💕داستان کوتاه
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد.
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است.
اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است.
عدهای آدم فضول در اطراف از او میپرسند:...
فکر نمیکنی همسر قبلیات خوشگلتر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب میدهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم میرسید.
اما هسمر کنونیام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.
وقتی این حرف را میزند، دوستانش میخندند و میگویند : کاملا متوجه شدیم...
میگویند :
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند؛
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده سامان
🤣🤣این ویدئو عااللییههههه😂🤦♂🤣
طرف جلو مدرسه دخترونه....🤣🤣🤣🤣
دختره پشت تیربرق بود نگاه کرد....😂🤦♂
افتاده زمین پسره پاشده با تیربرق ور میره😂
ویدئو کامل رو اینجا ببین😂🤦♂🤣👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2271805535Ce18e9aed8b
https://eitaa.com/joinchat/2271805535Ce18e9aed8b
🔞ورود افراد دهه 70 و 90 ممنوووع😂🍆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
پسرای اهل شکرستان بزنن روی😂😂👇
🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆
🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆
🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆🍆
دخترای اهل شکرستان بزنن روی🙈🤣👇
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑🍑
+30♨️بالای 30 سال بیاید اینجا جوکاش مخصوص شما ها هست🥥🥥😂👇
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
♨️مناسب خودتو انتخاب کن بترکی😂👆
بعضی آدم ها شبیه فانوس های دریایی اند ؛
راهْ گم کرده و غمگین ، می رسی مقابلشان ، با دیدنشان انگار ناجی ات را دیده باشی ، سراپا شوق می شوی ، ترس هایت را به دریا می ریزی و امن تر از همیشه به مسیرت ادامه می دهی ...
این آدم ها هرچند لایق دلبستگی اند ولی نباید دلبسته شان شوی ؛ آنها ذاتشان است که فانوس باشند برای تمامِ گم کرده راه ها ، نه فقط برای تو ... آنها خوب اند ، ولی نه فقط با تو !
بعضی آدم ها امنیت و انگیزه ی خالص اند ، راه را نشان تو می دهند ، ولی همراهی ات نمی کنند ، چرا که رسالتشان ایستادن است و با نگرانی و اضطرابِ آدم ها جنگیدن ، با اضطرابِ همه ی آدم ها ...
دیر می فهمی که این آدم ها را فقط باید دوست داشت ، فقط باید قدردانشان بود ، نباید عاشقشان شد ، نباید آنها را برای خود خواست !
چه غمگینم برای کشتیِ بی منطقی که عاشقِ فانوسِ دریایی شده ، مصرانه و بیتاب ، ایستاده تا نورِ فانوسش را روی عرشه ی کشتیِ دیگری نبیند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💌💌 داستان زیبا و آموزنده 💌💌
🌻آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
✨همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات گسترده شهید پلارک
❌#سرنوشت_جوانی که زنده زنده توسط دوستانش #دفن شد😨
🔞جوانی عراقی ماجراجویی که #زنده توسط دوستانش به #خاک سپرده شد . . . 😱😳
🎥جهت #دیدن_کلیپ کلیک کن 😰👇
https://eitaa.com/joinchat/1811611703Ce9cea547cc
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
⛔️ازدواج مرگبار با دخترپادشاه!
پادشاه پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا ! هرکس با آن دختر ازدواج میکرد صاحب مال و منال و از همه مهمتر تاج و تخت کشور میشد!
دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند! چند ماه بعد دختر با فرمانده لشکر ازدواج کرد ولی آن پسر نیز نعشش از اتاق خارج شد
ازدواج سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود
یکی از صوفیان شهر به دیدار پادشاه رفت و گفت درخواست ازدواج با دختر او را دارد حتی اگر به قیمت تمام شدن جانش باشد ،
.ادامه ماجرا👇👇❤️
http://eitaa.com/joinchat/4018274322C110439200b
🔴دخترزیبایچوپان
چوپانى دختر زيبائى داشت. پسر پادشاه خواستگار دختر بود. اما هر چه به خواستگارى مىرفت دختر مىگفت که بايد صنعت و حرفهاى ياد بگيرد. پسر پادشاه رفت و حرفهٔ فرشبافى ياد گرفت. بعد دختر زن او شد. بعد از چند روز دختر و پسر رفتند گردش کنند. سر راهشان به قهوهخانهاى رسيدند، رفتند آنجا غذا بخورند. جلوى در قهوهخانه يک فرش انداخته بودند، پسر و دختر تا پايشان را روى فرش گذاشتند افتادند توى يک زيرزمين. نگاه کردند ديدند گوش تا گوش پر از جوانهائى است که گرفتار شدهاند.هر روز چند نفر مىآمدند و سه چهار نفر از جوانها را انتخاب مىکردند، مىکشتند، گوشتهايشان را کباب مىکردند و مىدادند به کسانى که برايشان کار مىکردند تا زور و قوتشان زياد شود و بيشتر کار کنند.پسر پادشاه فکرى به نظرش رسيد به افراد قهوهچى گفت: مرا نکشيد، در عوض من برايتان فرشهائى مىبافم که با فروش هر کدام پنجهزار تومان گيرتان مىآيد. قهوهچى ابزار و لوازم کار را آماده کرد. پسر يک فرش بافت و روى آن نشانى محى که در آن گرفتار بودند نوشت.بعد فرش را به قهوهچى داد و گفت: اين فرش خيلى خوب يافته شده آنرا براى پادشاه ببريد. انعام خوبى به شما مىدهد. آنها فرش را براى پادشاه بردند. پادشاه انعام خوبى به قهوهچى داد. بعد فرش را باز کردند ديدند پسر پادشاه پيغام فرستاده. از روى نشانى قهوهخانه را پيدا کردند. پسر و دختر و ديگران را آزاد کردند و قهوهچى را کشتند.
دختر چوپان- گنجينههاى ادب آذربايجان
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عکس هوایی از کله یه دهه شصتی در روز اول مدرسه😂😂😂
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
1. تا حدی کوتاه بیا که تبدیل به کوتاهترین دیوار نشوی!
2. تا حدی مهربان باش که تبدیل به انجام وظیفه نشوی!
3. تا حدی گرم و صمیمی باش که انتظار بی جا به وجود نیاری!
4. هز معاشرت با افرادی که در ظاهر مهربانند و پشت سر اهل بد گویی هستند بپرهیز!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
نمک را نمک فروش میفروشد
نان را نانوا
اما شخصیت انسان را
کسی نمیفروشد
شخصیت را هرکس برای خودش میسازد و درست ساختنش با ارزشتر از هر چیزیست
ارزش دادن به شخصیت یعنی ارزش دادن به انسانیت
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎حکایت نموده اند که در روزگاران قدیم، الاغهای دِه، از پالان دوزشان بسیار ناراضی بودند.
زیرا پالانی که برایشان میدوخت پشت شان را زخمی میکرد. در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیاید.
از آنجا که دل صاف و ساده ای داشتند، دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت... اما چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... نه تنها پالان راحتی بر تن خر ها نمیدوخت، بلکه از مواد اولیه پالانها نیز کم میگذا...شت و اینبار نه تنها پشتشان زخمی میشد، بلکه به جای دیگرشان نیز فشار می آمد. بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند.
این دفعه نیز به لطف دل پاک و بی غل و غششان، دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد، اما صد افسوس، و چه فایده.... این یکی به غیر از دوخت بد و دزدی از مواد اولیه ی پالانها، از صاحبان خرها خواسته بود که خرها را در گرسنگی نگهدارد تا شاید پالانها به تنشان اندازه شود... و اینبار نه تنها پالان شان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی، بلکه دلسوخته و از کرده پشیمان، که چرا قدر همان پالان دوز اولی را ندانسته و ناشکری کرده بودند... خلاصه .... هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد و آن پالاندوز رفت
اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد.
تا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند و این بار نه برای رهایی از پالان دوز بلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند!!
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk