هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
نصف #جهازمو از این کانال خریدم😊👇
#قیمتهاش عالییییی😄👌
دو روزه در منزل تحویل گرفتم🤗👇
http://eitaa.com/joinchat/2512191488C6c83688c08
http://eitaa.com/joinchat/2512191488C6c83688c08
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه
ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه
برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت.
هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود.
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم.
همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.
«زمخت نباشیم».
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
┄┅┅✿🍃❀💜❀🍃✿┅┅┄
هدایت شده از تبلیغات گسترده موج 🌊
انقده پی ویمو سوراخ کردید که آموزش #یلدایی بزار که گذاشتم همشو🍉🍉
تشریف بیارید تو کانال و با چهار قلم مواد ارزون کلی تزئینات یلدایی کنید😍💃
🍉 ژله و باسلوق
🍇 ترفند گل کردن انار
🍉 حکاکی روی هندوانه
🍇 دیزاین لبو و انواع میوه
🍉 تنقلات فوری و دهن پُرکُن
🍇 تزئین آجیل و پشمک و سفره
🍉 خنچه عروس و شب چله ای برون
https://eitaa.com/joinchat/3184066759Cf4250cc207
هیچ کدبانویی اینجا رو ندیده ، رَد نشه🤞
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
مامانایی که بچه #مدرسه ای هله هوله خور دارن ، سریع بیان که همه چی #خونگیشو اینجا گذاشتم👇😋
آموزش #لقمه های مقوی ، #شیرکاکائو بازاری ، #سمبوسه نوستالژی ،ساندویچ های #خوشمزه 👇🏼😍
پخت انواع #کیک و دسر و #ژله، #سفره_آرایی ویژه #پذیرایی 😍👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/3184066759Cf4250cc207
حکایت...
🍁مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
🍁یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
🍁میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
🍁و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
🍁چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
🍁چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
🍁در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
🍁هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
🍁چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
🍁لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
🍁تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
🍁تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
🍁اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
🍁هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
🍁صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
🍁در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
🍁تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
🍁مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
🍁و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
🍁چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
🍁در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن. عبور نکنیم🌸🍏🌸
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
✅🔥این کانال تو ایتا کلی معروف شده😍
🌹به شدت توصیه میکنم،،وارد این کانال بشین ✅👇
✅ #حراجی میزنه نصف قیمت بازار😳😳
بی نظیر ترین #روتختی، #کاور_مبل، #پرده، #لحاف_کرسی، #تشک_مسافرتی، #روبالش ، #روتشکی، #بالش و........😍😍😍
#از_تولیدی_ارزان_خرید_کن
#زیر_قیمت_خرید برای شما عزیزان☺️❤️
#پست هم رایگانه😳😍
🔥 #بیاید تو کانال زود پاک میشه👇
کانال کاور مبل و روتختی👇✅
http://eitaa.com/joinchat/2094202885Cf9791fff2b
کانال پرده✅👇
https://eitaa.com/joinchat/1929969692Cbdc94e7124
09182110216
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
کانال ارزونی مانتو ،پالتو ؛ تونیک وشلوار 😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3812163655Cd3729a47f1
تمامی مانتوها فقط.... 🤯🤯🤯
#آف_ویژه_زمستونی_و_پاییزه😍
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود:
«شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت خواهیم کرد»
راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا " پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است ...
با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟»
پیش خدمت با خنده جواب داد:«چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست.»
نتيجه اخلاقی :
ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند ...
انتخاب ها را جدی بگیریم در قبال آیندگان مسئولیم
🌷
🍃🌺
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌷🍃🌸🌾🍃🌷🌾💞
هدایت شده از گسترده مارال
#خنده تا حد دل درد گرفتن🤣😂
https://eitaa.com/joinchat/325648407C056746817f
وقتی میخوای جکای این کانالو بخونی
باید قبلش بری دسشویی 😂😂💩
https://eitaa.com/joinchat/325648407C056746817f
⛔️ زدی رو لینک مسئولیت قبول نمیکنیم👇🏾😂
https://eitaa.com/joinchat/325648407C056746817f
با جنبه ها بیان🚫☝️
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
پر شده از جوک های بی ادبی 😰😨
💨 و بخنـــــــــــــــــــــد😝
https://eitaa.com/joinchat/325648407C056746817f
https://eitaa.com/joinchat/325648407C056746817f
#دو دقیقه برو جوک هاشو بخون 😍😃بد بود لفت بده 😂👆🏻👆🏻
💥یک #مناظره کوتاه👇
▪️یک مرد انگلیسی از عالمی پرسید:
چرا در اسلام دست دادن زن با مرد نامحرم حرام است؟
🔹عالم گفت:آیا شما می توانید با ملکه الیزابت دست بدهی؟
🔸مرد انگلیسی گفت : البته که نه فقط چند نفر محدواند که می توانند با ملکه دست بدهند
🔹عالم گفتند:زن های ما ملکه هستندو ملکه ها با مردان بیگانه دست نمی دهند
🔸مرد انگلیسی سوال کرد :چرا زن های شما موها و بدن خود را می پوشانند ، یا حجاب را رعایت میکنند؟
🔹عالم تبسمی کرد و دوعدد شکلات را گرفت ،یکی را باز کرد و دومی را همان طور بسته باقی گذاشت!
🔻بعد هر دوی آنها رابه زمین خاک آلود انداخت و به مرد انگلیسی گفت اگر من بگویم یکی از آنها را بردار کدام یک را انتخاب میکنی؟
🔺مرد انگلیسی پاسخ داد همان شکلات را که پوشش دارد،
🔸عالم گفت:به این دلیل است که زن های ما حجاب را رعایت می کنند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
شیک حجاب کن😍👌
متفاوت ترین کانال ملزومات حجاب💞💞
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🎁رنگارنگترین #روسری_ساق پرنسسی
❤️ خوشگلیجات یلدایی #دخترونه😍😍
همین حالا #تخفیف بگیر 🎁🎁😍👇
https://eitaa.com/joinchat/99876884Cc79c8a3db2
🎁#ارسال_رایگان پَک های عُمده🎁
🚨 تعداد محدود🚨