🌸🍃🌸🍃
#یا_راحم_العبرات
در زمان دبستان ناظمی داشتیم که گاهی برخی را که تنبیه میکرد، به آنها فرصت عذرخواهی نمیداد و میگفت برو و خودت را اصلاح کن. انسان بسیار شریفی بود ولی حکمت این کارش همیشه برای من جای سوال بود. بعدها که بزرگتر شدم روزی در اتوبوس همسفر شدیم، علت را جویا شدم دلیل بسیار خوبی گفت، گفت:
وقتی کسی چندین بار خطایی میکرد و تذکر مرا گوش نمیداد، تنبیهاش میکردم. چون اینبار قصدم نبخشیدن او بهخاطر اشتباهش بود و میدانستم وقتی برای عذرخواهی پیش من بیاید، اشک در چشمانش حلقه خواهد زد، من هرگز نمیتوانستم کسی که بهخاطر خطایش گریه میکند را نبخشم، پس چارهای جز صحبت نکردن با او نداشتم.
یکی از نامهای حضرت حق ❀یا راحم العبرات❀ است.
یعنی کسی که بر اشک چشم، رحم میکند.
حتی در حدیثی از نبی اکرم (ص) داریم که میفرماید، دوست وظیفه دارد بر اشک چشم دوست رحم کند.
پس نتیجه میشود گرفت، خداوند نیز یا بنده را به درگاهش راه نمیدهد و اگر راه داد و قطره اشکی بر چشم اوجاری ساخت بیگمان بر آن اشک رحم میکند و او را میبخشد. دعای او را مستجاب و توبه او را میپذیرد.
از خودمان قیاس کنیم، مثال کسی برای طلب بخشش پیش ما آمده است و ما او را به حضور بپذیریم و حرفش را بشنویم و درخواستش را گوش کنیم و اشک چشمانش را ببینیم و آخر کار بگوییم، حرفهایت را شنیدیم و اشکهایت را دیدیم، بخشیدن شما ممکن نیست بروید!!!! آیا این کار با انسانیت منطبق است؟؟؟ قطعا چنین نیست. پس وقتی ما انسانیم و نمیتوانیم قیاس کنیم، آیا خدای ما با آن همه رحمت با ما چنین می کند؟؟ قطع یقین پاسخ منفی است.
یا اَرحَمَ الرّاحِمین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 🌼تبلیغات گسترده همت🌼
❌بزرگ ترین حراااج جمعه سیاه ❌
🔥به مدت محدود🔥
امکان خرید قسطی هم دارن فقط تا فردا🤩
سایز بندی از 36تا70😱😍
❌🚚هزینه ارسالم نمیدی رایگان میفرسته درب خونتون
#حتما قیمتهارا مقایسه کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867841587C46983175cc
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
♨️اولین تولیدی در ایران که تک فروشی داره به قیمت عمده😍😍😍
#بافتـــــــ #تونیک #پالتو
#مجلســـــی
#ژورنال_زمستان👇
#خرید_حضوری و #غیرحضوری
https://eitaa.com/joinchat/1867841587C46983175cc
🌸🍃🌸🍃
در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
📢 اوه اوه 😂 صحبت های #منشوری حسن ریوندی که شاید ممنوع التصویرش کنه😳😂😂😂 چه جرأتی داره😝
ناگفته های زنان بعد از #ازدواج 🤫
عجیب ترین نسل آقایون😈
🔥 مردم دارن صندلی هارو گاز گاز میکنن از #خنده 🤣🤣
🔴 ورود زیر هجده سال ممنوعه، به درد سنشوننمیخوره😁👇
http://eitaa.com/joinchat/1064828931Ccb5e7c92a3
بی ادبی داره فقط متاهلا بیان❌👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
بزن رو مرغ های زیر تا از خنده تخم بزاری😂
🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐓🐔🐣
🐓🐓🐓🐔🐣
بزن تا از دستت نرفته 👆👆😉
🌸🍃🌸🍃
در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم و نگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم و حالا ترسی از آنها ندارم
از "نفرت" میترسیدم
یاد گرفتم "به هر حال هر کسی نظری دارد"
از "تنهایی" میترسیدم
یاد گرفتم "خود را دوست بدارم"
از "شکست" میترسیدم
یاد گرفتم "تلاش نکردن یعنی شکست"
از "درد" میترسیدم
یاد گرفتم "درد کشیدن برای رشد روح لازم است"
از "سرنوشت " میترسیدم
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"
و در آخر از "تغییر" میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و "تغییر آنها را زیبا کرد"
امیدوارم بهترین تغییرها در زندگیتون اتفاق بیافته
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منوشوهرم اول زندگی ❤
نه خونه نه پول هیچی نداشتیم😔😔
با هزارو یک بدبختی یه انباری ۲۵متری خریدیم و اونو بازسازی کردیم😍😍
ملت تو خونه ۱۰۰ متری میگن جامون کوچیکه من با #۲۵مترجا #کابینت هام مرتب #کمددیواری زدم ی ایده های پیاده کردم رو خونم که هرکس میبنه عاشقش میشه
از کوچیک ترین جاها بهترین استفاده رو کردم
شوهرم میگه تو باسلیقه ترین زن دنیایی😇
http://eitaa.com/joinchat/1477640201Cd660cd074b
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
اگه چیدمان خونت #تکراری شده وبودجه خریدوسایل جدید نداری بیا😳
#خونت فسقلیه⁉️
#زیادی بزرگه⁉️
#فضابرای وسایلت کمه⁉️
#دکوراسیونش دمده شده⁉️
بدون ولخرجی خونتو #لوکس بچین😍👇
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/1477640201Cd660cd074b
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
کلی ایده #بازسازی وسایل قدیمی داره😍😍
🌸🍃🌸🍃
#حکیمانه
زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.
سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده
است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن
باشیم,
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار
کنم؟
مشاور جواب داد:
شنا یاد بگیرید!
همیشه در زندگی روی پای خود بایستید حتی با
داشتن همسر خوب.
به جای بالا بردن انتظار خود از دیگران ،توانایی خود را افزایش
دهید.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#بهشت_را_ندیده_باید_خرید
شاه اسماعیل صفوی ، علاقه شدید به صوفی گری داشت و برای زیارت مزار شمس به شهر خوی* زیاد سفر می کرد.
طوری که 40 روز در کنار منار شمس در خوی، چله گرفت و شکار کرد و با شاخ های قوچ، مناری بر مزار او ساخت.
روزی شاه اسماعیل، با لباس مبدل سوار اسب در خوی بر مزرعه گندمی رفت. صاحب مزرعه ، سر بالا گرفت و گفت: ای مرد مواظب باش مزرعه مرا نابودی کردی. شاه چون نزدیک رسید، از اسب پایین آمد و گفت: چقدر به این مزرعه هزینه کرده ای؟ کشاورز گفت: 5 سکه اشرفی. شاه پرسید: چقدر انتظار برداشت وفروش محصول داری؟ گفت: 50 سکه اشرفی طلا.
شاه دست در جوال اسب کرد و 50 اشرفی داد و گفت: برو و کار نکن. مرد از این حرکت شناخت او شاه است. به دنبالش راه افتاد.
شاه به مزرعه دیگری رفت اما نگذاشت اطرافیان با او وارد مزرعه شوند و با اسب روی گندم زار حرکت کرد، اما صاحب مزرعه سر هم بالا نیاورد و چیزی نگفت.سلامی داد و گفت: چقدر هزینه این مزرعه کرده ای؟ گفت : 5 سکه اشرفی. گفت: چقدر انتظار برداشت داری؟ گفت: 200 سکه اشرفی طلا.
شاه دست در خورجین کرده و 200 سکه داد. کشاورز اولی ناراحت شد و گفت: من ندانستم شما سلطان اسماعیل هستید و گرنه بی ادبی نمی کردم. به من نیز کاش این اندازه محبت می کردید .
شاه اسماعیل گفت: این مرد بر عکس تو صبور بود و هم خوش گمان. وقتی مرا با اسب بر روی گندم های خود دید، خودش فهمید، کسی که با اسب بر روی گندم زار حرکت می کند یا شرور است یا مومن. چون نگاه کرد دید من شرور نیستم پس صبر کرد و دنبال حکمت این کار من بود. پس اگر بدانیم که خدا هم می بیند و مومن است در برابر مشکلات و تلخی ها صبر می کنیم. ناصبری ما از ناشناختن خداست.
دوم این که این مرد به کرم من امید داشت و خوش بین بود و مرا به چشم مردی توانگر دید .با این که 50 سکه ارزش محصول او بود ولی 4 برابر گفت و من دانسته قبول کردم چون سزای خوش بینی به سلطان ، دریافت پاداش نیک است. ولی تو خوش بین نبودی و مرا به چشم گدا و ناتوان دیدی. سزای مزد تو هم آن است که در قلب خود داشتی. پس بدانیم که به خدا نیز هر اندازه در چشم توانگر و کریم نگاه کنیم همان اندازه از سفره و خوان کرمش بهره مند خواهیم شد. و سزای خوش بینی به خدا نیز ، قابل توصیف نیست. ای مرد بدان بهشت را ندیده باید خرید.
از کتاب جوامع الحکایات و والمواعظ الحسنات
*خوی نام شهری در آذربایجان غربی که مزار شمس تبریزی در آن شهر قرار دارد
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
روزی گذار حجاج یکی از حکام بی رحم دوران بنی امیه به دشتی افتاد در آنجا با پیرمردی از قوم بنی عجل برخورد کرد.
حجاج به پیر مرد که در حال دو شیدن شیر بود گفت: می بینم که گله ی سرحال و خوبی داری . چه گاو پر شیری ای پیر مرد آیا از شغلت راضی هستی؟
پیرمرد گفت: زندگی هر روز سخت تر از گذشته می شود نان بخور و نمیر هم مشکل پیدا می شود .از این وضع فقط باید به خدا پناه برد.
حجاج گفت: نظرت درباره ی حجاج چیست؟
پیر مرد گفت:لعنت بر او باد که هر چه بدبختی می کشیم از دستظلمهای اوست. خدا ریشه ا ش را بکند.
حجاج پرسید: می دانی من کیستم؟
پیرمرد گفت : نه
حجاج گفت: من حجاجم.
پیرمرد که از ترس دست و پایش را گم کردده بود با لکنت زبان گفت:می دانی من کیستم؟
حجاج گفت:نه
پیرمرد گفت:من دیوانه ای از قوم بند عجل هستم که روزی دو بار دیوانه می شوم و الان وقت دیوانگی منست. از سر تقصیرات من بگذرید.
حجاج خندید و پیرمرد را رها کرد و رفت.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk