eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: باید که این سخن با هیچ‌کس در بین ننهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم ولیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. مگوی اندُه خویش با دشمنان که «لاحَول» گویند شادی کنان 📚 گلستان 👤 سعدی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
آبجیم سال به سال نمیخره 😕 ولی خونه زندگیشو ببینی دهنت وا میمونه بس که تمیزه 👌 چندروز پیش اومد خونمون کتری قوریمو با دوقلم انداخت 😌 شوهرم میگفت بپرس خسته شدم انقدر و خریدم برات 😁 خلاصه که کاشف به عمل اومد که آبجی اینجا عضوه🤭👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2793275410Cd964035ab5 ☝️☝️☝️☝️ خودتو اسیر نکن با ،بیا اینجا
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
بزرگواران تابحال به مشهد مقدس مشرف شدین؟ بـــله █████████ خیر ████ عزیزانی که هنوز مشرف نشدن بزنن رو لینک👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/3456237749Cf5f1e23301
💞عزرائیل از حضرت نوح پرسیدند: این همه سال روی زمین زندگی کردی، چطور گذشت؟ نوح جواب داد: بگذارید از آفتاب به سایه بروم جواب شما را خواهم داد. همان طور عصا به دست آرام در سایه نشست و گفت: به همین فاصله ای که از آفتاب به سایه رفتم، خیلی سریع. "عمر از آنچه فکر میکنیم کوتاهتر است، تا میتوانیم عاشق باشیم و زندگی کنیم 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقدر بچه من لاغره که میشه دنده هاشو شمرد😢 هر جایی میرم به من میگن تو مادری چرا به دخترت نمیرسی😞 نمیدونن که من کل دکترا رفتم به نتیجه نرسیدم😭 😫از یک طرف خونی پریدگی از طرف دیگه کنایه های فامیل😡 تا اینکه خدا خیر بده مادر یکی از دوستام اینجا معرفی👇کرد انقدر دخترم شده کمبود آهن و کم خونی هم نداره 💃تازه قدش هم رشد کرده 😍 دیگه همه میگن ادرس بده😘 بیاین اینجا که محال مشگلت حل نشه با کلی غذا برای کودکت👏 https://eitaa.com/joinchat/1466433706C2e2315c2cb
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
کانال ارزونی مانتو ،پالتو ؛ تونیک وشلوار 😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3812163655Cd3729a47f1 تمامی مانتوها فقط.... 🤯🤯🤯 😍
؟ پول از باورهای شما خلق می شود، اگر باورت اینگونه است که درآمدم کفاف زندگی ام را نمی دهد و هیچ راه دیگری جز حقوق ماهیانه ام مرا به پول مورد نظرم نمی رساند، باید بگویم مسیر را اشتباه میروی؟ برگرد و اینگونه باورت را تغییر بده. همه چیز به افکار، احساسات و باورهایتان بستگی دارد، به فراوانی پول و ثروت در زندگیتان باور داشته باشید، خودتان را لایق خانه آرزوهایتان، اتومبیل رویاییتان و موجودی حساب دلخواه تان بدانید تا به شما داده شود، ذهن ثروتمند ،ثروت جذب می کند و ذهن فقیر ، جذب کننده فقر است،انتخاب با شماست.. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
حق داره آیا یا نه؟؟ همیشه میگه نصفت زیر زمینه 😂 خب خدایی خوب از پس همشون براومدم اونم با و صرفه جوییم😉 همه هامو از اینجا برمیدارم 👇🏾😍😍 و یخچالم و ببینی نظم و ترتیب میباره ازش 👌 با کمک پیشنهادای اینجا گوشه گوشه ی خونه م گلستونه👇🏾 کلی کار یادگرفتم که همسری باشم ، خدایی عالیه ها ،بیا ببین 👇🏾😍 https://eitaa.com/joinchat/2164129798Cba4f746a31
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
📣📣📣📣 ظرفیت محدود❌❌❌❌❌ فرصتی استثنایی برای بانوان جویای 💁‍♀ بدون نیاز به 💰👌 به جمع چندین بانوی شاغل در این کانال بپیوندید🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️ شغل خاص راحت و بدون مشکل با 💰💰💰💰 https://eitaa.com/joinchat/2164129798Cba4f746a31
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه در آن آب میخورد، دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن می نهد، لذا گفت: عمو جان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت چند می خری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی! رعیت گفت: قربان من با این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام. کاسه فروشی نیست، عتیقه است :) *دیگران را احمق فرض نکنیم 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد. از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش هایت بیا. با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم. پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم. فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟ پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می آزارد؟ داشتن ذهن پاک نعمتی است بس بزرگ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
آنقدر دوری ز من گویا که یک افسانه ای سایه ای مبهم شدی بر شانه ام بیگانه ای بر طواف از روی تو احرام بستم در منا گردِ تو چرخیده ام ، شمعی و من پروانه ای تار و مضرابت شدم ، آهنگ عشقم را نواز دست بر مویم بکش در بزم من شاهانه ای کوچه پس کوچه بدنبالت هراسان گشته ام همچو فانوسی در این شب ، نورِ این کاشانه ای بوسه هایم قاصدکها را پریشان کرده است تا که تقدیمت‌ کند در کنج یک میخانه ای قصه گو ، دستم به دامانت گهی خوبم نویس طاق کسری در نبودش گشته چون ویرانه ای مریم مرادی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk