eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
19.2هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ 🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 ◀️هر روز صبح با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها روز خود را آغاز میکنیم
﷽ 💫 یا قاضی‌الحاجات 💫 🌱🌸 سلام صبح بخیر 🌸🌱 💫 دوشنبه💫 💫 ۳۰ آبان ۱۴۰۱ 💫 ۲۶ ربیع الثانی ۱۴۴۴ 💫 ۲۱ نوامبر ۲۰۲۲
هدایت شده از گسترده مارال
🔴⚫️ خبر فوری ⚫️🔴 متاسفانه بازیگر معروف کشورمون آقای پورعرب ... 😭😭😭 🔴جزئیات کامل این‌خبر👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f ⭕️⭕️⭕️⭕️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🖤إِنَّـــا لِلَّهِ وَإِنَّــا إِلَیْـــهِ رَاجِـعُــونَ 🖤 🥀 متاسفانه به تازگی یکی از بزرگترین هنرمندان خوب کشورمون رو از دست دادیم 😭😞 جامعه ی هنری شد 😭🖤 🔴جزئیات کامل این‌خبر اعلام کامل تشییع جنازه و خاکسپاری وی فقط در این کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
✨﷽✨ 🌼صداقت ✍سال ها پیش در چين باستان شاهزاده ای تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد به شدت غمگين شد. چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا .دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم . روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين گل را برای من بياورد ، ملکه آينده چين می شود . دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت . سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبان های بسياری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند ، اما بی نتيجه بود ، گلی نروييد... روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .لحظه موعود فرا رسيد شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود . همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ... همه دانه هايی که به شما دادم عقيم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود... 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💋 امروز عروسیم بود 👰 سه ماه پیش رفته بودم لباس عروس ببینم وقتی از مزون درومدم یه یادداشت رو شیشه ماشینم دیدم🚗 و با مربی تینا آشنا شدم😌 و تونستم با کاهش ۲۶ کیلو لباس مورد علاقمو‌ تو عروسی بپوشم😱 اصلا ام سخت نبود❗️ توش و و نداشت☕️ 💊 تازه گرسنگی هم نکشیدم❌ باورم نمیشه اینقدر سالم شدم😌 پوستمم مثل آینه شده😍 توام بزن رو این بیا عکسمو ببین و رژیم خودتو بگیر👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1877016580C42bb5ce67b مشاوره رایگان👈 @tina_fitsho
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
بچه ها میدونم این روزا انقد تبلیغات لاغری زیاد شده با روش های مختلف و بی نتیجه که آدم کلا ناامید میشه و قید رو میزنه😞 ولی من خودم با یه مربی خوب تو این کانال به وزنو سایز ایده آلم هدفم رسیدم✅💪 ❌ دمنوش و ژل و قرص و این چرندیاتم ندارن⛔️ اگه دنبال اصولی اید حتما عضو بشین👇 https://eitaa.com/joinchat/1877016580C42bb5ce67b
💢 🔻 خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود... می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟ خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری. پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند. خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت. نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم. او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد. از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد. آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست... او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است! 👌مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...! ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از گسترده ‌"شما'
کاملا واقعی 🛑 ⭕️چرا مادر این۴فرزند از دیدن این عکس به طور و ای ۴ فرزندانش را به خاک سپرد⁉️😱 چه نکته ای در این عکس دارد؟⛔️ https://eitaa.com/joinchat/271253528Cc79451e89d راز نهفته مادری که عاشق فرزندانش بود و ناخودآگاه آنها را کشت چیست؟😭❌ افراد زیر ۱۸ سال 🔞📛
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
😂😂 بزنن رو سگ ها😂😂👇👇 🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶 🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶 🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶🐶 😂😂 ها بزنن رو میمون ها😂😂👇 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊🙊 ورود بچه ها ممنوع چون اینجا نوشته های خنده دار و زشت زیاد داره که از خنده تبدیل به میمون می شید😱😂😂😂بزن رو لینک تا بترکی😂😂
تا آخر بخوانید 😄آخر خیلی حال میدە خواستگاری کردن از دختر ملا 💫روزی ملا گاوی لاغر داشت که می خواست آن را به بازار شهر ببرد و بفروشد. ملا به زنش گفت: - این گاو لاغر به درد ما نمی خورد. زن ملا چیزی نگفت و فقط به شوهرش و آن گاو نگاه کرد. ملانصرالدین ادامه داد: - گاو را به بازار می برم تا به کسی بفروشم و از شرش خلاص شوم. گاو همان طور که سرش پایین بود و دم تکان می داد، همراه ملا از حیاط بیرون رفت. زن ملا به طرف در حیاط دوید و فریاد کشید: - آهای ! با تو هستم! مگر صدایم را نمی شنوی؟ ملا برگشت و با چهره ای درهم کشیده گفت: - چه خبره ؟! چرا فریاد می کشی؟ همسرش با همان صدای بلند گفت: - بهتر است زود به خانه برگردی؛ چون قرار است برای دخترمان خواستگار بیاید. ملانصرالدین که با شنیدن این خبر خوشحال شده بود، با مهربانی گفت: - بسیار خوب؛ خیلی زود برمی گردم. بعد هم به راه افتاد و زیرلب با خوش گفت: - سال ها از وقت شوهر کردن دختره گذشته است. خدا کند خواستگار این دفعه ، او را بپسندد... بازار شهر شلوغ بود و مردم همه چیز خرید و فرش می کردند؛ اما هیچ کس سراغ گاو ملا نمی آمد؛ چون خیلی لاغر و بی حال به نظر می رسید. کم کم غروب می شد و ملانصرالدین که چند ساعتی برای فروش گاو فریاد بی نتیجه کشیده بود، خودش هم مثل گاو، خسته و بی حال در گوشه ای نشست. مرد دلالی که زمان زیادی ملا را زیر نظر داشت و منتظر همین لحظه بود، جلو آمد و گفت: - اگر من بتوانم این گاو مردنی را بفروشم، چه قدر به من می دهی؟ ملانصرالدین که باور نداشت کسی آن گاو را بخرد، بدون معطلی گفت: - هر چه فروختی، نصف نصف شریک هستیم. مرد دلال پذیرفت و چند قدم دورتر از ملا و گاوش ایستاد و فریاد کشید: - آی مردم! بیایید که یک معامله سودمند در انتظارتان است..... چند نفری که نزدیک او بودند ، دورش حلقه زدند. مرد دلال در حالی که با انگشت به گاو اشاره می کرد، گفت: - یک گاو فروشی داریم که خیلی کم خوراک است. اما روزی ده من شیر میدهد و تازه، شش ماهه هم آبستن است. هر کس این گاو را بخرد، به زودی صاحب گوساله ای خواهد شد. عاقبت ، یک نفر آدم زودباور که حرف دلال را درست می دانست، حاضر شد تا پول خوبی برای گاو بدهد. ملانصرالدین با رضایت و خوش حالی فراوان از انجام آن معامله، به قولش عمل کرد و نصف پول را به مرد دلال داد. بعد هم با عجله به سوی خانه راه افتاد و زیرلب گفت: - باید زودتر به خانه بروم تا از زبان تند و تلخ همسرم در امان باشم. وقتی به خانه رسید، متوجه شد که خواستگاران ، قبل از او به خانه اش آمده اند. همسرش در حالی که تندتند از دخترشان تعریف می کرد ، به ملانصرالدین چشم غره رفت که چرا دیر آمدی؟ ملانصرالدین که هنوز هم از خوشحالی گاو بیرون نیامده بود، خواست زنش را راضی کند؛ برای همین بود که بدون مقدمه وارد گفت و گو شد: - زنم درست می گوید و این دختر ما خیلی خوب و مفید است...... جوان خواستگار به خواهر و مادرش نگاه کرد. انگار که هیچ کدام آنان از حرف ملا سر در نیاوره بودند. زن ملا هم چشم درانیده بود و ملا را نگاه می کرد. ملا که به یاد بازار گرمی مرد دلال افتاده بود، خواست حرف های او را تقلید کند و در ادامه حرف خودش گفت: - از همه ی حرف ها من و همسرم که بگذریم، باید بگویم که دختر ما شش ماهه آبستن است و تا چند ماه دیگر صاحب یک بچه خواهد شد و.... همسر ملا هر چه را دم دستش بود، به سمت ملا پرتاب کرد و خواستگاران پا به فرار گذاشتند. داستان و مط💟الب زیبا 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
مجلسی آوردم تووووپ😍👌 بمب فروش 💣💣💣💣💣💣 و زیباترین لباسهای مجلسی و خانگی مرجوعی مال بد بیخ ریش صاحبش🤧 مشتری مداری با پاسخگویی ۲۴ساعته😍 فوری https://eitaa.com/joinchat/2061631707Cd43aa0c05e