eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 نقل شده كه شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست. شاگردانش پرسیدند:استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟ گفت:گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟! پرسیدند:چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟ گفت:عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند، اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند. همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند. اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟» درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟» کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟» درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.» چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.» .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 تسلیم نخواهم شد زندگی می کنم ... برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند... من فرصتی برای بودن دارم پس ساکت نمی نشینم ! کاری میکنم تا همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار این زندگی هستم کافیــست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم چون رویاهایم آنجاست و من فقط ؛ یک بار فرصت زندگی کردن دارم پس همیشه با انرژی مثبت حرکت می کنم .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند: ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی! آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟ عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا. حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است. و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 امام صادق (ع) در کاروانی که مال‌التجاره زیادی داشتند همراه بود. خبر رسید که در مسیر، راهزنان در کمین مال‌التجاره آنها هستند. از قافله چند نفر با حالت پریشان نزد حضرت آمدند و گفتند: «اگر موافق باشید ای پسر رسول خدا (ص)! اگر راهزنان به ما رسیدند بگوییم، مال و بارها برای شماست؟ چون از ترس شما شاید نبرند بدانند مال شماست.» حضرت فرمودند: «از کجا معلوم برای دزدیدن اموال من نیامده باشند؟» گفتند: «اگر صلاح بدانید مال و بار خود خاک کنیم؟» حضرت فرمودند: «اگر خاک کنید پیدا کردنش سخت است و زمان خارج کردن مال آسیب می‌بیند.» پرسیدند: «پس چه کنیم؟» حضرت فرمودند: «نذر کنید مال‌تان به سلامت مقصد رسید یک سوم را به فقرا ببخشید. بدانید اگر در مال خود با خدا شریک شوید خداوند مال شما را بهترین حافظان است و از هر گزندی حفظ می‌کند.» کاروانیان نذر کردند. مسافتی رفتند راهزنان وارد کاروان شدند. سر دسته راهزنان خدمت امام (ع) رسید و گفت: «ما دیشب توبه کردیم و یکی از ما جَدّت رسول خدا را در خواب دید و گفت: «فردا فرزندم از مسیر شما رد خواهد شد نزد او رفته و توبه کنید. توبه ما را نزد خدا شفاعت فرما و به مسیر خود بدون ترسی ادامه دهید که ما مواظب بار و مال‌تان هستیم.» حضرت فرمودند: «این جماعت مال خود را به خدا از دیشب سپرده‌اند که او بهترین نگهبانان و حافظان است ما را به نگهبانی شما چشم داشتی نیست.» کاروان به سلامت مقصد رسید و کاروانیان نذر خود به فقرا ادا نمودند. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 تسلیم نخواهم شد زندگی می کنم ... برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند... من فرصتی برای بودن دارم پس ساکت نمی نشینم ! کاری میکنم تا همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار این زندگی هستم کافیــست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم چون رویاهایم آنجاست و من فقط ؛ یک بار فرصت زندگی کردن دارم پس همیشه با انرژی مثبت حرکت می کنم .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 حضرت محمد (ص) میفرمایند: از نفرين پدر خود، سخت بپرهيزيد، زيرا چنين نفرينى «ابر» را هم مى ‏شكافد و بالاتر مى ‏رود، و مورد توجه خدا قرار مى ‏گيرد، تا جايى كه خداوند متعال مى ‏فرمايد: آن نفرين را نزد من آوريد تا مستجاب گردانم. بنابراين، از نفرين پدر عليه خود، سخت پرهيز داشته باشيد.. زيرا از شمشير برّنده ‏تر است .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بدور نمايد ، سزاوار است هيچ گاه ناگوارى و ناخوشى بر وى نازل نشود عرض شد: آن چهار چيز کدام است؟؛ حضرت فرمود: 1⃣ عجله كردن 2⃣ لج بازی نمودن 3⃣ خودبينى 4⃣ سستى کردن .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 می گویند روزی جمعی از بازاریان تهران به محضر آیت الله العظمی بروجردی رسیدند . ایشان فرمودند ؛ مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند. صدای خنده حضار بلند شد و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید همین دیروز یکی شان آمده بود جنس ( مثلا) 50 تومنی را 200 تومن به او فروختم. آقا فرمود؛ بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست. راستی در میان فتنه های اجتماعی ، مکاره بازار شایعات ، داغی دعواهای سیاسی و صنفی و قومی ما کجای کاریم .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 اگر به مشکلاتت بیش از حد توجه کنی به آنها خوراک داده ای. توجه خوراک ذهن است به هرچه که توجه کنی قویتر میگردد. هرگز با توجه کردن به بدبختی ها به آنها خوراک نرسان. به چیزهای منفی کمتر توجه کن. در باره رنج‌هایت زیاد سخن نگو و آنها را بزرگ نکن. بیشتر به شادی متمایل شو، توجه ات را به شادی های کوچک معطوف کن. لحظات کوتاه شادی را ارج بگذار و خودت را کامل در آنها غرق کن. اینگونه آن لحظات کوتاه رشد خواهند کرد و در تمام زندگی ات منتشر خواهند شد. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🍒🍒🍒 به عینک آفتابی فکر کن .. وقتی رو چشماته خیلی راحت تری .. آزادانه میتونی به همه جا نگاه کنی بدون اینکه حتی ذره ای خم به ابروت بیاد و حتی ذره ای هم چشمت خسته نمیشه.. راحت میتونی به خورشید که درخشان ترین نورو از خودش ساطع میکنه هم نگاه کنی ... حالا فکر کن اگه دنیای اطرافتو با یه عینک خوش بینی که نمرش مثبت اندیشی هست، نگاه کنی چه میشه .... خیلی عالیه، همه چی شاده، خیلی آروم و خوشبختی... چون نه زرق و برق زندگی دیگران دامن گیریت میشه و نه از نداشته ها و داشته هات خم به ابروت میاد ... اینجوری همه یه زندگی خوب داریم ... اینجوریه که میشه با کمی تغییر دیدگاهمون دنیایی بسازیم که توش موفقیت صد در صد باشه ... امیدوارم رو چشمای همه تون عینک خوشبینی و درصد چشماتون همیشه مثبت اندیشی باشه... 👤 محجوبه خدادادی .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا