eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
19.3هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 توبه جوان معصیت کار..خیلی داستانش زیباست..حتماً بخونین🌹 ❇️ در کتاب هماى سعادت نجيب الدين كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم؛ ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است..من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شما به من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد. گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد. گفتم: اى مادر چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟ گفت: چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده.. اول: چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن.. دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم. سوم: اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده. ✳️ وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت: "اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" با بنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم!! خوشحال شدم كه توبه او پذيرفته شده و او را بطرف قبرستان آوردم؛ من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد: "الا ان اولياء اللّه هم الفائزون" 🌷از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد. 🍃🌸🌹🍃 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌺🍃 ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻣﻴﻔﺮﻣﻮﺩ: 💖 ﻧﺰﻧﻴﺪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﮔﺮﻳﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺛﻮﺍﺏ ﮔﻔﺘﻦ «ﻟﺎ ﺇﻟﻪ ﺇﻟﺎ ﺍﻟﻠﻪ» ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺛﻮﺍﺏ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﺮ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺩﻋﺎ ﺑﭙﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﻨﺪ 😭فواید گریه اطفال😭 🌺🍃ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻓﺎﺋﺪﻩ ﮔﺮﻳﻪ ﻃﻔﻞ ﺑﻤﻔﻀﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ: 💖 ﺑﺸﻨﺎﺱ ﺍﻯ ﻣﻔﻀﻞ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺭﺍ، ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﻍ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺭﻃﻮﺑﺘﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻋﻠﺘﻬﺎ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻛﻮﺭﻯ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺁﻥ. ﭘﺲ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻃﻮﺑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺻﺤﺖ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻴﮕﺮﺩﺩ. 😂علت خنده و گریه بدون علت بچه 😭 💖ﻣﻔﻀﻞ ﻧﻘﻞ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺤﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻋﺮﺿﻜﺮﺩﻡ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﭽﻪ ﺍﻯ ﻣﻴﺨﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻌﺠﺐ، ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﺩ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻣﻔﻀﻞ ﻫﻴﭻ ﺑﭽﻪ ﺍﻯ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ، ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻃﻔﻞ ﺑﺮﺍﻯ ﻏﺎﺋﺐ ﺷﺪﻥ ﺍﻣﺎﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ، ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﻣﺎﻣﺴﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
❤️🌺چقدر زیباست این متن👌 ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ... " ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ." 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 آورده اند که روزی کریم خان زند در دیوان مظالم نشسته بود ، شخصی فریاد بر آورد و طلب انصاف کرد . کریم خان او را پرسید کیستی؟ گفت مردی تاجر پیشه ام و آنچه داشتم از من دزدیدند! کریم خان گفت : وقتی مالت را دزدیدند تو چه می کردی؟ تاجر گفت خوابیده بودم کریم خان گفت : چرا خوابیده بودی؟ تاجر گفت : چنین پنداشتم که تو بیداری! 🍃 🌺🍃 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎سالیان سال،شهر مونتری در کالیفرنیا بهشت پلیکان ها بود.این شهر محل بسیاری از کارخانجات کنسرو ماهی بود.در واقع خیابانی به نام راسته کنسروسازی در این شهر هست. پلیکان ها به این علت این شهر را دوست داشتند که ماهیگیران صیدشان را تمیز می کردند و پس مانده ها را دور می ریختند و پلیکان ها می توانستند با آن ها دلی از غذا درآورند.در شهر مونتری هر پلیکانی می توانست بی هیچ تلاشی حسابی غذا بخورد. اما به مرور زمان میزان ماهیان سواحل کالیفرنیا کاهش یافت و کارخانجات کنسروسازی یکی یکی بسته شدند.اینجا بود که پلیکان ها دچار مشکل بزرگی شدند. آن ها سال های سال ماهی نگرفته بودند و چاق و تنبل شده بودند. حالا که غذای سهل الوصولشان از بین رفته بود، عملاً دچار قحطی شدند. طرفداران محیط زیست منطقه به مغزشان فشار آوردند تا راهی برای کمک به پلیکان ها پیدا کنند، و سرانجام راه حل را یافتند.پلیکان هایی را از منطقه ای دیگر وارد کردند که عادت داشتند هر روز به صید ماهی بروند، و آن ها را با پلیکان های محلی درآمیختند. تازه واردها فوراً شروع به صید غذای خودشان کردند و مدتی طول نکشید که پرندگان بومی گرسنه هم به آن هاپیوستند و بار دیگر شروع به ماهیگیری کردند. نتیجه: افراد تنبل و خوشگذران را از زندگیتان کم کم حذف کنید و با افرادی هم نشین شوید که فعال،موفق و پرتلاش هستند. آن ها شما را خود به خودبا خودشان همراه خواهند کرد 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌺🍃وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست. وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره. 🌺🍃وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری. وقتی بیمار میشی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده. 🌺🍃وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی. 🌺🍃وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتماً داری امتحان پس میدی. 🌺🍃وقتی همه ی درها به روت بسته میشه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده. 🌺🍃وقتی سختی پشت سختی میاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه. 🌺🍃وقتی دلت تنگ میشه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚داستان_کوتاه_آموزنده حکیمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟ چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست یاد گرفته ام. حکیم گفت: خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت پنج چیز است - تا راست تمام نشده دروغ نگویم - تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم - تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم. - تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم. - تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم حکیم گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده... 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
وقتی فردی شما را آزار می دهد، شما را کوچک می کند و اجازه نمی دهد شما در بهترین حالتی که می توانید باشید و دائما حال شما را می گیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمی ماند. احساسات درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانی ست که اهرم های مثبتی در زندگی شما هستند. احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می کنند. احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمی خواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید! 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هرچیزی زیادیش دلو میزنه، از دهن میفته، بدمزه میشه و در نهایت بی‌اهمیت. آدما به یه روز و دوروز غمگین بودنتون اهمیت میدن اما به ممتد بودنش دیگه نه. آدمای زیادی رو می‌بینم که گله میکنن چرا دوستانشون توو دردها و مشکلات تنهاشون میذارن. و هیچوقت نگاه نمیکنن به اینکه طولانی شدن و دامن زدن به این دردها حتی خودشونو هم خسته کرده چه برسه به اطرافیانشون. هیچکس حالش اونجور که شما فکر می‌کنید خوب نیست اما همه دارن ادامه میدن. و اگه بخواید پس زمینه‌ی تا ابد غمگینی بشید، بینِ راه جاتون میذارن. به همین سادگی. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
اموزنده دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید چرا ماهی هاي به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است! گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان کم است. با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کن. به یاد داشته باش: به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است، به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است . 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
ایمان و اعتقاد حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود . حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید... حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود (علیه السلام) رفته بودی؟ دوستت گفت به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💎معلم ادبیاتي میگفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام. سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری میشد یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی دانش آموزانم میدیدم . همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت. این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم، کمک به همنوع برایشان بی اهمیت، مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk