هدایت شده از تبلیغات گسترده موج 🌊
انبارمون پر شده از ظروف سرامیکی بدون کارتن👆❌
تعداد محدودی سرویس سرامیکی بعلت #خراب شدن #کارتن قیمت #؟؟؟تومان
🔴تعداد محدود
بزن رو لینک آدرسش اینجاست
جهت سفارش👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/866844716Cbb5723aa7a
مسیولیت ارسال تا درب منزل👌🌺🌺
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
شده تاالان چیزی داشته باشی دلت نیاد ازش استفاده کنی😍😍😍😍💐💐💐
تواین کانال پراز چیزهای خاص وقشنگ هست که هیچ جا نمیتونی پیدا کنی😌😌😌👌👌👌👌🌼🌼🌼🌼🌼🌹👇
چیزایی که بچینی توکمدت واستفاده کنی دل همه رو میبری 😊😊😊❤️❤️❤️❤️🌺
میگی نه 😏😏😒
فکرکردی دروغ میگم 😳😏
بزن رولینک تا ببینی دروغ نیست👌👌👌❤️❤️❤️😍😍😍😍😍😍
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/866844716Cbb5723aa7a
📚 داستان کوتاه
ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند.
ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟
خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر میرفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کردهاند و هر چه از من به تاراج بردهبودند آنجا بود.
به خداوند توکل کن و کار وامور خویش به او بسپار
که او توکل کنندگان را دوست میدارد
وکارشان را به
سرانجام میرساند...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 🦋خصوصی 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با اینکـه #کلاس_زبان رفتم ولی اصلا هیچـی بلد نیستـم😒💔
اینقـدر پول بده اخرش هیچـی کهـ هیچی☹️
تااینـکه اون روز #دوستـم بعد مدت ها دیدم😍
باهام #انگلیسی سلام احوال پرسی کرد🤯
چندتا حرف دیگه زد که من #متوجـه نشدم😓
بهش گفتم با اینکـه رفتم کلاس زبان
ولی جز #احوال پرسی چیزی یاد نگرفتم❗️
با حرفی کهـ زد #متعجب بهش نگاه کردم😳🔥
اخهـ مگه میشد رایگان اینقدر به انگلیسی #مسلط بود!!!!😳😍
باذوق هیجان ازش لینکاین#کانال گرفتـم🤗
الان دیگـه عالـی #انگـلیسی حرف میزنـم😇
#دیگه_تو_مدرسه_مشکل_انگلیسی_ندارم💙
♨️ایـن کانال کـاری کرد معلـم خصوصی هام بیـان پیش خـودم انگلیـسی یاد بگـیرن😂😍
https://eitaa.com/joinchat/1569783919Ce7fa554973
برو اینـجا با هر سنـی که هستی میتـونی عالـی انگـلیسی حرف بزنـی😍❌
📚📚#حڪایت خواندنے📚📚
پا را به اندازه گلیم خود دراز کن
روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.
درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود. در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که: شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟شاه گفت: درویش اولی پای خود را به اندازهِ گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حلال
خالم میخواست #چادر بخره اما
هزینش واقعا سر به فلک میکشید😕
یه روز تو ایتا یه #کانال دیدم که چادر کهنه رو با #چادر_نو عوض میکرد😳
به خالم گفتم خالم باورش نمیشد 😁
تا اینکه [[ کانال زیر ]] رو بهش نشون دادم
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3547398199Cf7e1bfc230
تا الان سه تا چادر کهنهشو عوض کرده☺️👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
👆👆👆👆👆👆👆👆
🌸 این طرح شامل
انواع چادر ( مشکی - رنگی ) میباشد
🌼 نگران مجازی بودن خریدتون نباشید
ما #ضمانت_مرجوع و #ضمانت_تعویض داریم
ارسال مون رایگانه 💐
💜ما چون تولیدی هستیم ، قیمت بدون
تخفیف مون هم از همه جا پایینتره ☺️👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3547398199Cf7e1bfc230
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
و جمیع پرندگان، با شور و شوق آماده حرکت به سوی "مقام سیمرغ "که والاترین مقام قرب حق است شدندولی در کمال شگفتی، راه را بدون هیچ سالک و رونده ای یافتند. در این هنگام یکی از رهروان از "هُدهُد" که مُرشد و راهبر آنان بود، پرسید: چرا این راه خالی است و کسی از آن گذر نمیکند؟
هُدهُد گفت: این از عزتِ مقام سیمرغ است که هر بیگانهای بدان راه قدم ننهد و چنین ادامه داد...داستانی از بایزید در شبی آرام بگویم بایزید شبی از شهر بیرون آمد. شبی مهتابی با آسمانی پرستاره و سکوتی کامل. نه جنبشی و نه صدایی..بایزید، جوشان و خروشان به خداوند گفت: چرا درگاه عزت تو خالی از مشتاقان است؟
هاتفی ندا داد: پادشاه هر کسی را به حریم کبریایی اش راه ندهد و ناشسته رویان را در بارگاهش جایی نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
📚 داستانی از منطق الطیر
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🎁🎁 دنیای 39 و 49 تومانی 🎁🎁
اینجا هر چی بخوای فصط و فقط 39 و 49 تومنه😍😍😍
بیا ببین چخبررررررره
تنها عمده فروشی ایتا اینجاست🤗😍
https://eitaa.com/joinchat/1147404469C017969bac9
پنجشنبه بازارهههههه👏👏👏😉😉
🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍁🍂
🍂
💎پیرمرد زرگری به دکان همسایه زرگر رفت و گفت: ترازویت را به من بده تا این خردههای طلا را وزن کنم. همسایهاش که مرد دور اندیشی بود گفت: ببخشید من غربال ندارم. پیرمرد گفت: من ترازو میخواهم و تو میگویی غربال نداری، مگر کر هستی؟ همسایه گفت: من کر نیستم، ولی درک کردم که تو با این دستهای لرزان خود چون خواهی خردههای زر را به ترازو بریزی و وزن کنی مقداری از آن به زمین خواهی ریخت، آن وقت برای جمع آوری آنها جاروب خواهی خواست و بعد از آنکه زرها را با خاک جاروب کردی آن وقت غربال لازم داری تا خاک آنها را بگیری، من هم از همین اول گفتم که غربال ندارم.
هر که اول بنگرد پایان کار
اندر آخر، او نگردد شرمسار
"مولوی"
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
کانال آموزشی مخصوص دهه نودی ها
مامان و بابای عزیز
بچه ات جدول ضرب رو خوب یاد نگرفته ؟
تقسیم رو چی ؟
درک ریاضی براش سخته😣
تو املا نوشتن کند هست و جا میمونه؟
بیا کانال دهه نودی ها 👏😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3488809154C09fcccf667
کلاس هایی داریم که به سختی گیر میاد👆
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk