eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.3هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
❣صبحی را آرزو می‌کنم که بیدار شویم و ببینیم؛ بی‌خیال‌ترین آدمِ رویِ زمین شده‌ایم و هیچ چیز، برای‌ِمان مهم نیست! بی‌تفاوت شده باشیم به غصه‌ها، به رنج‌ها و مصیبت‌ها. لم داده باشیم گوشه‌ای و همین‌طور بی‌دلیل؛ حال‌ِمان خوب باشد...🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸☕️🌸 🍃🌸سلام به دلهای پاک و مهربان 💞 سلامی به زیبایی گل🌸 به قلب شما دوستانم آرزو میکنم ☀️امروز ازشادی سر ریز باشید و لبخندی به بلندی آسمان داشته باشید 🌸
هدایت شده از گسترده مارال
مهمونی که داشتم همه استرسم برای بود 😰😱 همیشه خراب میشد یا میشد یا نمیتونستم از درش بیارم😐🤭از دسر نگم برات هیچی بلد نبودم،ته هنرم کارامل بود 🍮 تااینکه با این کانال آشنا شدم کلی آموزش دسر و ژله جدید و متنوع داره با کلی فوت و فن برای تازه کارا 😍🤩دیزاین و تزئیناتشم عالیه از دستش ندین 😉👇 http://eitaa.com/joinchat/3835756545C755a55537e
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
اگه بدوني با چه غذاهايي ميشه درست كرد ديگه بفكر نميشي🥗🍱 منم خسته بودم از 😖همش ،تاديدم اينجا هروز سه تا ميذاره تا 0⃣7⃣تا غذاي با گذاشته😳👇 http://eitaa.com/joinchat/3835756545C755a55537e واقعا 😍همه فيلماش يك دقيقه اي🎥
‌ 📚داستان کوتاه 🎁 “طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎روزي موري از كوري راه پرسيد گغت شاهراه برو كه به بيراهه نروي كوركورانه نرو دنباله رو نباش گم راه شوي راه پيدا ميكني گمراهي ويران گر است رهنما باش ره جويان را رهزن نباش دركوران راه كوران را رهبان باش در پايان راه يكي است ان راستي است .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
اتفاقی عجیب در برنامه تلویزیونی بازیگر خانم اینقدر ذوق زده شد که میخاست مهمون مرد برنامه رو بغل کنه شهاب حسینی پرید وسط نذاشت😱😱 خیلی باحاله حتما ببینید و بخندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/942604288C782cc792b1
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
نامه عجیب وزیر بهداشت به رهبر انقلاب👇😱 https://eitaa.com/joinchat/2989948983C8483ea89f1 آیا رهبری با درخواست تعطیلی سراسری و لغو محرم موافقت می کند؟؟؟ 😐😐😐😐
💎دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد... یک حال و هوایِ سنتی و اصیل... خانه ای با دری فیروزه ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهایِ کاهگلی، با حوضی پر از ماهی هایِ قرمز و گل هایِ شمع دانی، پنجره هایِ چوبی و شیشه هایِ رنگ رنگی... خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد... که وقتی دلم گرفت به تالارِ آینه اش بروم، میانِ آینه کاری های زیبایش بنشینم و حالِ دلم خوب شود ... عصر هایِ تابستان، تمامِ دلخوشی ام؛ یک کاسه آبدوغ خیارِ خنک و نانِ خشک باشد و شب هایِ زمستان، تمامِ دلگرمی ام؛ یک کرسی آتشیِ جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار! صبح ها با شیطنت و صدایِ گنجشک ها بیدار شوم، به حیاطش بروم و از عطرِ خاطره انگیزِ کاهگلش جان بگیرم... من از حصارِ آهن و فولاد خسته ام... دلم خانه ای می خواهد که هر غروب رویِ تختِ قدیمیِ تویِ حیاط، روبروی حوض، کنارِ باغچه بنشینم، چای بنوشم و شعرهایِ زیبایِ فروغ را با شوقی بی وصف؛ به روح و جانم تزریق کنم... ✍ .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
‌ 📚داستان کوتاه 🎁 “طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃🌸🍃 ابوحنیفه از جایی می‌ گذشت. کودکی را دید که پا در گل کرده است. به کودک گفت مراقب باش که در گل نیفتی. کودک گفت افتادن من چندان مهم نیست که اگر بیفتم، فقط خود را گلی و خاک‌ آلود خواهم کرد؛ اما تو خود را نگه دار که اگر پای تو بلغزد و بیفتی، مسلمانان نیز بلغزند و بیفتند و گناه همه بر توست. ابوحنیفه در شگفت شد و بگریست. .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
قلبت را آرام کن یک وقت هایی بنشین وخلوت کن با روح درونت بيشتر لمس و تجربه اش كن نگاه كن به نعمت هايت نگاه کن به اطرافت به خوشبختى هایت به کسانی که می‌دانی دوستت دارند به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند… و از همه مهم تر به حضور خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت گاهی یک جای دنج انتخاب کن گاهی یک جای شلوغ آرامش در حضور خدا را در هر دو پیدا کن هم درکنار شلوغی آدم ها هم درکنج خلوت تنهایی دل مشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن باران را بی چتر بشناس خوشحالی را فریاد بزن و بدان که خدا هميشه با توست .📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk