eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.4هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼راه‌های ایجاد حضور قلب چیست؟ ✍️1. قبل از ورود به نماز، با خودتان بگویید این آخرین نماز عمر من است. (انسان آخرین کارهایش را با حضور قلب بیشتری انجام می‌دهد) 2. چیزهایی که باعث می‌شود حواستان در نماز پرت شود را از خود دور کنید. مثلاً: خواندن نماز در محلی که رفت و آمد در آن نباشد؛ خاموش بودن از تلویزیون، موبایل و..؛ احتیاج به رفتن به دستشویی. 3. ایجاد آمادگی قبل از نماز با: صحبت نکردن هنگام وضو و گفتن ذکرهای هنگام وضو؛ گفتن اذان و اقامه؛ همیشه اول وقت نماز خواندن؛ تا حد امکان نماز را به جماعت و در مسجد خواندن. 4. خدا را حاضر و ناظر ببینید که در مقابلش ایستاده‌اید و مستقیم می‌خواهید با خودش حرف بزنید و به خودمان بگوییم خدا دارد مرا می‌بیند. 5. اگر در بین نماز متوجه شدید حواستان پرت شده است، آن حواس‌پرتی را ادامه ندهید و به خودتان بگویید من در حضور خداوند ایستاده‌ام. 📚اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز؛ ص73 ✅ کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی آیت الله حائری شیرازی ✍️موضوع: 3 راهکار بدیع کنترل خشم ✅ کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
✨﷽✨ 🌼سرانجام کسانی که با حرف‌های بیهوده، وقت مردم را می‌گیرند! ✍️آیت الله العظمی علوی گرگانی می‌فرمودند: در مجلسی شخصی را دیدم که حرف‌های بی‌ربطی می‌گفت تا مردم را بخنداند. در آن جلسه چیزی در جمع به او نگفتم چون سبب آبروریزی او می‌شد. تصمیم گرفتم در پنهان او را ببینم و به او تذکر بدهم. او را خصوصی دیدم و به او گفتم: این چه حرف‌هایی بود که در آن جلسه، معرکه گرفته بودی و می‌زدی، فکر نمی‌کنی که فردای قیامت باید پاسخگویِ این حرف‌ها و حرکاتت باشی؟ گفت: خودم هم می‌دانم که آن حرف‌ها واقعیت ندارند، فقط خواستم دیگران را بخندانم! گفتم: خدا از سر تقصیراتت بگذرد! پرسید: چرا؟ گفتم: آن طور که ما از روایات خبر داریم این گونه افراد در اواخر زندگی‌شان و هنگام مرگشان، خیلی زجر می‌کشند و به سختی جان می‌دهند. بعد از مدتی به من خبر دادند فلانی در حال احتضار است. به عیادتش رفتم. دیدم با حالت وحشتناکی دست به گریبان است، نه می‌میرد که خود راحت شود، و نه بهبود می‌یابد که دیگران را راحت کند. دلم به حال او سوخت و برایش دعا کردم و توسل پیدا کردم و عرضه داشتم: خدایا! تو از ما به او مهربانتری، به او رحم کن! پروردگار عالم به او لطف کرد و او بهبودی یافت. روزی نزد من آمد و گفت: حاج آقا! من چوب همان حرف‌ها و حرکاتِ نسنجیده خود را خوردم. پیامبر اکرم (ص) در پندهای خود به ابوذر می‌فرماید: ای اباذر! وای بر حال کسی که سخن دروغ می‌گوید تا مردم را بخنداند، وای بر او! وای بر او! وای بر او! 📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا ✅ کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃داستان کوتاه مسلمان و کافر مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت ...!!! هر روز و هر شب ، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد ...! خدایا ... جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن ...! طوری که مرد کافر می شنید زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد ، خودش بیمار شد ...!!! دیگر نمی توانست غذا درست کند ...! ولی غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد ...! مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی ، غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد ...!!! روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد ، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد ...!!! از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه دیگری سر نماز می گفت ...! خدایا ممنونم که این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...! من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی جهل امری ذاتی است که با هیچ صراطی ، راهش تغییر نمی کند ...!!! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌺🍃 داستان_کوتاه طنز ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت 15درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد. ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا، ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ! ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ. كدخدا ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﻲﺷﻪ ! ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ی ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ. ملا ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ. كدخدا ﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟ ملا ﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ. كدخدا ﮔﻔﺖ: مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ملا ﮔﻔﺖ: ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ. ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ملا ﮔﻔﺖ: به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يک الاغ شوید. به پانصد نفر بلیت 2درهمی فروختم و 998 درهم سود کردم. كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟ ملا ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. من هم 2درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ. و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شد. و همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن...! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌸🍃راز خوشبختی بازرگانی پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی می کرد. به جای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود، وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد، فروشندگان وارد و خارج می شدند، مردم در گوشه ای گفتگو می کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ چیده شده بود، خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرارسد. خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد، گوش کرد اما به او گفت که اکنون وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد. مرد خردمند اضافه کرد:«اما از شما خواهشی دارم.» آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت:« در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.» مرد جوان شروع کرد به بالا و پائین کردن پله ها، در حالی که چشم از قاشق برنمی داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت. مرد خردمند از او پرسید:« آیا فرش های ایرانی اتاق ناهار خوری را دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟» جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند. خردمند گفت: خب، پس برگرد و شگفتی های دنیای من را بشناس. آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که در آن سکونت دارد، بشناسد. مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت. با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف ها بود، می نگریست. او باغ ها را دید و کوهستان های اطراف را، ظرافت گل ها و دقتی که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی که نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او تعریف کرد. خردمند پرسیدک پس آن دو قطره روغنی که به تو سپردم، کجاست؟ مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است. آن وقت مرد خردمند به گفت: ⭐️« راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.»⭐️ برگرفته از کتاب: کیمیاگر نوشته ی پائولو کوئیلو 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هرقلم فقط ۳هزارتومن تک بخر به قیمت عمده💯 😳😳😳😳😳😳😳 🛑باصدها قلم جنس ارزون و باکیفیت 🛑تحویل روزه 🛑شروع قیمت از #۳هزارتومن😧 🛑جهت دریافت آدرس شعب فروش حضوری بزن رو لینک زیر https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1 عکس جنبه ی تبلیغی دارد❌
🌸به ما یک زندگی خوب 🌼و یک زندگی بد داده نشده 🌸به ما فقط 🌼یک زندگی داده شده 🌸و این هنر ما خواهد بود 🌼که چطور آن را تبدیل 🌸به زندگی خوب یا بد کنیم 🌥 صبح بخیر 🌥 🎀 🌸 🎀 ••———*💕*~💕~*💕*———•• @idehaykhaneh1
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می ‏گذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در آن‏جا زندگى می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‏جا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‏جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده‏ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‏کار محشور مکن. در این هنگام خداى برترین به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ. هیچ وقت ظاهری مردم را قضاوت نکنیم •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈• 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•
📚حکایتی خواندنی گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و درصورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد. وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار ازاو هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری" !! •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈• 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•
📚 شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که ناگهان دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد! دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و .... محمدباقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمدباقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مینمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود. •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈• 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•
📚شخصیت‌شناسی مرد نابینا مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می‌توان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟‌ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه‌ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟هنگامی که همه آن‌ها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می‌خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سؤال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آن‌ها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می‌برد که حتی مرا کتک زد. نحوۀ رفتار هرکس نشانه شخصیت اوست، شرافت انسان به اخلاقش است. خداوند درشٵن رسول اللهﷺفرمودند: وانک لعلی خلق عظیم ای پیامبر ﷺ تو بر خلق بزرگ هستی . پس ماباید رسول اللهﷺ را اسوه خود قرار دهیم واز دستوراتی اون پیروی کنیم در همه ارکان زنده گی •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈• 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk •┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•