تلنگر👌👌
آیت الله مجتهدی تهرانی :
🍃 آدم نباید با خودش بگه من چون نفسم هنوز آن طور نشده که بتوانم توبه کنم پس چرا توبه کنم؟ اگر توبه کنم دوباره گناه میکنم. ..
🍃 از کجا معلوم؟ شاید توبه کردی دیگه گناه نکردی، شاید یک دفعه همین امشب مُردی. چرا این حرف را میزنی؟
🔸گفتم به پیری رسم و توبه کنم
🔸آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد ..
🍃 با توبه به آغوش خدا بروید
اصلا خدا توبه کننده را دوست دارد. قرآن آیهای دارد: «إن الله یحب التوابین». خدا دوست دارد بنده گناهکارش را که بگه بد کردم. ..
🍃 شما دیدید بچهتون یک اشتباهی میکند میگوید غلط کردم. بعد شما بغلش میکنید و نازش میکنید. شما که بندهاید این طوری رفتار میکنید اون که خداست چطور؟ ..
❗️وسوسههای شیطان که مانع توبه میشود ❗️
🍃 فقط کافیست یک بار بگید نفهمیدم و بد کردم و عمرم را به بطالت صرف کردم. «یا ایها الذین آمنوا لاتقنطوا من رحمۀ الله»؛ ای بندگان من از رحمت خدا مأیوس نشوید. ..
🍃 یک وقت شیطان وسوسه میکند میگه تو بد کردی، خدا تو را نمیبخشد، بیخودی توبه نکن، این حرف شیطان است. ..
یأس از رحمت خدا از گناهان کبیره است. یک حدیث داریم میفرماید: «اگر گناه جن و انس را کردی نباید ناامید بشی، ..
اگر عبادت جن وانس را کردی نباید مغرور بشی چون ممکن است عباداتت مورد قبول نباشد»
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
👌👌👌👌
#تلنگر
فراموش مکن که،
انسان مانند درياست ؛
هر چه عمیق تر باشد آرامتر است...
انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد،
وانسان کوچک بر دیگران...
انسان قوی از خودش محافظت میکند ،
و انسان قویتر از دیگران....
و قطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.
هرکس که به او نزدیک تر است،
آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،
و تابش نور او را میتوان هر لحظه
حس كرد ...🌺🌺🌺
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
روزي مردي خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نميخواند. چه كار كنم؟
عالم گفت: درباره فضيلتهاي نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد.
مرد گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي بيفايده است.
عالم گفت: وعده خدا را در مورد بهشت و نعمتهاي آن برايش بازگو كن. بگو كه در صورت خواندن نماز واقعي چه چيزهايي در بهشت در اختيار او خواهد بود.
مرد گفت: گفتهام! خيلي هم اغراق كردهام. ولي بيفايده است.
عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختيهايي كه در صورت نخواندن نماز به او وارد ميشود، برايش بگو.
مرد گفت: گفتهام، خيلي هم زياد، ولي باز هم بيفايده است!
عالم متفکرانه گفت: پس حرف حسابش چيست؟
مرد پاسخ داد: هيچي! ميگه تو بخون تا منم بخونم!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💢به جهنم روانه شوند، اما دست و پا و صورت آنها نسوزد!
فوق_العاده_زیبا 👌👌
امام صادق(ع):
در روز قیامت دستور داده میشود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) میفرماید:
به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد میرفتند، و صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو میگرفتند، و دستهای آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند میکردند، و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت میکردند!
نگهبان جهنم بدانها گوید:
ای بدبختها! شما چه حالی داشتید [با این کارهای خوبی که میکردید، چرا جهنمی شدید]؟
میگویند: ما [این کارها را] برای غیرخدا انجام میدادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداشتان را از همان کسی که برایش کار میکردید بگیرید!
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
❌❌❌❌❌❌❌❌❌
**زمستونه هامون رسيد😍😍
بورس انواع پالتو و مانتو با کیفیت صد در صد ایرانی👌👌
⭕️ ارزانتــــــــــر ازهمه جا 😳قيمت ها رو ببين بعد مقايسه كن 🏃🏃
http://eitaa.com/joinchat/376111110C19dfe6f2e3
کانال دوم ما هست😍😍👆👆
بدو تا پاکش نکردم 👆👆**
💢 توصیه رسول الله در مورد زبان🌸
شخصی به پیامبر (ص) گفت:
مرا راهنمایی کن!
🔻پیامبر ص فرمودند: زبان خود را کنتر کن.
بار دیگر آن شخص گفت: مرا راهنمایی کن!
🔸پیامبر ص همان جواب را بیان فرمودند.
بار سوم تقاضای راهنمایی کرد. پیامبر ص
🔹باز هم به او فرمودند: زبانت را کنترل کن.
عرض کرد: آیا این مسئله آن چنان مهم است
که در هر سه بار مرا به آن توصیه فرمودی؟
🔸پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:
وای بر تو! آیا جز آثار زبان، انسان را با صورت
درون شعله های دوزخ می افکند؟!
📔کشکول؛بهتاش؛ص104
🌹🍂🍃🌺🍃🍂🌹
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تهمت
👌 قرآن میگه یکی از نامهای قیامت «یوم الحساب» است:
👈 یعنی روزی كه خداوند به حسابِ اعمالِ بندگان رسیدگی میکنه.
☝️ بعد هم میگه، روز قیامت از همه اعمالِ ریز و درشتی که تو دنیا انجام دادید، سوال میشه:
🌴 سوره نحل، آیه 93 🌴
🕋 لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
👈 قطعاً شما درباره كارهائی كه انجام دادهاید، مورد سئوال واقع میشوید.
📣📣... حالا نکته مهم اینجاست:
☝️ روز قیامت از همه اعمال سوال میشه،
👈 ولی قرآن بعضی از اعمال رو به طورِ خاص اسم آورده، و میگه روز قیامت از اینها سوال میشه.
یعنی اینها خیلی مهمه.
👌 یکی از اون مواردِ خیلی مهم #تهمت یا #بهتان است:
🌴 سوره نحل، آیه 56 🌴
🕋 تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ.
👈 سوگند به خدا، قطعاً درباره افتراهایی که در دنیا میزدید، سئوال خواهد شد.
🗣 حواسمون باشه
⛔️ تهمتهایی که زدیم...
⛔️ آبروهایی که از مردم بردیم....
⛔️ دروغهایی که گفتیم...
⛔️ غیبتهایی که کردیم...
☝️ دونه دونهاش رو باید جواب پس بدیم.
❌ یکی از مسائلِ عمدهای که عالمِ برزخ و قیامتِ ما رو تاریک و ظلمانی میکنه🕳، پشت سرِ مردم حرف زدن، غیبت و تهمت است.
✅ و برعکس، یکی ازچیزهایی که عالمِ برزخ و قیامتِ ما رو روشن و نورانی میکنه💡، #گرهگشایی از کار مردم است.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺🌺🌺بسیارزیبا👌👌👌👌
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد .
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند
.
روز شد . کسی در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم .
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه ثواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
داستان عبرت آمیز🌸🌸
سرانجام زن بی حیا و بی نماز
این داستان عبرتناک و ترحم بر انگیزرا یکی ازدوستانم برایم تعریف کرد او در کشور کویت مقیم بود او قبل جنگ معروف آمریکا و عراق و تصریف کشور کویت توسط صدام حسین غسال و مرده شور بود و در این فن مهارت خاصی داشت پس از اشغال کویت توسط نیروهای عراقی به کشور مصر گریخت و در آنجا هم حرفه اش را ادامه داد او میگوید:خانواده مصری از او خواستند تا مرده آنهارا که زن بود تکفین و تدفین کند،او میگوید من انتظار تکفین میت در کنار غسال خانه بودم که چهار زن با حجاب از غسالخانه با اضطراب وعجله بیرون آمدند چیزی به من نگفتند:زنی دیگر بیرون آمد و از من خواست تا درامر تغسل میت اورا کمک و یاری کنم به او گفتم من مرد هستم و برایم جایز نیست
که زنی را غسل دهم او گفت :قضیه بسیار پیچیده است حتما باید این کار را بکنید،😳
این مرده انچنان سنگین است که هیچ زنی نمیتواند اورا غسل بدهد ( استغفرالله ) ادامه دارد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸تا نقش خیال دوست با ماست
🌸ما را همه عمر خود تماشاست
🌸آن جا که وصال دوستانست
🌸والله که میان خانه صحراست
#مولانا
🌸امروزتون سراسر عشق و آرامش
💔✨💔✨💔✨💔
💔✨💔✨💔
💔✨💔
💔✨
❤️بنام: #تا_آخرین_نفس_1
قسمت اول
با سلام به دوستان داستان و پند از اینکه در کنار شما هستم خوشحالم😊
داستان واقعی که میخام براتون تعریف کنم از جایی شنیدم اصل داستان واقعی هست اما من بصورت یک داستان میخام برای شما بازگو کنم و امیدوارم خوشتون بیاد. ممنونم و سپاسگذار از مدیر گروه بخاطر زحمت و لطفش🌹🌹
زنگ تلفن تو گوشم پیچید با اولین بوق صدای شادش تو گوشی پیچید عللللللیییی.
اروم گفتم جانم 😊 پریسا گفت من هنوز آماده نشدم.با خوشحالی گفت مهمانها الان میرسن لبخند زدم و گفتم خواستم احوالتو بپرسم ببینم داری چیکار میکنی.
با صدای پر از شوق وشعف گفت الان خواستگارم میاد و من آماده نشدم.
لبخندی زدم گفتم دوستش داری با جیغ فریاد زد علییی
گفتم جانم باشه چشم کار نداری منم برم بکارم برسم و خندیدم.
صدای مادر از پایین پله بلند شد علی جان مامان چیکار میکنی زود باش دیگه با گفتن چشم از پله ها پایین اومدم.
پدرم لبخندی زد گفت تو میخواهی بری خواستگاری من رفتم گل خریدما حواست باشه و از سر خوشی خندید.
اماده بودیم پس رفتیم و سوار ماشین شدیم تو راه مامانم گفت پادت نره شیرینی بخری چشمی زیر لب گفتم و بطرف بهترین شیرینی فروشی شهر رفتم.
به در خونه که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و پدرم زنگ خونه آقای محمدی را فشار داد از پشت آیفون آقای محمدی گفت بفرمایید خوش آمدید.
داخل که شدیم مامان دسته گل را بدستم داد و بطرف در وردی حرکت کردیم. با استقبال خوبی از طرف خانواده آقای محمدی رو به رو شدیم چشمم تو سالن دنبال پریسا بود و این کارم از چشم آقای محمدی دور نموند و لبخندی به لب آورد و به مبل اشاره کرد و گفت بفرمایید. وقتی پریسا اومد و به مامان و بابام سلام کرد و خوش آمدگفت نگاهامون با هم جفت شد وقتی دسته گل را بطرفش درازکردم اروم گفتم خیلی خوشگله عین خودت.و پریسا مهربون خندید و گل را با خودش به آشپزخونه برد و داخل ی گلدان بسیار زیبا گذاشت و روی میز قرار داد. خانواده آقای محمدی سه تا دختر داشتن که به ترتیب پرنیا.. پریسا وپریناز بودن که پرنیا ازدواج کرده بود و حالا پریسا و پریناز با مامان وباباش زندگی میکردن و حالا نوبت پریسا بود که همه وجود من بشه. از افکارم بیرون که اومدم پدر ومادرها مشغول صحبت بودن که آقای محمدی گفت پریسا جان بابا یه چایی میاری .پریسا چای را بهمه تعارف کرد و کنار مادرش نشست وبا نشستن پریسا انگار حرفها هم جدی تر شد ومن چشمم به چشم پریسا بود دختری با اندامی مناسب با موهای بلند و لباس خوش فرمش که یک کت و شلوار قرمز رنگ جذاب پوشیده بود ودلبر ی میکرد با متانتش.
بابا صدام زد علی! وقتی برگشتم رو به پدرم. پدر لبخندی زد و گفت نمیخای با پریسا جان صحبتی داشته باشی☺️
با لبخندی از شرم گفتم هر چی شما بگی. آقای محمدی به پریسا اشاره کرد و پریسا آرام و متین گفت بفرمایید وبه طرف پله ها اشاره کرد.
وقتی به اتاقش پا گذاشتم جذب چیدمان زیبا و دخترونش شدم و روی صندلی کامپیوترش نشستم. خودش هم لبه تخت نشست .آروم لب زدم اگه کنار بمونی قول میدم خوشبختت کنم.
با چشمانش زیبا وجذابش فقط نگاهم کردوگفت باورت دارم. گفت دوست دارم در کنارت بمونم و کنارم بمونی تا ابد
لبخند زدم قول میدم☺️
وقتی که هر دو از پله ها پایین می رفتیم بابا وقتی لبخند رو لباهمون را دید گفت خیلی مباررررررکه🌹
روی مبل که نشستم آقای محمدی به پریسا اشاره کرد پریسا بابا شیرینی یادت نره. پریسا با لبخند ظرف شیرینی را جلوی همه گرفت و وقتی به مادرم شیرینی تعارف کرد مامانم بلند شد روی پریسا را بوسید و یک جعبه بسیار زیبا از کیفش در آورد و انگشتری که داخلش بود را بیرون آورد بدست ظریف پریسا نشوند برق نگاه چشمانش را دیدم ومن هم از خوشحالی پریسا لبخند زدم در همین موقع پدرم به آقای محمدی گفت اگه اجازه بدین بینشون ی صیغه محرمیت خونده بشه که تو این مدت راحت تر برن برای خرید و بقیه کاراها. وتا انشالله یکماه دیگه که مبعثه جشن این دوتا جوونم باشه که بسلامتی در کنار هم زندگی جدیدی آغاز کنن.
ادامه دارد....
🍒✫داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند✫🍒
💔✨
💔✨💔
💔✨💔
💔✨💔✨💔✨💔