هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
به مناسبت #باز گشایی مدارس همه #کتونی ها با تخفیف #عالی به فروش میرسن☺☺
صندل های تابستونی حرااااج # ۶۰ تومن😳
اصلا از دست ندین این کانالو🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3188654175C90b1a9dada
👌جملاتی که با طلا باید نوشت؛
🔘کسانی که دوست داشتنشان سخت تر است، بیشتر از همه به عشق نیاز دارند.
🔘خوشبختی داشتن نداشته ها نیست ، خوشبختی دوست داشتن داشته هاست
🔘یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت
اگه خودتو بگیری میندازنت ...
🔘گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند...
🔘“پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه...
🔘مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ..
🔘مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
🔘آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
🔘“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ..
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃مردي كت و شلواري با كراواتي زيبا
قصد طلاق دادن زنش رو داشت .
دوستش علت رو جويا شد و مرد پاسخ داد:
اين زن از روز اول هميشه مي خواست
من رو عوض كنه.
منو وادار كرد سيگار و مشروب رو ترك كنم
طرز پوشيدن لباسم رو عوض كرد ، و كاري
كرد تا ديگه قماربازي نكنم، و همچنين در
سهام سرمايه گذاري كنم و حتي منو عادت
داده كه به موسيقي كلاسيك گوش كنم و
لذت ببرم و الان هر هفته جمعه ها هم با
دوستانم كه همه آدمهاي سرشناسي هستند
ميرم بازي گلف !
دوستش با تعجب گفت:
ولي اينايي كه ميگي چيز بدي نيستند !!!!
مرد گفت: خب اين رو مي دونم ولي
حالا حس ميكنم كه ديگه اين زن
در شان من نيست.
✅چە زیادند مردانی کە این گونە بی وفایند
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#حکایت
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان روزی به طلب آهن نزد وی رفت
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم ومراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام هر روز ، غنچه به باغبان
☀️سلام هرروز ، پنجره به آفتاب
🌸تبسم کوچهٔ بیدار مانده تا سحر
☀️بر اولین شعاع زیبای روزتاب
🌸سلام صبحتون پرشور و نشاط
💖امروزتون پر از یهوییهای پرمهر و شاد
#حکایت
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد
سفر داشت صد من آهن داشت که در خانه
دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما
دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج
کرد.بازرگان روزی به طلب آهن نزد وی رفت
مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم ومراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان
او برخوردن آن قادر است
دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس
گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان
گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید
پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند
از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت:من عقابی دیدم که کودکی
می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال
است،چگونه می گویی عقاب کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد
من آهن بتواند بخورد،عقابی کودکی
بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش
نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز
بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده
باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#چقدر_این_متن_زیباست👇
اگر عادت داری همیشه روی مبلها و فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی.
اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها کثیف میشوند باز نمیکنی، زندگی نمیکنی.
اگر روکش مشمایی صندلیهای ماشینت را هنوز دور ننداختهای زندگی نمیکنی.
دیر میشود عزیز...
بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخرهترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان.
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد.
چه عیبی دارد؟ کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیدهایم.
نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم.
اگر راحتتر زندگی کنیم آرامتر و کمدغدغهتر هم خواهیم بود.
فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پردههای بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جایجای زندگی. و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرشهای لاکی پس از فصلی و سالی. حالا در آپارتمانهایمان اسیر شدهایم در میان این روکشها و حفاظها...
خوشبختی واقعی همین حوالیست، در سادگی، در سهلگیری زندگی...
روی زندگی را نپوشانیم ...❤️
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#تلنگر
برای نابودی یک ملت نیازی به بمب هسته ای یا موشکهای دور برد نیست
فقط کافیست سطح و کیفیت آموزش را پایین آورد و اجازه تقلب را به دانش آموزان داد...
🔹مریض به دست پزشکی که بتواند تقلب کند خواهد مرد
🔹خانه ها بدست مهندسی که موفق به تقلب شده ویران خواهند شد
🔹منابع مالی را بدست حسابداری که موفق به تقلب شده از دست خواهیم داد
🔹و انسانیت بدست عالم دینی که موفق به تقلب شده می میرد
🔹و عدالت بدست قاضی که موفق به تقلب شده ضایع می شود
🔹و جهل در کله فرزندانمان که موفق به تقلب شده فرو می رود
سقوط آموزش = سقوط ملت
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍒کدخدای دزد
💯 دزدی مرتبا به دهكده اي ميزد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ،
ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪﺩﺍﺷﺖ،
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ،ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.
داستان و مط❤️الب زیبا
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💧مناجات زیبا
خدایا🙏
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
❤️دوستت دارم ، خدای خوب من
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
👌#عجب_درس_میدهد_این_زندگانی
عجب درس میدهد این زندگانی..
عجب سر میدهد شور جوانی..
تمام لحظه ها مثل کلاس است..
معلم گویی هر دم در کلاس است..
کلاس درس ما جمعه ندارد..
مگر این که کسی غایب نماید..
اگر شاگرد با هوشی تو باشی..
همیشه درس استاد خوانده باشی..
تمام لحظه هایت درس عشق است..
خدایا درس عشق مثل بهشت است..
خدا استاد دنیا بوده و هست..
خدا هر روز ما را میدهد درس..
اگر با جان و دل خواهی بدانی..
تامل کن تو در اوج جوانی..
کمی دقت نما در راز هستی..
ببین استاد را با هر که هستی..
ببین استاد ما نقاش بوده..
جهان را اینچنین زیبا نموده..
ببین کوه و چمن با دشت و دریا..
همه شور و نشاط زندگی ها..
همه را خالق ما خلق کرده..
سوالی از برایت طرح کرده...
جوابش به چه زیبا و قشنگ است..
خداوند عاشق ما بوده و هست
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
لبخند بزن😊
وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید، خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند!
لبخند بزن😊
وقتی داری سرکارت می روی، خیلی ها هستند دارند دربدر به دنبال کار و شغل هستند!
لبخند بزن😊
چون تو صحیح و سالم هستی، خیلی ها هستند دارند به خاطر بازگشت سلامتی شان میلیون ها خرج می کنند!
لبخند بزن😊
چون تو زنده ای و روزی داده می شوی و هنوز فرصت برای مافات داری، مرده های هستند آرزوی بازگشت به زندگی را دارند تا عمل صالحی انجام دهند.
لبخند بزن😊
چون تو خدا را داری و آن را می پرستی و از او طلب کمک می کنی، کسانی هستند که برای گاو سجده می کنند!
لبخند بزن😊
چون تو خودت هستی و خیلی ها آرزو دارند که چون تو باشد!
لبخند بزن😊
و همیشه لبخند بر لبانت داشته باشو خدا را شاکر باش...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk