💟 داستان کوتاه
پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمیشود برایش کرد. فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در. دکتر صدایم کرد. آرام گفت: ببین!
همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت حس کنه اونقدر پول داره که بتونه بره بهترین بیمارستان شهر.
.
این حرف را هجدهسال پیش استادم گفت. هجدهسال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیهای بکنم میگویم سعی کن پولدار بشی!
.
گولمان زدند که پول خوب نیست.
علم بهتر است و آدمهای پولدار آخرش بدبخت میشن و بچههاشون معتاد میشن.
پولدارها خیلی افسردن، قرص میخورن و خودکشی میکنن و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما افسانه است.
ساختهاند که دست زیاد نشود.
وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سبیل شاه هم میتوانید نقاره بزنید.
وکیل و وزیر و نظمیهچی که سهل است. غذای سالمتری میخورید، کمتر مریض میشوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، آب میوه میخورید، پوستتان بهتر میشود، ورزش میکنید، روز به روز به اذن الهی خوشتیپتر میشوید.
کار خیر میکنید، جاهای خوب بهشت را رزرو میکنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیسجمهور است.
شما پول دارید. هوا پس شد بچههایتان را میفرستید جای امن، بدتر شد خودتان هم میروید.
وقتی پول دارید، خیابان که بوی خون گرفت میروید پاریس خرید میکنید.
میشوره میبره به خدا!
گرمتان شد میروید سوئیس اسکی میکنید، سردتان شد میروید دبی حمام آفتاب میگیرید. ایران بهشت پولدارهاست. پولدار شوید.
اینکه میگویند همه میمیرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه میمیریم اما تفاوت در کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سیسالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دورش را گرفتهاند به ملکوت اعلی بپیوندد.
آمار نشان میدهد پولدارها بیشتر عمر میکنند. گول چند نفری که زود میمیرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان دادهاند.
باقی دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کردهاند.
اینکه چطور پولدار شویم داستان دیگری است. هر وقت یاد گرفتم یادتان میدهم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍒 بزرگ شدن بی مقدمه
کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود .
پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود .
و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم !
برای بچه های امروز نگرانم ...
نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ،
از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ،
از کوکب خانمی که دیگر نیست ،
و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند .
امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند .
و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ...
ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ،
ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم !
و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ،
که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند ،
که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ،
کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند ...
و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
حکایت اما واقعی !!! 💟
بهرام ناصری فرد ، میلیاردر ایرانی
بزرگ ترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با بیش از 200 هزار نخل، وقف خیریه نموده است. خرماهای این نخلستان در زمان افطار ماه رمضان، در سفره های بوشهری ها به وفور یافت میشود.
♦️ او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است، بازگو میکند.
🔸 میگويد: " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی میکردم به حدی که، هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانوادهام به رغم گریههای شدید من، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد، صدقه بود یا جایزه؟
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال، چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد، او را یافتم در حالی که در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت : " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم : " آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : " استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری. " استاد خیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."
من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
🍅 مرد شدن، شاید تصادفی باشد، اما مرد ماندن و مردانگی کردن، کار هر کسی نیست.
🍅 ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است.
ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.
🌱حکایتهای اموزنده
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
خوشبختي، چيزي نيست كه كسي آن را از جيبش در آورد و به شما بدهد، تازه تهديدتان كند كه اگر بچه خوبي نباشيد، فردا خوشبختي را از شما مي گيرد! خوشبختي قابل پيش بيني نيست ، شبيه به آب و هوا! مثلا فردا تا ظهر كمي تا قسمتي خوشبختيم و از شب تا آخرِ هفته كاملا خوشبخت! نه!
خوشبختي يك ارزش است ، كه به تو به ما بستگي دارد!
خوشبختي جريان قابل انتقالي است كه مي شود ، تقسيمش كرد! خوشبختي يعني كشفِ هويتِ خودمان! حالا رضايت كم كم بوجود مي آيد.
اگر در اطرافتان كساني را داريد كه شما را دوست ندارند، يا خيلي دوست دارند، از شما متنفرند يا تازه با شما وصل شدند، بدانيد اين شروع خوشبختيست! شما شبيه به همه نيستيد! پس كشف در حالِ اتفاق است.
با بوسيدن خوشبختي را انتقال دهيد، با آغوش، با چشمها، با دست ها ..
با صدا خوشبختي را انتقال دهيد ، وقتي به كسي مي گوييد: دوستت دارم.
وقتي خوشبختيد از هزاران فاصله معلوم است، شبيه به رقصي جنون آميز.
👤صابر ابر
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌸 خیلی گذشت تا فهمیدم امروزم واسه همین امروز میمونه، یکسال بعدش ممکنه اصلا یادم نباشه واسه چی توی فلان روز گریه میکردم،
🌸 تا فهمیدم که اگه یه لباس بهم میاد و از نظر بقیه اون لباس قشنگ نیست،خب خودم مهم ترم و باید بپوشمش،
🌸 خیلی گذشت تا فهميدم اگه با کسی خوشحالم نگهش دارم واسه خودم، گذشت تا فهمیدم هر کاری رو جوری انجام بدم که انگار اخرین باره، انگار که دیگه نمیتونم بازم برقصم، نمیتونم بخونم، نمیتونم کنار کسی باشم، نمیتونم نقاشی بکشم، از کجا معلوم بعد از این زنده باشم؟
🌸 چرا الان که میتونم ،خوشحال ترین نباشم؟ اگه دیگه همه ی روزام تموم شدن و من نگفتم دوستت دارم به اونی که میخوام چی؟
من یاد گرفتم اینو، فهمیدم که ما آدما فکر میکنم زمان زیادی داریم، ولی اینجوری نیست...
🌸 رفیق باید بهت بگم که؛ زمان منتظرت نمی مونه، هیچ وقت هیچی قرار نیست درست شه، پس تلاش کن واسه شادتر بودن...
حتی اگه یه عالمه غم داری یه نور پیدا کن بین اون همه تاریکی... بیا فکر کنیم آخرین باره؛
🌸 از ته دلت بخند...
اون لباسیو که میخوای بپوش...
بلند بلند آواز بخون...
روی جدولای کنار خیابون راه برو...
برو بهش بگو دلت براش تنگ شده...
برو بگو دوسش داری...
نقاشی بکش...
فیلم ببین...
🌸 ویه چیزو بدون ؛ اگه خودت تلاشی نکنی واسه شاد بودنت کسی دلش به حالت نمی سوزه. خودتی که باید عاشق خودت باشی.. بیا یکم خودمونو دوست داشته باشیم، قبوله؟!
#زهرا_رحیمیان
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
📚داســــتان کــــوتاه📚
متن بسیار جالبی است
☜تخم مرغ ..!
یک رنگ است ..!
اما ..!
وقتی شکستیش ..!
دو رنگ می شود ..!
پس انتظار نداشته باش ..!
آدمی را ..!
که شکستی ..!
با تو یک رنگ باشد.
ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ
ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑاشیم , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ پایین تر ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ،
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ :
ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ ,
ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ،!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#حکایت
💎آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست.....
پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد....
عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و
بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم که تو حاکم نشوی // من بگفتم که تو آدم نشوی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎هیچ آدمی هر چقدر هم که عاقل باشد پیدا نمیشود که در دورهای از جوانیاش چیزهایی گفته، و حتی زندگی کرده باشد که خاطرهشان آزارش ندهد و دلش نخواهد آنها را از گذشتهاش پاک کند. اما به هیچ وجه نباید از آنها متاسف باشد، چون تنها در صورتی میتواند مطمئن باشد که عاقل شده - که همهی آن مراحل مسخره یا نفرت انگیزی را که باید پیش از آن مرحله نهایی بیاید پشت سر گذاشته باشد.
زندگیهایی که ستایششان میکنیم، رفتارهایی که به نظرتان برجسته میآیند، از پدر به آدم نمیرسند، بلکه سابقهی خیلی متفاوتی پشت سرشان است. از همه چیزهای بد و ناشایست یا مبتذلی تاثیر گرفتهاند که در پیرامونشان رواج داشته، نشان دهنده مبارزه و پیروزیاند.
میفهمم که شاید تصویر دورههای اولیه زندگی ما دیگر شناختنی نباشد و در هر حال ناخوشایند باشد. با اینهمه نباید انکارش کرد، چون گواه این است که واقعا زندگی کردهایم، و توانستهایم بر اساس قوانین زندگی و ذهن انسان، از عناصر متداول و مشترک زندگی چیزی فراتر از آنها بیرون بکشیم.
در جستجوی زمان از دست رفته
#مارسل_پروست
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎یک زمانی دوست داشتم خَیّری بزرگ شوم.
چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم.
درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری!
زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم.
باید قبول کرد
گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم...
قشنگتریم
.
❣
✍ #حمید_جدیدی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💎در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی؛ فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.
تنها، کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حدِ اعلای خوشبختی را نیز درک کند.
میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است...
پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.
هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده ی انسان را آشکار کند، همه ی شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود :
" انتظار کشیدن" و "امیدوار بودن" ... !
کنت مونت کریستو
#الکساندر_دوما
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
فقر خواست خدا نیست
هميشه بعضی از صاحبان تریبون و قلم ، بدون ارائه دلایلی عقل پسند به تقدیس فقر پرداخته و با فضیلت تراشی برای آن ، عموماً فقر را نشأت گرفته از اراده الهی برای امتحان و تزکیه بندگان میدانند !
جملاتی نظير " دنيا محل عيش و نوش نيست " ، " فقر امتحان الهي است "
" فقرا نزد خدا بر أغنياء شرافت دارند " و امثالهم سخنان آشنایی در تئوریزه کردن هیولای فقر هستند .
نکبت بودن فقر چنان عیان است که نیازی به بحث و استدلال ندارد تا آنجا كه حتی تحقیقات علمی نشان میدهد ، بسیاری از حیوانات به هنگام خشکسالی و قحطی ، زاد و ولد خود را کاهش میدهند .
با این حال تحقیقات علمی زیادی در مورد اثرات زیانبار فقر بر انسانها انجام شده است که با دقت زوایای مخرب ، حقارت بار و کرامت سوز فقر را نشان میدهد .
در یک تحقیق گسترده ، از کشاورزان هندی در زمان فروش محصولات تست هوش گرفته میشود ، بار دوم در آخر سال که پولها خرج شده و دوران بی پولی و بدهکاری آنهاست همان تست هوش گرفته میشود .
تفاوت نتیجه شگفت انگیز دو مرحله 10 واحد است . برای درک عمیق فاجعه خوب است بدانیم در آزمون تست هوش 10 واحد فاصله هوش متوسط تا تیز هوش است .
به عبارتی ضریب هوشی یک فرد در زمانی که غم نان دارد 10 واحد از کسی که از این غم فارغ است کمتر است .
فقر ، اخلاق ، خلاقيت ، تفكر ، تدبير ، كرامت و آزادگی را در وجود انسان میکشد .
انسان فقیر ناخواسته برده بی چون چرای پول میشود . تا نیاز خوراک ، پوشاک و امنیت انسان برآورده نشود ، کمتر کسی دنبال ارضای نیازهای مراتب بالاتر مثل احترام و کمال جوئی خواهد رفت .
اگر فقر خواست خدا برای امتحان بندگان است ، چرا خداوند هیچوقت بندگان خود در کشورهای ثروتمند مثل سوئد ، دانمارک ، سنگاپور را با فقر آزمايش نمیکند ؟
یعنی بندگان خدا در کشورهای ثروتمند به چنان مرتبه ای از تذهیب نفس رسیده اند که دیگر نیازی به امتحان الهی ندارند ؟
چرا خداوند لاینقطع در حال امتحان کردن بندگانی بوسیله فقر است که فقیر متولد میشوند و فقیر از دنیا میروند و دائم الامتحان هستند ؟
این باور غلط چه نسبتی با عدالت و رحمانیت خداوند دارد ؟
کسانی که به این باور غلط ایمان دارند نظرشان نسبت این فرمایش علی چیست ؟
" فقر از هر دري كه وارد شود ، ايمان از در ديگر خارج ميشود " .
راستي چه رازي در اين داستان تاريخی تقديس فقر وجود دارد كه اكثر فضیلت تراشان برای فقر ،خودشان هیچکدام فقير نيستند ؟!
غلامرضا مصدق
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
💕 داستان کوتاه
#خاطرات_یک_پزشک
"خاطره بسیار جالب توسط یک دانشجوی پزشکی"
زمانی كه ما دانشجوی پزشکی بوديم در بخش قلب استادی داشتيم كه از بهترين استادان ما بود.
او در هر فرصتی كه بدست مي آورد سعی می كرد نكته جدیدی به ما بياموزد و دانسته های خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل می كرد.
او در فرصتهای مناسب، ما را در بوته "تجربه و عمل" قرار می داد.
در اولين روزهای بخش ما را به بالين یک مرد جوان كه تازه بستری شده بود برد.
بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت:
اگر اجازه می دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند.
مرد جوان نيز پذيرفت.
سپس رو به ما كه تركيبی از كارآموز و كارورز بوديم كرد و گفت:
هر یک از شما صدای قلب اين بيمار را به دقت گوش كنيد و هر چه می شنويد روی تكه كاغذی يادداشت كنيد و به من بدهيد.
نظر استاد از اينكه اين شيوه را بكار می برد اين بود كه اگر كسی از ما تشخيص اش نادرست بود از ديگری خجالت نكشد.
هر یک از ما به نوبت، قلب بيمار رامعاينه كرديم و نظر خود را بر روی كاغذی نوشته، به استاد داديم.
همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟
استاد نوشته های ما را تک تک مشاهده و قرائت كرد. جوابها متنوع بودند. یکی به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود،
يکی به نامنظمی ريتم آن، يکی نوشته بود ضربانات طبيعی هستند، يکی ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود، يکی اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهای مبهم شنيده ميشوند و يکی به وجود صدای اضافی در يکی از كانونها اشاره كرده بود.
استاد چند لحظه ای سكوت كرد و به ما می نگريست، منتظر بوديم تا يکی از آن نوشته ها را كه صحيح تر بوده معرفی نمايد.
اما با كمال تعجب استاد گفت:
متاسفانه همه اينها غلط است.
و در حاليكه تنها كاغذ باقيمانده دردست راستش را تكان می داد، ادامه داد:
تنها كاغذی كه مي تواند به حقيقت نزدیک باشد اين كاغذ است كه نويسنده آن بدون شک انسانی صادق است كه
می تواند در آينده "پزشكی حاذق" شود.
نوشته او را می خوانم، خودتان "قضاوت" كنيد.
همه "سر پا گوش" بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند.
ايشان گفت:
در اين كاغذ نوشته متاسفانه به علت "كم تجربگی" قادر به شنيدن صدایی نيستم و در حاليكه به چشمان متعجب ما می نگريست ادامه داد:
من نمی دانم در حاليكه اين بيمار دكستروكاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته شما چگونه اين همه صداهای متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده ايد؟
بچه های خوب من، از همين حالا كه "دانشجو" هستيد بدانيد كه تشخيص ندادن "عيب" نيست ولی تشخيص "غلط گذاشتن" بر مبنای یک "معاينه غلط"، "عيب بزرگی" محسوب ميشود و می تواند برای بيمار خطرناک باشد.
در پزشكی "دقت،" "صداقت،" "حوصله" و "تجربه" حرف اول را مي زنند.
سعی كنيد با "بی دقتی" برای بيمار خود، تشخيص نادرستی ندهيد و يا برای او تصميمی ناثواب نگيريد.
در هر موردی "تشخیص منصفانه" باید داشته باشیم در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت.
"پس مطلب فوق یک درس انسانی است نه فقط پزشکی"
بیاییم "انصاف" را بیاموزیم تا "انسانیت" را در زندگی جاری کنیم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk