حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟
گفت: بلی، روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را،
پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم ،خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده.
گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟
گفت:
هر كه نان از عمل خويش خورد
منت حاتم طائى نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم...
📚گلستان سعدی
#حکایت
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
ایام نوروز فرصتی است برای باهم بودن و وقت گذارندن در کنار عزیزان و خانواده، اما متاسفانه این باهم بودن طولانی خود موجب بالا رفتن تنش ها و درگیری میان افراد خانواده می شود
بیایید با خود تعهد کنیم که با انجام ندادن چند رفتار آزاردهنده از بروز چنین تنش هایی تا حد امکان جلوگیری کنیم
با خود عهد کنیم فقط همین ایام را تحمل کنیم و بعد از آن همان آدم سابق شویم.
یک: در امور یکدیگر دخالت نکنیم
یکی از اصلی ترین عوامل تنش در این ایام آن است که افراد خانواده دوبه دو در امور یکدیگر دخالت می کنند.
حتی اگر دیدیم دو نفر از اعضای خانواده در حال بحث و گفتگو هستند به هیچ وجه دخالت نکنیم چون این نوع رفتار دامنه ی مشاجرات را گسترده تر می کند.
دوم: سرزنش نکنیم
فقط این مدت را به خود قول بدهیم که اگر کسی خطایی کرد یا اشتباهی مرتکب شد دست از سرزنش او برداریم و تا بعد از این ایام این عادت را کنار بگذاریم.
سوم:نصیحت نکنیم
اشتباه بزرگ پدر و مادر ها این است که این فرصت با هم بودن را تبدیل به کلاس های پند درمانی می کنند که به همین سبب بچه ها از بودن در کنار آنها لذت نمی برند و در مواردی موجب مشاجره و دعوا میان افراد خانواده می شود.
فرزند شما با سالها نصیحت تغییر نکرد
این چند روز هم تغییر نکند اتفاق خاصی نمی افتد.
چهارم: غر نزنیم
آیا می توانیم فقط پانزده روز غر نزنیم؟
ببینیم می توانیم در این مدت کوتاه به غذا، به مکان مسافرت، به وضعیت جاده ها و .. غر نزنیم؟
غر زدن معمولا جرقه ای است که آتش زیر خاکستر مشاجرات را روشن می کند، مثلا خانوم به وضعیت هتل یا یک رستوران غر می زند و این موجب می شود همسرش تصور کند که کار او را بی ارزش می کند و در نتیجه او نیز دلخور شود و به نحوی دلخوری اش را بروز دهد و موجب اوقات تلخی خانواده گردد.
پنجم: تیکه نیندازیم
عادت بسیار بد تیکه و کنایه انداختن موجب واکنش های شدید در افراد می شود، اگر دچار این عادت بد هستیم بدان آگاه باشیم و بدانیم با یک کلمه ی تلخ ما حال خوش افراد زیادی خراب می شود، باور کنید اگر دو هفته نیشتر به احساس دیگران وارد نکنیم نمی میریم.
ششم: با حساسیت های دیگران شوخی نکنیم
شوخی های افراطی و زیاد از حد آغاز گر بسیاری از تنش های خانوادگی است، باور کنید آسمان به زمین نمی آید اگر مدتی شوخی نکنیم یا دست روی نقاط حساس عزیزانمان نگذاریم.
هفتم: کمی خویشتن دار باشیم
با همه آنچه که گفته شد این دو هفته را تمرین کنیم حتی اگر سخن و حرف ناروایی شنیدیم بدان توجه نکنیم و از کنار آن رد شویم، پیش از آنکه واکنش آنی و تند نشان بدهیم به این فکر کنیم که با یک پرخاشگری چگونه موجب برهم خوردن احوال خوش خودمان و دیگران می شویم
حتی در بدترین حالت ممکن می توانیم در آن لحظه بگوییم که بعد از تعطیلات حسابت را میرسم ولی فعلا از آن گذر می کنم.
اگر موارد ساده ی بالا را رعایت کنیم نه تنها حس خوب بیشتری در این ایام خواهیم داشت که حتی فرصتی برای رشد شخصیتی خود مهیا کرده ایم.
حیف از این فرصت که جز با شادکامی سپری گردد.
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
ای بسا گل بدمد باز و تو در گل باشی🌹
#دکتر_سبزیان_پور
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
💎"کفش ملی"
با پدربزرگم که علاقهٔ خاصی به من داشت و من هم متقابلا علاقهٔ خاصی به اون عصای جالبش داشتم!! و تنها آرزوی دست نیافتنیِ من در این خلاصه میشد که اون ساعت جیبی که همیشه با زنجیر طلایی از لب کتش آویزون بود رو بتونم روزی به دست بیارم،
...رفتیم سفر به فروشگاه بزرگ "کفش ملی"
دستامو گذاشتم دو طرف صورتم و چسبیده بودم به ویترین بزرگ فروشگاه و حیرتزده با چشمای گِرد داشتم اون دوتا مار که از دو طرف ویترن لای کفشها پیچ خورده بودن رو نگاه میکردم، آخه اولین بار بود یه مار از نزدیک میدیدم!!
اون موقع ها استفاده مار واسه دکور مد بود!
چشمای حیرتزدهٔ پسرکی پنج ساله که حیرانِ برق پوست مار و بوی چرم کفشها شده بود نظر فروشنده رو به خودش جلب کرد،
منو آورد تو مغازه و نشوندم روی یک چارپایه چوبی روی موکت قرمز جلوی آینه
یادمه پدربزرگم با عصاش یک مدل کفش رو نشون میداد و فروشنده هم با اون سیبیلهای شبیه چتکهش میاورد و پای من میکرد،
و من همینجوری که داشتم با شوقِ وصف نشدنی به پاهام نگاه میکردم در فکر این بودم چرا صاحب مغازه موهاشو سَرش نکرده و چرا کلهاش مثل پوست مارِ تو ویترین برق میزنه!؟ آخه دفعه اول بود کچل میدیدم!!
#ارس_آرامی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
الهی اونقدر بخندید
که صدای خنده هاتون
بشه زیباترین موسیقی کائنات
الهی از شادی اونقدر پر بشید که
سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه.
الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که
امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا
الهی همیشه بهترین افکار به سراغتون بیان
و درست ترین تصمیمات رو بگیرید.
الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید
که تا عمق بی انتهای رضایت برسید
الهی همیشه تنتون سالم باشه
و عاقبت به خیر بشید
الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو
داشته باشید و الهی که خدا
همیشه هواتونو داشته باشه.
نوروز مبارک 🤍💞
این دعاهای زیبا تقدیم به همه اونایی که خیلی دوستشون داریم
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#ویژه_استوری
#سلام_بانو
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸
◀️هر روز صبح با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها روز خود را آغاز میکنیم
#حکایت
مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ،
ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ،
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ.
ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ
ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ،
ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ
ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃🍃🍃
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
#نرگس_صرافیان_طوفان
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💟داستان کوتاه
💎رفتیم روتختی بخریم . قیمت یک مدل را پرسیدم.
طرف گفت چهارصد و سی تومن ولی شما چهارصد بدید ، داشتیم از مغازه می آمدیم بیرون پشت سرمان میخندید داد زد آقا بیا سیصد ببر .
این داستان توی چند تا مغازه دیگر هم تکرار شده .
این اسمش کاسبی نیست
کوچولوها از هم می دزدند و گنده ها از همه .
اوضاع لجن مالیست
دستهایی که توی جیب هم میکنیم تمیز بیرون نخواهد آمد ، این دستها دیگر هرگز با هیچ آب و صابونی شسته نخواهد شد
و ما با همین دستهای کثیف تا آخر عمرمان غذا خواهیم خورد ، بغل خواهیم کرد ، کف خواهیم زد ، دست خواهیم داد ، دعا خواهیم کرد
و یک روز هم با همین دست کثیف با دنیا خداحافظی خواهیم کرد
✍ محسن باقرلو
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
همه ی ما یوقت هایی احتیاج داریم یک نفر روبرومون بایسته، دست بزاره رو شونه هامون و از امیدهایی بگه که شاید کمی کمرنگ شدن، کمی نادیده گرفته شدن؛
تو چشمامون زل بزنه و بگه همیشه هم همینطور باقی نمیمونه، زندگی روز داره شب داره، دلتنگی و حسرت داره، خنده های از ته دل و دل دل کردنای گاه و بی گاه داره.
همه ی ما یوقت هایی احتیاج داریم یک نفر روبرومون بایسته و نزاره دوباره بیفتیم، نزاره دوباره از دست بدیم تموم اون لبخندایی که برای بدست آوردنشون خیلی چیزا و خیلی آدمارو رها کردیم.
همه ی ما یوقت هایی احتیاج داریم یک نفر روبرومون بایسته...
👤حاتمه ابراهیم زاده
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
#تلنگر
در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .
پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .
بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست
عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💟داستان کوتاه
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، برای همین تابستون که می شد مادرم لواشک آلو واسم درست میکرد، منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه می کردم...
سختترین مرحله، مرحلهی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو میریختیم تو سینی و میذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب تا خشک بشه...
خیلی انتظار سختی بود، همهش وسوسه میشدم ناخنک بزنم ولی چارهای نبود. بعضی وقتا برای خواستهی دلت باید صبر کنی...
صبر کردم تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یه تیکهی کوچیکش رو گذاشتم گوشهی لپم تا آب بشه...
لواشک اون سال بینهایت خوشمزه شده بود... نمیدونم برای آلوقرمزهای گوشتی و خوشطعمش بود یا نمک و گلپرش اندازه بود، هرچی بود اونقدر فوقالعاده بود که دلم نمیخواست تموم بشه...
برای همین برعکس همیشه حیفم میومد لواشک بخورم، میترسیدم زود تموم بشه... تا اینکه یه روز واسهمون مهمون اومد. تو اون شلوغی تا به خودم اومدم دیدم بچههای مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من...
لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشهی لپ اونا بود و صدای ملچملوچشون تو گوشم میپیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند، دیگه فصل آلوقرمز هم گذشته بود و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد...
من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشهی لپ یکی دیگه بود...
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو میخواد نباید دستدست کنی. باید از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره سراغش و همهی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
✍داستانی #بسیار_مهم واقعی 👇👇
🔻جوانی متّقی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
🔸صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
🔻گفت : دخترت را قبول کردم !
▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد
جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت :
☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
💞و پدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد و به خاطر سیبی که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد در نسلی که از شما به جا می ماند .
▫️بعد از یکسال پسری از آنها متولد شد ..
که جزء کسانی شد که این امت به او افتخار می کند و از گفته ها و علمش بهره می برد !
❓آیا می دانید آن #فرزند که از این #زوج_پاک به دنیا آمد چه کسی بود ؟؟
❣امام #ابو_حنیفه (رضی الله تعالی عنه)
یکی از چهار سر مذاهب اهل سنت
✔️مهم ترین چیزی که برای تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولی دعاها نیز میشود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk۱