نیاز داریم به یک نفر که بپرسد: «بهتری؟»
و بیتعارف بگوییم: «نه! راستش اصلا خوب نیستم.»
نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرفهایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقاب «من خوبم و همه چیز رو به راه است» نزنی.
نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که«دوست» یار شادی و آسانیست و «رفیق» شریک غمها و بانی لبخندها...
که فرق است میان رفیق و دوست و ما اینروزها دلمان رفیق میخواهد، نه دوست!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾
🌾🔥🌾
🌾🔥
🌾
#داستانک
📖 نه من کریمم نه تو
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد .
چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد .
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد !
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛
کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست .
📚داستان های جالب و جذاب..
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید:چرا منو دوست...نفس
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید:چرا منو دوست داری؟چرا عاشقم هستی …؟پسر گفت:نمی توانم دلیل خاصی رو بگم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …دختر گفت :وقتی نمی تونی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چطوری عاشقمی؟؟؟پسر گفت… :واقعا دلیلشو نمی دونم اما دختر اصرار کرد که اللا و بللا باید دلیل بگی, پسر هم با بی میلی گفت :خب …من تو رو دوست دارم …چون …زیبا هستی…چون…صدای تو گیراست …چون …به من توجه و محبت می کنی …تو را به خاطر لبخندت …دوست دارم …به خاطر تمامی حرکاتت…دوست دارم …دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد…چند روز بعد …دختر تصادف کرد و به “کما” رفت…پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…نامه بدین شرح بود …:عزیز دلم …تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …اکنون دیگر حرف نمی زنی …پس نمی تونم دوستت داشته باشم …دوستت دارم …چون به من توجه و محبت می کنی …چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…نمی تونم دوستت داشته باشم…تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …آیا اکنون می توانی بخندی …؟می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟پس دوستت ندارم …اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…در زمان هایی مثل الان…هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…آیا عشق واقعا به دلیل نیاز داره؟نه هرگز…و من هنوز دوستت دارم!!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾
🌾🔥🌾
🌾🔥
🌾
#داستانک
📖 نه من کریمم نه تو
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد .
چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد .
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد !
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛
کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست .
📚داستان های جالب و جذاب..
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚کریسمس در جنگ
ارتش های آلمان ، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم می جنگیدند.
شب کریسمس جنگ را تعطیل می کنند تا دست کم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه خواندن در اپرا را داشت ،
شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک می کند.
صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر می شنوند و با پرچم های سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان می روند.
آن شب سربازان هر سه ارتش در کنار هم شام می خورند و کریسمس را جشن می گیرند
ولی هر 3 فرمانده توافق می کنند:
که از روز بعد صلح شکسته شود و جنگ را از سر بگیرند!
صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمی رفت.
شب قبل آنقدر با دشمن رفیق شده بودند که بی خیال جنگ شدند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان می دادند!
چند ساعت که گذشت باز هم پرچم های سفید بالا رفت و پس از گفتگوی سه نماینده ارتش ها تصمیم بر این گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند.
آنها آنقدر با هم رفیق می شوند که با هم عکس می گیرند و حتی آدرس خانه های خود را به همدیگر می دهند تا بعد از جنگ به کشور های هم سفر کنند!
کار به جایی می رسد که این سه 3 ارتش به هم پناه می دهند و …….
تنها چیزی که باعث می شود قضیه لو برود متن نامه هایی بود که سربازان برای خانواده هایشان فرستاده بودند و به آنها اطمینان داده بودند که اینجا از جنگ خبری نیست!
این اتفاق تاریخی با نام Christmas Truce شناخته می شود.
سال ها بعد کریس دی برگ متن یکی از این نامه های سربازان را در یک حراجی به قیمت 27 هزار دلار می خرد پل مک کارتنی هم در ویدیوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و سال 2005 هم کریستین کاریون با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام “کریسمس مبارک” می سازد که اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر ایران به نمایش در آمد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#تلنگر
تا ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﺑﭙﺮﺳﻦ ﭼﺎﻯ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻯ ﻳﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﯽ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ؟ ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻳﺎ ﻧﺎﺭﻧﮕﻰ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﻡ ﻛﺠﺎ ﺑﺮﻳﻢ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﭼﻪ ﻓﺼﻠﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. هيچ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻳﻦ ﭼﺮﺍ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻓﺮﻕ ﺑﻜﻨﻪ ﻳﺎ ﻧﻜﻨﻪ؟ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻛﻨﻴﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪﺑﺮﺍﻯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﻓﺮﻕ ﻛﻨﻪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﻦ ﻳﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ؟
وقتی ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﻰ ﺩﻭﻧﻴﻦ ﭼﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍین ﭼﺮﺍ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﭼﻰ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻩ؟ ﻭﻗﺘﻰ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻴﻦ ﭼﻪ ﺷﻐﻠﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻦ، ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻝ ﺷﻤﺎ ﻻﺯﻣﻪ، ﭼﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﭼﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﻰ، ﭼﻪ ﻫﻤﺴﺮﻯ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤﺎﻯ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﭼﻪ ﺗﺼﻤﻴﻤﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻴﺮﻥ؟ ازهمين ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺗﻰ ﺩﺭﺑﻴﺎﻳﻴﻦ. ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﺍ ﻟﻴﺴﺖ ﻛﻨﻴﻦ. ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﺳﺘﭽﻴﻦ ﻛﻨﻴﻦ. ﻭﻗﺘﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻫﺪﻓﺘﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﻛﺮﺩﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﻼﺗﻜﻠﻴﻔﻰ ﺩﺭمیان.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
روزی پسر جوانی در حال عبور از مزرعه ای بود.دختری به همراه پدرش در آن مزرعه مشغول کار بودند.پسر با دیدن آن دختر عاشق او می شود وبرای خاستگاری از دختر جلو می رود.
پدر دختر وقتی تقاضای پسر را می شنود کمی فکر می کند ومی گوید:من شرطی دارم.آیا آن را قبول می کنی؟
پسر:هرچه باشد قبول می کنم.
پدر:من سه گاو را یکی یکی رها می کنم.تو باید دم یکی از آنها را بگیری.
پسر که شگفت زده شده بود با خیال اینکه شرط آسانی است بلافاصله قبول کرد.
گاو اول رها شد،گاوی بزرگ وخشمگین.پسر کمی ترسید وعقب رفت وبا خود فکر کرد هنوز دو گاو دیگر مانده.پس اجازه داد گاو اول برود.
گاو دوم رها شد.این بار هم گاوی خشمگین بود.اما کوچکتر از اولی.پس پسر با خود فکر کرد گاو سوم را حتما می گیرد چون به احتمال زیاد کوچکتر وضعیف تر خواهد بود.
گاو سوم رها شد.گاوی کوچک ولاغر.پسر بسیار خوشحال وشادمانه به طرف گاو رفت تا دمش را بگیرذ.اما گاو دم نداشت!!
آری فرصت های زندگی این چنین می گذرند...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستانک
💞مرد بسیار ثروتمندی که ازحکیمی دل خوشی نداشت
با خدمتکارانش در بیرون شهر با حکیم
و تعدادی از شاگردانش روبه رو شد.
مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت :
تصمیم گرفته ام پول خودم را هدر دهم
و برایت سنگ قبری گران قیمت تهیه کنم .
بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم
تا هر کس بالای آن قبر بایستد
و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده اش بگیرد!
حکیم خنده ای کرد و پاسخ داد :
اگرخودت هم بالای سنگ قبرمی ایستی .
سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس!
بگذار مردمی که بالای آن می ایستند تصویر خودشان را ببینند
و اگر هم آمرزشی طلب می کنند نصیب خودشان شود.
مرد ثروتمند که حسابی جا خورده بود
برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت :
اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمی ایستند ؟
و حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگی اش گفت :
آنها آیینه ای بیش نخواهند دید.
نکته
آیینه چو بنمود نقش تور است
خودشکن آیینه شکستن خطاست
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
👌#داستانعبرتانگیزبسیارزیبا📒
✍حق، حق است ...
امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف می کرد :
به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود...
هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم...
هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد…
سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را به من پس داد، وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پِنی بیشتر پس داده است
با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم، اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم!؟
همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم، تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است…
هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید.
راننده تبسمی کرد و گفت:
ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمدهاید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر میکنم، و این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟!!!
آن امام جماعت مسجد می گوید:
وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم…
اشکهایم بی اراده سرازیر بودند… نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بودم دینم را به 20 پِنی بفروشم!!!
چنان زندگی کن که.......👇
کسانی که تو را میشناسند، اما خدا را نمیشناسند، به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند...
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
اگر به من بگويند زيباترين واژه اي که يادگرفتي چيست؟
ميگويم پذيرش است. یعنی:
پذيرفتن شرايط با تمام سختي هاش....
پذیرفتن ادم ها با تمام نقص هاشون....
پذيرفتن اینکه مشکلات هست و بايد به مسير ادامه داد....
پذيرفتن اينکه گاهي من هم اشتباه ميکنم....
پذيرش يعني:
پذيرفتن اينکه من کامل نيستم...
پذيرفتن اينکه هيچ کس مسئول زندگي من نيست....
پذيرفتن اينکه انتظار از ديگران نداشتن....
و...
❇️ داشتن پذيرش توي زندگي يعني پايان دادن به تمام دعواها، اختلاف ها و جدل ها.....
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗چـه شب زيبـایـی
⭐️خـواهد بـود
💗وقتی بـرای دوستان
⭐️و عـزیـزانمـان
💗آرامـش مـوفقيت
⭐️و سـلامتی بخواهيم
💗بـا آرزوی شبـی
⭐️سـرشـاراز آرامـش
💗بـرای شمـا عـزیـزان
⭐️شبتون گرم از نگاه خدا 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سبد امروز را پُرمیکنیم
🌷ازمحبت دوستی و
🌸عشق و امید
🌷ومیخوانیم سرود
🌸خوشبختی را
🌷به اميد آنكه اطرافمان
🌸پرازشکوفہ های اجابت
🌷وعشق و برکت شود...
🌸روزتـون عالی و بینظیر