میتونی ازدواج کنی..
گفتم اره دیگ خیالت راحته اره..
منم میرم ازت شکایت میکنم فکر کردی..
ولی نمیتونستم چون واقعا سالم بودم و با یه بار هیچ اتفاقی نیفتاده بود و این حکمت خدا بود چون دوسم داشت و آبرومو خریده بود
اون روز چندین ساعت تو ماشین دور میزدیم و من گریه میکردم فقط ک بگو چی برات کم گذاشتم ک داری میری
از آخر به حرف اومد گف من عاشق یکی دیگ شدم
فک کن ازدواج میکردیم و این اتفاق میوفتاد زدم تو صورتش گفتم خیلی بی غیرتی کثافت..
دوستش هم همراه ما بود عقب نشسته بود از زجه زدنای من اشکش در اومده بود
اسمش آرش بود..
میگفتم آرش تو آدمی دلت به رحم اومده ولی این سنگ دل، نه ..
🧚♀ادامه دارد..
.📚داستانڪ📚
༺📚══════
🍊
🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁🍊🍁🍊
🍊🍁🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁
🍊
#عشق_پاک_مهسا_3
#قسمت_سوم
فقط به تبریک خشک و خالی بهم گفت برا تولدم ..
حسابی دلم گرفت ولی به روش نیاوردم ..
عید شد با دوستاش رفته بودن شمال اصلا باهام حرف نمیزد بهونه دوستاشو میورد..
ک اره گفتن دور همیم گوشی تعطیل...
خیلی دلم گرفته بود خیلی حالم بد بود از تغییر رفتارش..
داشت روز به روز سرد تر میشد...
از مسافرت اومد..
خیلی اصرار کردم تا اومد دنبالم و رفتیم بیرون
همیشه وقتی گوشیش رو برمیداشتم هیچ نمیگفت و اثر انگشتم رو گوشیش بود و راحت باز میکردم اون روز دیدم اثر انگشتم پاک کرده و باز نشده چیزی نگفتم گیر ندادم
ولی کاملا فرق کرده بود..
قول داده بود 20فروردین میاد خاستگاریم
صبر کردم تا برسه اون روز ولی نهم دهم عید بود دیگ جواب زنگ هامو نمیداد.. جواب اس ام اس هامو نمیداد ..نگران شده بودم خیلی...
روز بعدش گوشیش خاموش شده بود از دوستاش میپرسیدم میگفتن اطلاع ندارن,
داشتن، میگفتن ندارن...
یه هفته گذشت تا گوشیش روشن شد گف گوشیمو فروخته بودم.. گفتم نباید میگفتی؟ بهانه های الکی... ولی من بازم دست برنمیداشتم میدونستم دورغ میگه ولی ترجیح میدادم باور کنم...
سرد و سرد تر شده بود..
حالم از خودم داشت بهم میخورد..
نمیومد ببینمش..
یه روز داشتم با خانواده از عید دیدنی میومدم تو ماشین بودم پسر داییش اومد
کلی باهام حرف زدن گف دلم برات میسوزه تو دختر خیلی خوبی هستی ولی سجاد داره بازیت میده گریه م گرفته بود رو صندلی عقب دراز کشیدم بابام اشکهامو از آینه نبینه..
گفتم چیشده چرا اینجوری میگی
گفت دلم میخواد بهت بگم ولی ولش کن...
گفتم یا حرف نمیزدی یا هم زدی تا آخرش بگو..
شروع کرد (سجاد خیلی پارتی میرفت ولی من پایش نبودم)
گف یه شب پارتی بودیم سجاد خیلی خورده بود و مست مست بود..
یه دختر رو میبینه تو مهمونی و میبرتش اتاق خالی دخترانگی دختر رو اتفاقی میگیره و مامورا میریزن همه رو میگیرن همه رو ول میکنن اینو که با دختره تو اتاق بودن ول نمیکنن آزمایش و معاینه پدر دختره شکایت میکنه و درخواست دیه برای دوختن پرده دخترش..
اینم ک خودش آنچنان پول و سرمایه نداشت ..
پدرش اینو آزاد میکنه..
اینارو ک داشت برام تعریف میکرد دنیا داشت رو سرم خراب میشد..
دلم میخواست در ماشینو باز کنم خودمو بندازم بیرون ..
با خودم میگفتم پدر و مادرم چ تقصیری دارن..
به پسر دایی سجاد ناسزا گفتم..
و سریعا حرف هاش رو برای سجاد فرستادم گفتم بگو که داره چرت میگ ...
بگو ک همه اینا الکیه..
بگو بگو..
گف نه الکی نیست ..
با پسر داییش دعوا میکنه چرا ب من گفته
پسر داییش میگف سجاد داشته کم کم سرد میشده ک تو خودت بری ولی من واقعا خیلی دلم برات سوخته، میدونستم عاشق سجادی..
گفتم من زنتم چرا این کارو کردی چراااا
تو مگ نگفتی من زنتم هان ..
دیونه شده بودم حالم خوب نبود..
دنیا داشت رو سرم میچرخید ..
سجاد دیگ جوابمو نمیداد ..
کات کرده بود دیگه..
منم که همه چیو فهمیده بودم..
دیگ جوابمو نمیداد..
یه شب قصد خودکشی گرفتم رفته رو پشت بوم و میخواستم از چهار طبقه بپرم براش وویس گذاشتم ..
وویسمو گوش داد وزنگ زد پشیمونم کرد
ولی فرداش دوباره جواب نمیداد
خیلی حالم بد بود خیلی..
تصمیم گرفتم برم در خونشون با مامانش حرف بزنم..
به دوستش گفتم دارم میرم میگف نرو گفتم میرم اگر مادرش هم طرفداریشو بکنه ک دیگ هیچی باید بمیرم ولی راه حل آخره ..
رسیدم دم در معطل کردم بهش اس دادم دم در خونتونم خودشو رسوند سوارم کرد..
گفت میرسونمت سالن بعدا باهم حرف میزنیم..
گفتم نه نمیرم ..
گف میبرمت خونتون گفتم نمیرم..
هرچی گف گفتم نه ..
گفتم تا همه چیو نگی من ولت نمیکنم
قضیه پارتی و اون دختر کحل شده الان مشکلت چیه..
حرف نمیزد..
میدونستم اگر برم دیگ باز جوابمو نمیده
نرفتم اعصابش بهم ریخته بود..
میگف خاستگار برات اومد جواب بده..
اعصابم بهم ریخته بود دیونه شده بودم میزدمش ..
میگفتم خفه شو کثافت من زنتم خودت این کارو کردی..
گف تو مشکلی نداری و الان سالمی ..
میتونی ازدواج کنی..
گفتم اره دیگ خیالت راحته اره..
منم میرم ازت شکایت میکنم فکر کردی..
ولی نمیتونستم چون واقعا سالم بودم و با یه بار هیچ اتفاقی نیفتاده بود و این حکمت خدا بود چون دوسم داشت و آبرومو خریده بود
اون روز چندین ساعت تو ماشین دور میزدیم و من گریه میکردم فقط ک بگو چی برات کم گذاشتم ک داری میری
از آخر به حرف اومد گف من عاشق یکی دیگ شدم
فک کن ازدواج میکردیم و این اتفاق میوفتاد زدم تو صورتش گفتم خیلی بی غیرتی کثافت..
دوستش هم همراه ما بود عقب نشسته بود از زجه زدنای من اشکش در اومده بود
اسمش آرش بود..
میگفتم آرش تو آدمی دلت به رحم اومده ولی این سنگ دل، نه ..
🧚♀ادامه دارد..
✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫
🍊
🍊🍁
🍊🍁🍊
🍊🍁🍊🍁🍊🍁